ولوله ای است در درون
ناظر بر دردی ناشناخته
شاید
یهودای اینان کیست
حیران است
مادران بر درگاه نشسته
و تشنه دیدارٍ
سرو آن به مسلخ برده
بر صلیب تحجر آویخته
با خون وضو گرفته
در آتش دیدار
ذره ذره
آب می شوند
در هر نماز
خدا رو بر می گرداند
غریبه است گوئی با درد
مادر
اما
نماز میخواند
و فراسوی پرده ی اشک هایش
در خیال
بوسه می زند
بر زخم دلبندش
شمع یکباره در آتش عشق پروانه سوخت
مادر می سوزد
روزها، ماهها ، سالها
در هر ثانیه
آب می شود
باز هم در آرزوی دیدار
با لبخندی بر لب
چشم بر هم می گذارد
مسیح هم چشم بر هم می گذارد