ابلیس ستایانند، ما عاشق انسانیم
میرنده تاریخند، ماییم که میمانیم
نان و نفس و شادی، آباد بآزادی
پندار گل و گندم، در ذهن بهارانیم
از مهر-دروجانند، کز نور گریزانند
ما نورستایانی، از دیو گریزانیم
ای میهن در آتش، از عشق تو چون آرش
ققنوس وش و سرکش، توفنده بطوفانیم
آنانکه بخون خفتند، از عشق چنین گفتند
یا کشته بمیدانها، یا زنده بپیمانیم
باشد که ز ضحاکان، این تیره ناانسان
هر آنچه بخاموشان، یغما شده بستانیم
ابلیس ستایانند، ما عاشق انسانیم
میرنده تاریخند، ماییم که میمانیم