سرنوشت ستارخان، همچون زندگی و نبردهایش برای آزادی، در تاریخ بهنشانه و سمبلی از انقلاب مشروطیت تبدیل شده است.
ستارخان در یکی از درخشانترین فرازهای ماندگار و تاریخی زندگیش در سخت ترین شرایط انقلاب مشروطه، با رشادت و فداکاری تعداد اندکی از یارانش،تعادل را چرخاند و بیرقهای سفید تسلیم را از سردر خانهها انداخت و با برافروختن شعلههای مقاومت و انقلاب در کوی امیرخیز تبریز، نقشی بیبدیل در پیروزی انقلاب مشروطه داشت.
دشمنان آزادی مردم ایران و میوهچینان انقلاب، بعد از روی کارآمدن دولت سپهدار تنکابنی با طرح توطئهیی رذیلانه، سردار ملی را به پارک اتابک تهران بردند و آنجا بود که ستارخان بعد از خلع سلاح در جریان یک درگیری مجروح و ۴سال بعد چشم از جهان فروبست.
انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران
علیه دیکتاتوری ووابستگی
مسعود رجوی – ۲۲بهمن ۱۳۷۷
در روز ۱۲مرداد۱۲۸۹، یکسال بعد از فتح تهران بهدست مجاهدان آزادیستان مشروطه و سرنگونی محمدعلیشاه قاجار، وزیر خارجهٌ انگلیس و وزیر مختار روس در مورد خلع سلاح ستارخان و مجاهدینش باهمدیگر گفتگو کردند و دوروز بعد حاصل توافق را در مجلس شورای میوهچینان انقلاب مشروطه بهتصویب رساندند. روز بعدش هم چرخها بهکار افتاد و سردار ملی و مجاهدین همراهش، با نیروهای «دولت انقلابی مشروطه» مثل مرتجعین کنونی آن زمان هم میگفتند به خودشون دولت انقلابی مشروطه بله با نیروهای دولت انقلابی مشروطه که با جانبازی همین مجاهدین بهقدرت رسیده بود، سردار و مجاهدین همراهش در پارک اتابک تهران محاصره شدند و دزدان انقلاب از هر طرف بر روی آنها آتش باز کردند.
در تاریخ مشروطیت نوشتهاند که ستارخان برای جلوگیری از درگیری خیلی تلاش کرد، اما اون دولت، دولت وقت “خرسندی نداشت شکار را از دست بدهد و از فرصتی که برای برانداختن یکمرد دلیر، مرد دلیر بهنام پیدا کرده بود، سودجویی ننماید. فردای آنروز در کوچههای تهران دیگر مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشامد سخت افسردگی داشتند و آنچنان که در تاریخ مشروطه نوشته شده همهشون دلسوزی میکردند و باآنکه دولت "حکومت نظامی" برپا کرده بود و سختگیری میکرد، بازارها را باز نمیکردند». خائنین اما، سردار را ستارخان را مجروح و خونفشان خانهنشین کردند و «برای پردهپوشی بر سیاهکاری خود، همیشه از ستارخان نکوهشها میسرودند و تا میتوانستند بهکاستن از ارج او میکوشیدند.به این ترتیب، انقلاب عظیم مشروطیت ایران و جنبش رهاییبخش ملی در سطح سراسری بهمدت بیشاز ۴دهه به عرصهٌ دستاندازی و تطاول ارتجاع و استعمار تبدیل شد.
مسعود رجوی –تبریز - ۲۰اسفند ۱۳۵۸
... در تاریخ جدید ایران، اصل و نسب تاریخی ما به مجاهدین صدرمشروطه میرسد، به ستار و باقر. تفنگ سردار را بوسیدیم و به دوش انداختیم از حیث عقیده و مرام هم ما ادامه کمالیافتهٴ همان اسلامی هستیم که در غریو گلولههای سردار نطفه بست، وقتی که پرچمهای سفید ننگ و تسلیم را از هم میدرید و پرچم سرخ حسینی را بر در خانههای تبریز به اهتزاز در میآورد، اسلامی که در غریو تفنگهای مجاهدین، همهٴ محلات تبریز را از ارتجاع و استبداد تهی کرد. هزاران هزاربار از میان آتش و خون گذشت، برعلیه استعمار شورید، روی اسب سردار، کوه و دشت را نوردید، در مردانگی و مروت و مردمدوستیعلیگونه، در سردار تجلی کرد . با نامردمان هرگز سازش نکرد. جانب محرومان را هیچوقت رها نکرد . مگر نیست که سردار میگفت من از دولت سر همین پابرهنههاست، که به سرداری رسیدهام و راستی و راستی که این اسلام واقعی تازه پرده از رخ برمیداشت و چه رنجها وچه محرومیتها و چه تهمتها که تحمل نکرد. یک روز در کسوت، سردار به کالسکه نشاندنش و در شب عید درست سال ۱۲۸۹ از تبریز محترمانه به تهران تبعیدش کردند بعدآنجا همه، متلکهای باصطلاح روشنفکرها، و فلانالدولهها و فلانالسلطنهها را نثارش کردند. که این سردار لهجه دارد و این سردار سواد ندارد، تادر پارک اتابک به تیر دشمنان جرّار زانویش را فلج بکنند، دقمرگش بکنند ولی سردار که نمرد، در تهران ریشه کرد، سرچشمه شد، نه آتشکده شد، مگر نه که از سرزمین آذر؟ از آذرآبادگان آمده بود. یک شعلهاش رفت به گیلان جنگید و جنگید ”کوچک خان“ شد، شعلههای دیگرش رودبارهای پرخروش دیگرش، هرکدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همه جا آتش بپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوهها و جلگهها بپا داشتند. ”مدرس“ ها شدند، ”مصدق“ها شدند، ”فاطمی“ها شدند. سرداران همه جا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نوادههای آنها هستیم. و خدا کند که باشیم.