من مجاهد خلق لیدا نسب زاده در اشرف۳ از نزدیک با واحد تحقیق شهیدان و زندانیان سیاسیکار میکنم. از شروع انقلاب ضدسلطنتی در دانشگاه تبریز به مجاهدین پیوستم و از همان زمان ازآنچه بر سر مجاهدین و مردم ایران آمده و همچنین با انواع و اقسام گروهها و مدعیان سیاسی آشنا هستم.
آنچه مرا ناگزیر از نوشتن این سطور کرد دو حماسه خاموش و مشخصاً سرگذشت دو برادر، مجاهدان شهید حیدر و محمد یگانه دوست است. حیدر به هنگام تیرباران در خرداد۶۲ در تهران یک دانشجوی ۲۴ساله بود. او در شهریور۶۱ حین عملیاتی که فرماندهی آن را بر عهده داشت دستگیر شد و تحت شکنجههای زیادی قرار گرفت.
محمد از شهیدان عملیات فروغ جاویدان در ۱۳۶۷ است.
مختصری از شرححال و وصیتنامه محمد شهید شماره ۱۲۹۸ در صفحه ۱۲۹۸ یادنامه شهیدان فروغ جاویدان در مرداد۱۳۷۷ یعنی در دهمین سالگرد شهادت او منتشر شده است.
مجموعه اسناد و دستخطها و وصیتنامه این شهیدان در موزه و در واحدتحقیق شهیدان در دسترس است.
اکنون ۳۷سال بعد از شهادت حیدر، ۳۲سال پس از شهادت محمد و ۳۵سال پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین با مسابقهای از دروغ و وقاحت بین آخوندها و این شخص (مینا احدی) روبرو شدم. در نظر اول بهایی نداشت چون همه میدانند که رژیم و همسویان و متحدان بالفعل آن علیه مجاهدین، در این سالیان چیزی کم نگذاشتهاند؛ اما بعد دیدم بهتر است برای ثبت در تاریخ و مهمتر از آن حفظ حرمت این شهیدان و خانواده آنها در تبریز شمهای ازآنچه را که میدانم و اسنادی را که در دسترس است به اطلاع برسانم. ازاینرو مخاطب من قبل از هر کس جوانان دلیر و شورشگر در تبریز و آذربایجان هستند.
۱- امسال در گردهمایی جهانی مقاومت ایران که ۱۰۰۰شخصیت سیاسی از ۱۰۰کشور در آن شرکت کردند، یک نماینده مجلس فدرال آلمان به نام آقای مارتین پاتسلت نیز شرکت داشت و سخنرانی کرد.
او از «۴۰سال جنایت علیه بشریت و۴۰سال فساد» در ایران صحبت کرد و اینکه آخوندها «۴۰سال بهترین فرزندان کشور را کشتند، شکنجه کردند و از کشور راندند».
او همچنین پرسید: «آیا این رژیم ایران نیست که ۴۰سال است بر مردم، بدون اینکه مجازات شود، خشونت اعمال میکند؟ چه کسی خشونت اعمال میکند؟…».
علاوه بر این او از یک ایران دموکراتیک و برنامه ۱۰مادهای خانم رجوی حمایت کرد.
۲- این حرفها بر خانم مینا احدی سخت گران افتاد و به شلاق کش کردن بیدنده و ترمز نماینده مجلس آلمان روی آورد. ازجمله در دومین نامه خود به تاریخ ۲۷مرداد۹۹ علیه مجاهدین به پاتسلت مینویسد:
«برادر دیگر همسرم محمد یگانه دوست در کردستان عراق و در اردوگاه مجاهدین بود و با آنها در مورد انقلاب ایدئولوژیکشان اختلاف داشت، ما همدیگر را در کردستان عراق ملاقات میکردیم چون من هم در آن دوره پارتیزان ” کومه له” بودم و محمد در حال بررسی چگونگی فاصله گرفتن از آنها بود که او را راهی فروغ جاودان کردند و سپس حتی چند سال بعد از کشته شدن او در این حمله ماجراجویانه و سیاست غلط مجاهدین، به ما خبر هم ندادند که او کجاست، درنهایت در سال ۱۹۹۱ با پیگیریهای خودم، یک خانم مجاهد، تلفنی به من پاسخ داد و گفت او در حمله فروغ جاودان کشته شده و ما تاکنون دقیقاً نمیدانیم پیکر محمد یگانه دوست کجاست و از این سرنوشتها فراوان هست…».
آشکار است که پارتیزان سابق به خونخواهی حمله ماجراجویانه و سیاست غلط مجاهدین! پرداخته و اینکه چرا مجاهدین از محل دفن او (و لابد از محل دفن شهیدان قتلعام و قبل از آنها از محل دفن موسی خیابانی و اشرف رجوی) بیاطلاع هستند! بنابراین اگر مجاهدین ماجراجو نبودند و سیاست درستی هم میداشتند (بخوانید تسلیم میشدند یا فقط از راه دور و سواحل امن انشانویسی میکردند) اینطور نمیشد. نکته دیگر اینکه هرچند همسر ایشان در سال۶۰ شهید شده، مجاهدین چرا ۱۰سال بعد به ایشان خبر ندادهاند که برادر شهید همسر شهید که خود مجاهدین هم ردی از او نداشتهاند کجاست؟!
مهمتر از همه، این اسرار فاش ناشده است! که برادر همسر ایشان با مجاهدین در مورد انقلاب ایدئولوژیک آنها اختلاف داشته و در حال بررسی چگونگی فاصله گرفتن از مجاهدین بوده است!! اینجا دیگر به نظر میرسد مرغ پخته بعد از ۳۰سال در قابلمه خندهاش میگیرد. هر آدم عاقلی با خود میگوید که چرا این برادر همسری که چند سال پیش شهید شده و مشکلاتش در مورد انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را با این علیامخدره در میان میگذارد چرا در کنار او نماند و عطای مجاهدین را به لقایشان نبخشید؟
۳- ولی مینا احدی دستبردار نیست و در ۱۳مهر هم در فیسبوک خود مینویسد:
«یکبار سال ۱۳۶۳ محمد با قیافهای در هم پیش من آمد… قیافهاش حکایت از درون او دارد و بمن میگوید، مینا حالم خوب نیست، چون آنجا اردوگاه مجاهدین را نشان میدهد در حال انقلاب ایدئولوژیک هستند. هر روز که از خواب بیدار میشویم، باید در جمع بگوییم به چه چیز فکر کردیم و در مقابل همه از خودمان انتقاد کنیم چرا به فلان چیز فکر کرده ایم…تعدادی دفتری دارند که در آن مینویسند دیشب ساعت فلان دلم برای مادرم تنگ شد و یا فکرم به چیزی مشغول شد و این خوب نیست و از خودم انتقاد میکنم».
سپس مینا احدی فرصت را مغتنم شمرده و به او میگوید:
«بیا پیش ما، تو میتوانی اینجا هیچ کاری نکنی و فقط در کنار ما بمان و سپس راهحلی پیدا میکنیم و میگوید در این مورد فکر خواهد کرد. یک هفته دیگر میآید و میگوید نه نمیخواهم پیش شما بیایم چون شما را هم قبول ندارم و فعلاً دارم فکر میکنم که کلاً باید چکار کنم و میرود…».
و اما نتیجه آخوندپسند مینا احدی در مسابقه دروغ و وقاحت درباره «باندمخوفی»! به نام مجاهدین:
«محمد به جنگی فرستاده شد که تعداد زیادی در آن جنگ کشته شدند و سازمان مزبور حتی سعی نکرد به خانواده اش بگوید فرزند شما کجاست و یا تسلیتی به آنها بگوید. این رفتار که باید بهخانواده ها خبر داد، ظاهراً در قاموس سازمان مجاهدین نبوده و نیست. این عدممسئولیت و بیرحمی را در کمپین های بعدی که برای نجات جدا شدگان از مجاهد سازمان دادیم، دیدم که ما در عمل با چه باند مخوفی طرف هستیم…»!
مختصری درباره مجاهد شهید محمد یگانه دوست
محمد که یارانش او را با نامهای بهمن- فرمانده کریم و مصطفی ذاکری میشناختند در سال۱۳۴۰ در یک خانواده کارگری در تبریز به دنیا آمد. از سال۵۳ به دلیل جو سیاسی خانواده و شناختی که از رژیم شاه به دست آورد فعالیتهای مبارزاتیاش را با شعارنویسی و پاره کردن عکسها و گوش دادن به رادیوهای آن زمان و آشنایی با گروههای مختلف سیاسی شروع کرد.
در سال۵۴ بامطالعه دفاعیات مجاهد شهید محمد مفیدی به سازمان مجاهدین علاقهمند شد.
محمد در قیامهای مردم در سال۵۶-۵۷ در شهر تبریز در بحبوحه آتش زدن بانکها و مراکز رژیم شاه فعالیتش را گسترش داد. او از سال ۵۶ همراه با برادرش حیدر یک جمع هوادار مجاهدین به نام «گروه توحیدی نبرد مجاهد» تشکیل دادند و در جریان قیام به سازمان مجاهدین پیوست؛ و بعد از انقلاب ضدسلطنتی در جنبش ملی مجاهدین در تبریز فعالیتش را ادامه داد؛ و در تیمهای میلیشیای دانشآموزی در سال ۵۸ سازماندهی شد. در آن زمان کار آنها فروش نشریه و کتاب و اقدامات تبلیغی و افشاگرانه بود. مسئولیت تیمهای میلیشیا در آن زمان برعهده مجاهد شهید ناصر موسوی (تراب) بود که در اواخر سال۵۸ کاندید مجاهدین در اردبیل برای انتخابات مجلس شورای ملی شد. تراب نهایتاً پس از چند رشته درگیری با پاسداران در مشهد در پاییز سال۶۰ به شهادت رسید. در نخستین لیست شهیدان در نیمه شهریور۱۳۶۲، سیدناصر موسوی لیسانسیه ۲۸ساله معرفی شده است (شماره ۶۱۱۱).
محمد مدتی هم در تبریز تحت مسئولیت قهرمان نامدار مجاهد خلق، مهدی فتحالله نژاد از مسئولان ستاد تبریز بود.
محمد همراه با تیمهای دیگر میلیشیا در فعالیتهای سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری و فعالیتهای انتخاباتی مجاهدین بسیار فعال بوده و در خاطراتش از اینکه تیم آنها در سخنرانی برادر مسعود مسئولیت حفاظت بخشی از محل سخنرانی را به عهده داشته با اشتیاق زیاد یاد میکرد.
همچنین از اینکه در حفاظت از محل سخنرانی سردار خیابانی و مجاهد شهید زهره هادیان کاندیدای دیگر سازمان شرکت داشت با شور و هیجان صحبت میکرد.
از دیگر فعالیتهای محمد فعالیت برای آزادی مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی بود.
دستگیری و قطع ارتباط و شهادت یاران
محمد برای اولین بار در سال۵۹ توسط پاسداران کمیته دستگیر شد. ولی با مقاومت دانش آموزان و مدیر مدرسه او را آزاد کردند. او در دستگیری بعدی ۱۹سال داشت و توسط مزدوران بسیجی دستگیر و به زندان تبریز برده شد و ۹روز در سلول انفرادی مورد ضرب و شتم پاسداران جنایتپیشه قرار داشت.
در فروردین۶۰ از زندان آزاد شد و ازآنپس به دلیل تحت تعقیب بودن، آواره شهرهای مختلف شد. بعد از۳۰خرداد۶۰ در واحدهای نظامی سازماندهی شد. سپس به دلیل دستگیری سرتیم و اعضای واحدش، ارتباط او با سازمان مدتی قطع شد. برخی از یاران شهید او در این زمان مجاهدان شهید یعقوب وحیدی، جواد آفریده و جمشید خلیل پور بودند.
وصل به سازمان
در این اثنا محمد از طریق برادرش حیدر یکبار به سازمان وصل شد؛ اما بعد از دستگیری حیدر، از ۲۲شهریور۶۱ مجدداً ارتباطش با سازمان قطع شد تا زمانی که توانست در آذر۶۱ خود را به تشکیلات سازمان در منطقه کردستان وصل کند. در این زمان رادیو صدای مجاهد برای پیام رساندن به نیروها و وصل ارتباطات آنها بسیار تلاش میکرد.
محمد که طبع لطیف و زیبایی داشت در آن روزگار پرمشقت، عشق و ایمانش به آرمان مجاهدین را اینگونه توصیف کرده است:
مجاهد خلق را
میتوان زندانی کرد
میتوان کشت و سوزاند و خاکسترش را به باد داد
ولی باروح ایمان و عشق او چه میشود کرد
محمد در منطقه مرزی
محمد قهرمان در سال۶۲ در جریان نبرد آلان سردشت جزو واحدهای نظامی بود و مأموریتهای مختلفی را انجام داد.
دستنوشته مجاهد شهید محمد یگانه دوست درجریان انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در ۱۹خرداد۶۴
و یقین ایمان را
و یقین ایمان را
در وجود خود لبریز کنم
خدایا خدایا یاریم ده
ای خدای مسعود
ای خدای مریم
توانم ده
که من سخت بسویت در گریزم
نامه محمد یگانه دوست (بانام مستعار مصطفی ذاکری)
به فرمانده ابراهیم ذاکری (صالح)
باسلام و درودهای انقلابی و توحیدی
برادر صالح خسته نباشید
بنام خدا بنام انقلاب کبیر ایران
بنام مسعود و مریم
در رابطه با درخواستم که دست خط رهبران ایدئولوژیکیام بود از اینکه دو نسخه از دست خط برادر مجاهد را برایم فرستادید از صمیم قلب از لطف شما تشکر میکنم و این مسئله مرا بینهایت خوشحال کرد و از این موضوع پیوند جدیدی را احساس کردم و افتخار میکنم که چنین چیزی نصیبم شده، ولی آنچه که من خواسته بودم خود دست خط دو سمبل شرف، ایمان و ایثار که زیراکس و چاپی نباشد و همان کاغذی باشد که آنها نوشتهاند درضمن اسم اصلی یا حداقل اسم مستعار مرا نوشته باشد.
میخواهم تا آخرین لحظه تا آخرین تاروپودی که از من بماند درون و بیرون قلبم هردو شعلهور و فروزان بماند و آن نوشتهها را درهرمکان و زمان داشته باشم.
به امید سرنگونی هرچه سریعتر رژیم سفاک خمینی پیرکفتار
مرگ برخمینی درود بر رجوی
مصطفی ذاکری ۶۴.۸.۲۸
محمد در همان زمان متقاضی عضویت سازمان شد و سپس خواهر مجاهد زهرا رجبی (فائزه) شایستگی او برای کسب صلاحیت عضویت و کاندیدایی او را ابلاغ کرد.
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
برادر محمد یگانه دوست (مصطفی) باتوجه به برخورد انقلابیات شایستگی تو برای کسب صلاحیت عضویت سازمان مجاهدین خلق مورد تائید است و بدینوسیله کاندیدایی تو را برای کسب صلاحیت عضویت ابلاغ مینمایم
۶۴.۱۱.۲۱فائزه
عملیات فروغ جاویدان- رزمآوری و نحوه شهادت
محمد یگانه دوست در عملیات فروغ جاویدان در تیپ۱۰۰ ارتش آزادیبخش بود. به گفته همرزمانش، محمد در روز دوم عملیات فروغ جاویدان وقتی درگیری به اوج رسیده بود به همراه ۵-۶ مجاهد دیگر در یال سمت چپ چارزبر در برابر گلههای پاسداران جهل و جنایت ایستاده و تا به آخر جنگیدند. درحالیکه دست چپ محمد تیرخورده بود با دست راستش کلاش را گرفته و با فریاد مرگ برخمینی به سمت تنگه بر دشمن یورش برد او در این نبرد نابرابر جان خود را در مسیر آرمان آزادی مردم ایران فدا کرد.
نشریه مجاهد شماره۴۰۰- ۱۳مرداد۷۷- ویژه بزرگداشت دهمین سالگرد عملیات کبیر فروغ جاویدان
زندگینامه مجاهد شهید محمد یگانه دوست در کتاب یادنامه شهیدان فروغ جاویدان- صفحه۱۲۹۸
وصیتنامه مجاهد شهید محمد یگانهدوست
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
و بنام مسعود و مریم (رجوی)
من محمد یگانه دوست این سطور را در کمال آگاهی و اراده مینویسم و اعتماد خود را نسبت به ایدئولوژی توحیدی ناب اسلام مجاهدین و رهبری آن اعلام میدارم، سازمانی که طی ۲۰سال گذشته با گذار از کوران پرفرازونشیب مبارزه و با پرداختن سنگینترین بهای ممکن ثابت نمود که تنها و تنها راه و طریقی است که بهروزی و رهایی خلق را به ارمغان خواهد آورد و جامعه را بهسوی نفی کامل استثمار انسان ازانسان یعنی جامعه بی طبقه توحیدی سوق خواهد داد؛ و من طلوع صبح روشن و فجر بزرگ را به عینه میبینم و خود را در وسط آنها مییابم، بخصوص بعدازجهش ایدئولوژیکی سازمان آنرا ملموستر از پیش احساس و لمس میکنم و هیچچیزی در پشت سر ندارم که به آن نگاه کنم.
در این زمان که مظهر فقر جهل جنایت و شقاوت یعنی خمینی پیرکفتار خونآشام ارتجاع ضد بشری در میهن به خون نشسته ما طغیان کرده و تمامی حرث نسل را چه به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، حرمت انسانی زجر شکنجه و حلقآویز تیرباران زندان، مثله کردن شهدا، ۵۰هزار شهید و ۱۴۰هزار زندانی از بهترین فرزندان خلق بیش از یکمیلیون کشته و آواره جنگ ضد میهنی، هزاران خانواده ازهمپاشیده و هزاران هزار درد و مصیبت بر خلق محروم و عصیان زده ما روا میدارد، در این زمان که کودکان در شکم مادران خود تیرباران میشوند فقط «یکراه، گلوله و مسلسل بمب نارنجک»، چارهساز است. راهی که تا به امروز پیمودهایم و اکنون در آستانه قیام مسلحانه سازمانیافته مردمی به رهبری مسعود و مریم رهبران عقیدتیام افتخار میکنم که خون ناچیز خود را فدیه راهم و رهایی خلقم کردهام. بهراستی شهادت تحت رهبرانی بینظیر همچون مسعود و مریم این اسطورههای ایثار فدا سمبل شرف رهایی و رحمت چقدر دلنشین و افتخارآفرین است.
در اینجا از خواهران و برادران مجاهدم و تمامی انسانهای آزاده و از خانواده و اقوام خودم مصرانه میخواهم که راهم را یعنی راه پرافتخار سازمان پرفتوح و خونبار مجاهدین خلق ایران را ادامه بدهید و هرکجا مجاهدی دیدید تا آنجاکه میتوانید به او یاری برسانید و بدانید که او نیز در پیمودن راه هیچ تردیدی ندارد. هشدار که درنگ نکنید.
مرگ بر خمینی ضدبشر
درود بر رجوی (مسعود و مریم)
پیش بهسوی جامعه بی طبقه توحیدی
محمد یگانه دوست
۲۹بهمن۱۳۶۴
سرودهها و دستنوشتههای مجاهد شهید محمد یگانهدوست
در گذرگاه زمان
در گذرگاه تاریخ
تاریخ خونآلود
گذری در مدت کوتاه
فشرده و سنگین
ناله بلند شده از چنگ دیو قرن
از چنگ کفتار پیر
که تا دوباره روبیم
با ساقهای بلند که لالهاش
بر آتش دژخیمان سایه میافکند
راهی که رهنورد اول آن مسعود
رهنورد آخر آن بیپایان
تا اوج تکامل
نه سوزش خورشید
نه پرتو نور
نه موج در کرانه دریا،
انکار نمیشود
نه نیزه دژخیم
نه زخمهٔ شلاق
نه چوبه دار
خاموش نمیکند این شعله را
که برمیکشد از تاروپود من
۶۷.۲.۲۵
دراندیشه بارش این ابر
شاید عبور صاعقهای
بارور کند
حرارت دستان عشق را
در سپیده دمی که خروس همسایه
بانگ برخواستن را
بیصبرانه ساز میکند
شاعران شوریده
مجال صحبت نیست
تا بر مزار شقایق
شاعرانه بسرایند
رسالت باور عشق را
نه این بار نیز
بار خار
کلام آشتی نیست
در هر سینه ستارهای
در هر دست خنجری
عاشقان آفتاب «انالحق» گویان
به جنگ سیاهی میروند
در مورد مجاهد شهید حیدر یگانه دوست
به پیشنهاد برادرم [حیدر] اسم گروه کوچکمان را گروه توحیدی «نبرد مجاهد» از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران نام نهادیم. بیشترین کار ما تبلیغات بود، تشریح آرم سازمان- کلیشه زدن آن به دیوارها – نوشتن کلمات قصار حضرت علی از نهجالبلاغه با شابلون و طرز تهیه کوکتل و سهراهی و غیره بود.
وارد شدن به تیمبندی میلیشیا، تیم عملیاتی و گوشمالی دادن به فالانژها
از آن به بعد تیمبندیهای میلیشیا آغاز شد و من دریکی از تیمها بودم که مسئولیت کلیه آنها را برادری به اسم تراب مسئول نظامی ستاد به عهده داشت. به دنبال انتخابات ریاست جمهوری برادرمان مسعود و سایر کاندیداهای سازمان در تبریز همراه تیم خودمان و سایر تیمهای دیگر به تبلیغ و نصب پوسترها بهطور روزانه شرکت میکردم. در سخنرانی برادرمان مسعود در باغ شمال تبریز تیم ما از محافظین ردیف دوم بود، در سخنرانی سردارمان موسی و خواهرمان زهره هادیان دردبیرستان منصور تبریز با یکی از بچهها محافظ درب مخصوس سخنران بودیم. در سخنرانی سردارمان برای معلمین در سالن دانشکده کشاورزی همراه یکی از بچهها بنام رسول جزو محافظین ردیف اول بودیم که توسط برادرمان تراب مشخصشده بود.
در تابستان ۵۹ وارد تیمهای عملیاتی شدم کار این تیمها گوشمالی دادن به فالانژها بود که چندین مورد عملیات موفق داشتیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به یاد مجاهدقهرمان و«سر موضع» حیدر یگانه دوست
یک گواهی تکاندهنده از مجاهد خلق محمد تهرانچی همبند حیدر در شکنجهگاه اوین
●یکی از آنها در حضور خود من به حیدر گفت تو با این کارهایت سرخودت را بر باد میدهی. حیدر در پاسخ گفت اگر به این میگویی بر باد دادن سر، بله من آمادهام سرم بر باد برود ولی آرمانم ماندگار شود.
من مجاهد خلق محمد تهرانچی، سه روز بعد از ۳۰خرداد در دوم تیرماه۱۳۶۰ در قزوین دستگیر شدم و تا ۳۰شهریور زیر بازجویی بودم. بعد به اوین منتقل شدم و ۴سال تا شهریور۱۳۶۴ در اوین بودم. مدت محکومیت من در بیدادگاه ارتجاع ۱۸ماه حبس تعزیری بود چون هیچچیزی را قبول نکرده بودم، باید در دیماه سال۱۳۶۱ آزاد میشدم، ولی به جرم «سر موضع بودن» ۳۲ماه مرا اضافه نگه داشتند. بازجوها و گردانندگان اوین میگفتند تا توبه و برائت نکنی باید در زندان بمانی و بپوسی! تعداد زیادی بودند که بههمینخاطر ملیکشی میکردند ولی حاضر به ندامت و برائت و آنچه بازجو میخواست درمورد برادر مسعود بگوییم، نبودند. منهم با آنها بودم و پشتم به آنها گرم بود. یکی از آنها، مجاهد قهرمانی بود بهنام حیدر یگانه دوست که در شهریور۶۱ در عملیاتی که خود فرماندهی آن را داشت دستگیر شده بود. حیدر همانطور که در همه لیستهای شهدا هم آمده، در خرداد۶۲ در اوین تیرباران شد. حیدر فرمانده یک هسته مقاومت در تبریز بود و من در اوین حدود ۶ماه با او همسلول بودم و باکارها و روحیات او آشنا هستم.
از عجایب روزگار بعد از اینهمه سال، حالا یک زن داداش (سابق) حیدر، به نام مینا احدی پیداشده که به پاتسلت نماینده پارلمان آلمان نوشته: «حیدر یگانه دوست که اتفاقاً از مجاهدین فاصله گرفته بود و فعالیتی نمیکرد، متأسفانه در جریان دیدار از یک دوست خود در منزل آنها دستگیر و سپس اعدام شد».
چون فرمانده حیدر را از نزدیک میشناختم، احساس کردم که چقدر باید آدمی پست باشد که اینگونه درمورد یک شهید دروغ بگوید و او را بریده و نادم و فاصله گرفته قلمداد کند که بهطور تصادفی در منزل یک دوست دستگیر و سپس اعدام شده است. آخر چرا و برای خوشامد چه کسی؟ و خصومت و ضدیت با چه کسی؟ آیا یک شهید و جانباخته راه آزادی را میتوان به این سادگی وجهالمصالحه منویات خبیث خود قرار داد؟ این فرومایگی در مرداد۹۹ بعدازآن ،کهکشان سهروزه در ۳۰هزار نقطه بود. من آنموقع واقعاً فروخوردم. بخصوص وقتی جواب آقای پاتسلت به مینا احدی را دیدم با خودم گفتم شاید این خانم درس گرفته باشد. آخر مگر حیدر میباید در آن روزگار فعالیتهای خودش را با زن برادرش در میان میگذاشت؟!
اما مدتی بعد دیدم خانم احدی بازهم پا را از گلیم خودش فراتر گذاشته و در ۱۳مهر تکرار کرد که: «حیدر برادر کوچکتر از اسماعیل که هوادار سازمان مجاهدین بود و از آنها فاصله گرفته بود و ابداً فعالیت نمیکرد، وقتی در تهران به دیدار یک دوست خود میرود، خانه آنها لو رفته بود و او را در کوچه دستگیر میکنند و سپس بدون توجه به اینکه آیا الان فعال است یا نه، صرفاً بدلیل هواداری قبلی از مجاهدین، اعدام میکنند». یادآوری میکنم که اسماعیل یگانه دوست همسر خانم احدی بود که در تیر۱۳۶۰ در زندان تبریز به شهادت رسید و مجاهدین هم در لیست شهیدان در سال۱۳۶۴ اسم او را با احترام و با هویت گروهی کومله به شماره۱۱۲۹۹ ثبت کردهاند.
اینرا هم بگویم که من پس از آزادی از زندان و پیوستن دوباره به سازمان، تمام قضایای زندان شامل شرح زندان و اعدام حیدر را نوشتهام و سند آن بهتاریخ ۹دی۱۳۶۵ در واحد تحقیق شهیدان موجود است.
بنابراین من با مجاهد قهرمان حیدر یگانه دوست، هم بند بودم. وخاطرات زیادی از آن مجاهد پرشور و سلحشور دارم. حیدر قبل از دستگیر شدن؛ فرمانده عملیاتی یک هسته مقاومت مجاهد خلق بود. بعد از دستگیری شکنجههای بسیاری متحمل شد و علاوه بر زخمهای زیاد برپاها و نقاط مختلف بدن، زیر شکنجه دژخیمان شنوایی یک گوشش را هم از دستداده بود، حیدر در دادگاهش از سازمان و مواضع آن دفاع کرده بود و در قبال تهدید و تطمیعهای بازجوها و دادستان رژیم گفته بود من کار خطایی نکردهام که ندامت کنم و از خدا میخواهم کمکم کند که تا به آخر بر عهد و پیمانهایم درراه آزادی خلقم پایدار و استوار بمانم و…
حیدر وقتی از دادگاه برگشت قاطعانه میگفت میدانم که برایم حکم اعدام صادر میکنند چون در دادگاه از سازمان دفاع کردم. او در زندان مجاهدی بسیار پرشور و جسور و به معنی واقعی کلمه یک قهرمان بود و علناً از سازمان و مواضع آن دفاع میکرد. برخی از همبندیهایش بهزعم خودشان خیرخواهانه حیدر را نصیحت میکردند که قدری مراعات کند تا اعدام نشود. یکبار یکی از آنها در حضور من به حیدر گفت تو با این کارهایت سرخودت را بر باد میدهی. حیدر در پاسخ به وی گفت اگر به این میگویی بر باد دادن سر، بله من آمادهام سرم بر باد برود ولی آرمانم ماندگار شود. او به برخی از همبندان در زندان چندبار گفت: من موقعیت شمارا درک میکنم، رژیم خیلی شقاوتپیشه و بیرحم است و ممکن است شمارا که با من نشستوبرخاست میکنید، زیر نظر گرفته و برای شما هم پاپوش درست کند و اگر کسی با این ملاحظات از من فاصله بگیرد؛ من به دل نمیگیرم و ناراحت نمیشوم، من انتخاب کردهام با رژیم از رو ببندم و از شهادت و اعدام هم باکی ندارم و…
خاطرات زیادی از حیدر دارم ولی بههمین مختصر بسنده میکنم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
البته این تنها دروغ و چرندبافی و هتک حرمتی که مینا احدی انجام داده نیست. در ابعادی بهمراتب بیشتر و بالاتر از این، علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران و رئیسجمهور برگزیده آن برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران، لجنپراکنی کرده است. عجبا که من مطلقاً چنین ضدیت و خصومتی از جانب او به سمت آخوندهای جنایتکار حاکم بر ایران ندیدهام. بهطوریکه گویی نظام حاکم بر ایران مجاهدین هستند! و تضاد اصلی هم مجاهدین خلق هستند.
همه میدانند مخدوش کردن آرمان و اعتقادات شهدایی که در میان ما نیستند، کاری کثیف و ضداخلاقی است ولی جای سؤال است که علت دست یازیدن به اینگونه فرومایگیها چیست؟ انگیزه و منفعت انتقام گرفتن از مجاهدین نهفقط زندگان بلکه بریدهسازی از شهیدانشان چیست و درصحنه سیاسی به جیب کدام طرف میریزد؟
مینا احدی از کجا خبر گرفته که حیدر قبل از دستگیر شدنش از مجاهدین فاصله گرفته و فعالیتی نمیکرده؟!
از وضعیت او در زندان از کجا مطلع شده بوده؟ اینگونه وارونهگویی و قلب واقعیت خطاب به یک نماینده پارلمان در آلمان با چه هدفی انجام میشود؟ آنهم در مورد شهیدی که در زندان اوین بسیاری او را دیده و میشناسند.
به نظر میرسد در دشمنی و کینهتوزی هیستریک با مجاهدین حداقلهای حسابوکتاب معمول را هم از یاد برده است.
در رابطه با شهید سرفراز محمد یگانه دوست یک سینه سخن و انبوه نکته و گواهی از رزمآوری او دارم و در هرکجا آماده شهادت دادن هستم. فقط با این جمله تمام میکنم که لگدمال کردن خون شهیدان شگون و عاقبتی جز رسوایی ندارد.
در خاتمه از مشاور حقوقی سازمان و هموطنانی که زبان آلمانی میدانند و این مقاله را میخوانند خواهش میکنم به حرمت خون شهید حیدر، شرح شکنجه و مقاومت و ایستادگی و اعدام اورا در اوین به آقای پاتسلت منتقل کنند.