خلق را بازو چنین میباید و ایمان چنین
تا ز هم پاشد بنای ظلم از بنیان چنین
ای بهاران سروهای عاشقت را دیده ای
سرکش و سرسبز و شورانگیز و جاویدان چنین
گوئی آهوی سپیدی گشته بیدار از نسیم
میخرامد صبحدم بر یال کوهستان چنین
جنگل پوسیده شب میکند جان برگ برگ
میچکد خون پلید از پیکر شیطان چنین
رعشه مرگ است بر بنیان نظم اهرمن
درس تاریخ است محو نظم خودکامان چنین
میخزد چون کژدم جرار در شب ارتجاع
تا کجا اما تواند رفت این حیوان چنین
تا رها گردد وطن از سلطه خونریز شب
شعله ای روئیده است از سینه ایران چنین
گرچه دست خلق باری دیگر از باور بنور
می تراشد بیگمان تندیسی از انسان چنین
نسلها باید که در میدان رزم روز وشب
باز خورشیدی بروید سرخ و نور افشان چنین
رزم آزادیست آری اینزمان معیار خلق
می شناسد دوستان بر سر پیمان چنین
خلق را بازو چنین میباید و ایمان چنین
تا ز هم پاشد بنای ظلم از بنیان چنین
پیروزی از آن شما آزادیخواهان است