جمشید پیمان:‌ ریشه های مهرَبانی شعله ور



 ریشه های مهرَبانی شعله ور

 

سینه ام؛ آتش فشانی شعله ور
خسته نه، شوریده جانی شعله ور

دیده ام دریا، دلم آتش فشان
در سکوت بی کرانی، شعله ور

آسمانم ازچه پوشیده سیاه؟
در عزای اخترانی شعله ور

زآنهمه جان های با نام و نشان
مانده برجا بی نشانی شعله ور

وای من، پاکیزه جان های زمان
در میان امتحانی شعله ور

هم صدیقه شعله جان شد هم ندا
تا بماند زندگانی شعله ور

خون و خاکستر به هم آمیختند
باغبانان! گل دهانی شعله ور

جنگل هستی در این آتش نسوخت
ریشه های مهرَبانی شعله ور!

جان آرَش جاودان در مرز عشق
بر زمین مانده؛ کمانی شعله ور

گشته جاری در فراز و شیب راه
آتشی،از کاروانی شعله ور