م. سروش: باز سحر خواهد شد

 

باز سحر خواهد شد

 

شب تاریک وطن باز سحر خواهد شد
فتنه زاهد بی مایه به سر خواهد شد

گل شود غنچه نشکفته بُستان وطن
خاک پُر برکت ما، باز چو زر خواهد شد

وطنم مأمن دزدان و تبهکاران نیست
کاخ تزویرگران، زیر و زبَر خواهد شد

با فریب آمده بود، آن دَغَل خرقه به دوش
بی شک از خانه به تدبیر، به در خواهد شد

بگذرد تیرگی ظلمت این دیو و ددان
مُشتها باز گره، وقت خطر خواهد شد

غصٌه و غم برود، یأس نمانَد در دل
باغ لبخند پر از بار و ثمر خواهد شد

ز بُن و بیخ برآریم همه، ریشه تزویر و ریا
طرح نو قصٌه نو، رسم دگر خواهد شد

شور آزادگی بر جان و سر و تن افتد
سینه ها باز دگر باره، سپر خواهد شد

این تباهی برود، ظلم نمانَد بر جای
شب تاریک دگر، گم زنظر خواهد شد

چاره درد من و درد وطن آزادیست
بعد از آن، زهر همه شهد و شکر خواهد شد

ز سروشم خبر آمد، که کسی در راه است
بگذرد شب به خدا، باز سحر خواهد شد.