هرگز خیانت نکرده ام،
به چشمانم که حادثه را دیده اند.
چشمانم را به در آورید!
و لبانم را
که بوسیده ام برادران تشنه ام را بسوزانید!
من به آن چه که دیده ام، به آن چه کرده ام
هرگز خیانت نمی کنم.
عشق من همیشه بی واهمه
از شیخان و همزاد ابلیسان بوده است
و در تنگنای حادثه مقدر
تماشاچی مرعوب مصیبت نبوده ام.
مرا مثل کسی بسوزانید
در ثانیه حریق پیراهنش را به باد سپرد
و عریان تر از تمام درختان پائیزی ایستاده مرد
مرا مثال جانانی بردار کنید
که لبخند را فراموش نکردند در سپیده دار
می دانم!
می دانم که خدا نمی پذیرد بغض مرا
که جان نهاده ام در گذرگاه زمان
برای جانانی که به من آموخت
با درخت و آسمان و ابر سخن بگویم
و دوست بدارم آن کس را جانانی دارد.