ای رئیسی مارهای شانه ام را سیر کن
سیرشان از خوردن مغز جوان و پیر کن
ای رئیسی من تو را با خون دل پروده ام
تو خوراک این دوتا مار مرا تدبیر کن
بوسه زد بر شانه های من چو از اول "عمام"!
گفت چون ضحاک از ماران خود تقدیر کن
گفت می روید به روی شانه ات یک جفت مار
خلق را از بهر قُوت مار در زنجیر کن
ای رئیسی کار تو طبخ غذای مارهاست
دشمنان مارها را حد بزن، تعزیر کن
من که رفتم مارها بر شانه های مجتباست
در توئیتر تو برو این حرف را تحریر کن
مشکلی هم گر که پیش آمد برای مجتبا
تو خودت عمامه او را ببر تعمیر کن
مانده از ضحاک اعظم بهر ما این تجربه
معترض را منقرض بی رحم و بی تاخیر کن
کاوه ای هم ناگهان اینجا اگر پیدا شود
سر بدارش همچنان آن گرد کشتی گیر کن