رضا پچراک:‌ تابهاران تو ای خلق فراز آرد سر



یادگاری از دوران اهرمنکوب سالهای شصت پیشکش به اخگرجبینان کانونهای شورشی

تا بهاران تو ای خلق فراز آرد سر
تا وطن از می خورشید بگیرد ساغر
سر کشد بر قلل کوه ز عمق خاور
آفتابی که بتابیدنش ایمان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


سالها جنگ و تبهکاری و سرکوب و ستم
چهره خلق برآشفته و غمگین و دژم
جز بنفرین نرود در کفم از کینه قلم
داغ یاران بدل و شوق بهاران دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


دشمن خلق قسم خورده بمحو میهن
جامه کردست ز مکر و ستم و خون بر تن
آفتابا تو کنون شعله برین شب افکن
وقت رزم است کنون نیت طغیان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


قتل و زندان و تجاوز بنوامیس بشر
زخم اعدام زن حامله بر روی جگر
ای خوش آندم که بسوزد بنیانشان بشرر
آشکارا شود آن خشم که پنهان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


خلق را حسرت آنروز که بگشاید لب
وینزمان کوره سرخ است پریشان از تب
وه چه میشد که قیامت بنماید امشب
در کنارش هوس مرکب و میدان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


در دل شام شکفته است شعاری با خون
صبح آزادی خلق است میسر اکنون
فدیه خلق نمودست زمین را گلکون
این یقین است که بر مرگ زمستان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


خون تبریز و رگ آمل و قلب شیراز
قامت سرخ لرستان و غرور اهواز
میهنم کی شود آندم که ترا بینم باز
حسرت انزلی آن گوهر گیلان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


مشهد غرقه بخون از تک و تاز جلاد
زابل و خاش و مهاباد اسیر بیداد
آتش خلق ببنیان ستمکاران باد
بر تو ای خلق و رهایی تو ایمان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


صبح فردا که بتابد بکهستان خورشید
قطره ژاله چو بر برگ شقایق غلطید
میهنم رخت رهایی ز ستم را پوشید
خلوت راز سر خاک شهیدان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


نوگل مدرسه گرد است کنون در زندان
گرچه در سینه خاک است هزاران زیشان
ارتش خلق گرفته است ازین خون بنیان
انقلاب است کزو قلب خروشان دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم


میرسد لحظه خونخواهی و بیداری خلق
میرسد صبح سپهداری و سالاری خلق
میرسد نقطه پایان غم و زاری خلق
تا که دل در گرو میهنم ایران دارم
میطپم در تب آن تا بتنم جان دارم