ساقی طلب مدار ز قمری ترانه را
وآن نغمه سپیده دم و عاشقانه را
وقتی که میزند بسر و گرده بهار
این باد عفن و هرزه ز کین تازیانه را
آشفته ام ز درد خدایا نشانه ای
کز دیده موج رنج نپوشد کرانه را
دردانه مرغ عشق که در خون خود تپید
سیمرغ گشت و رفت ره جاودانه را
آن باغبان سزاست بصد آفرین که شست
با ژاله های خون خود آری جوانه را
دستارهای کهنه رهایش ز خود کنید
افراط کرده مست شراب مغانه را
دنیا بهانه ایست که بر آن لمیده ایم
یک لحظه اعتبار نشاید بهانه را
ققنوس صبر سرخ در آتش اگرچه سوخت
غرق ستاره کرد جهان شبانه را