اینجا!
درون بوتهها
بهترین گلها را میجویم.
درون دیوانها
بهترین واژگان را
سختْ تراش خورده:
دیهیم
سرود
فلق....
تاازآن غزلی برآورم
درخور زیباییهای تو.
دیدگان شهیدان میهنم را
دلهایشان را
که چه زیبا دوست میداشت
و چه گمنام.
اینجا
غرور میهنم را میجویم
وکومههای محرومانی را بیاد میآورم
که تو فریاد دلنشین وبلندشان شدهای.
اینجا همهٌ خاطرهها را
تا انتهای فخر و گریستن بیاد میآورم
شکوه نبردهایت را
از اولین تکههای مذاب نارنجک
تا انتشار طعم آزادی در دهان مردم.
تا انتشار ارتش آزادی
در تمامی میدانها.
اینجا
سرودی را آغاز نکردهام!
سرودی را مینگرم
که خروشان میگذرد
چون گُردان رزمآوران مسلح!
ازبرابر سوگندها
پرضربان و آهنگین.
اینجا باغچههای میهنم را
بیاد میآورم
و گلهای تورا.
اطلسیها وشمعدانیها را
در روزهای تلخ
جداییها را
آوارگیها را
خانههای مخفی را
و چهرههای مصمم میلیشیا را
اینجا
کارگاههای جنوب شهر
و سلولها و شکنجهرا بخاطر میآورم.
اینجا خواری جلادان را بخاطر میآورم
وظفرهای تو
گندم وسیب را درمن میشکفاند.
چگونه هنوز میتپی!
داغ، چون گلوگاه سلاح شهیدی
برفرازتل خشک صحرا
چگونه هنوز میخروشی!
چون آبشارغریوان
از صخرههای صعب،
که صدای مرا در طغیانش فرومیبلعد.
رودهایت مرا از طراوت سرشارمیکنند.
و سرودهایت،
که شیرین ترین خاطرات نسل ما را
درخویش حمل میکنند.
حنیف
سعید
اصغر
اینجا سرودی را
از سه تن آغاز نکردهام
اینجا، من
قلب انسان را به ستایش نشستهام
قلبی را که درسراسر میهنم
و در پهنای زمین به محبت میتپد
و از درد میگرید .
و دستهایی را
که گرمای انسانیت را منتقل میکند.
اینجا
دیهیمی ازستاره را به تقدیس نشستهام
برفراز سیمای کسی
که درخشش دیدگانش
خلاصهٌ پاکیهای بشری است.
چگونه از نامهای بیشمارت یاد کنم؟
و ازگمنامانت
وحماسههای پنهانت؟
اینجا توانستن و عزم را
درتکرارنامهای زنانی چون منیره و مژگان،
به تعظیم نشستهام.
زنانی که میمیرند
برای جنوب محروم و شمال سوخته
برای شرق خشک و غرب خونی میهنم
برای انسانیت بیزنجیر.
زنانی که برمیخیزند،
از میانهٌ زنجیرها
و تا اهتزازقلب شاد دخترکان کورهٌ آجرپزی
به آتش ، به قرصهای سیانور،
وبه نارنجک سلام میکنند.
چگونه؟
هماره میپرسم
چگونه جوان میمانی، درگذر اعصار
چون جیحون خروشان
و خزر جاویدان.
چگونه تولد مییابی
از آتش خاکستر شده
و میتپی، درانبارهای مخفی
درخشاب مسلسلها
و در مروارید بینش مردی
که جاودانگی ایران را میماند.
نامت
ننگ را منفجر میکند
در پرچم خونینت، شرف زاده میشود
و سالروز میلاد تو تکرارمیشود
در تپش هرسوگند
در بغض هر سرود
درمشتهای جوانان جسور میهن
درفریادهای هموطنانم
در چهارراههای جهان
و در بیرنگی گذشت زنی
که تمامت عزم و فدا را میماند.
هر گام به سوی تو
سلامی است به کرامت انسان
اینجا!
درون بوتهها
بهترین گلها را میجویم.