رحمان کریمی: خطـابـه یی بـرای فـردایان

 

 

تقدیم به کانون های شورشی و ارتش آزادیبخش ملی در اشرف۳

 

از کُنج ویرانه های باد قطبی

به ایوان خونین افق برآمدم

جهانی درخواب و جهانی بیدار

جهانی گرسنه و جهانی بیمار بلع وهضم .

قامت بلند جنگل ها ،

خو گرفته با زخم تیشه ها وارّه ها

دریاها ، مسموم از تـُفاله های سرمایه

اجساد مرغ وماهی و نهنگ را

به ساحل « آی آدم ها » * می آورند .

عاصیان جنوبی و معترضان شمالی

آتش تنور گدازان سینه هایشان را

به خیابان ها و میادین شورش می آورند

تا مگر به ساعاتی ، قرار

از سوداگران سیاسی کار وقت ، برگیرند .

 

دیگر خدایان از جدال با همگنان باز ایستاده اند

تا سامری ها را با گوسفندانشان ، زر بدیل

در بازارهای گرسنهٌ شرق ، ناجی کنند .

آتش طور را خاموش و ده فرمان را

علوفهٌ گوسفندان کنند .

 

در خونابه ایوان افق ایستاده ام

صدای بال بال عقابان

از فراز دخمه های بوتیماران

به گوش می رسد .

این عاشقان پروازند ،

که خود مرغ آتش اند به یک فرمان : آزادی

زیر چتری از گلوله ها و تهمت ها و دشنام ها

به رفعت رفیع کوهستان ها می روند

بی چشمداشتی از دانش سیمرغ .

 

چون به ایوان افق برشدم ، سراسیمه و آشوبی

بوی نمور دخمه های مرگ

به جستجوی زندگانم واداشت .

دیوارهای بلند مسلح

عقابان و شیراوژنان را پای درزنجیر

در حصار خود گرفته بود .

دریغا که هنوز ،

آن کهن فلات آتشکده های خاموش

آتشی ست زیر خاکستر نفس های ملعونان .

به آشکار می بینم که

سلاخان و قصابان دین و سرمایه پناه

خدایشان را در شکنجه گاه ها به شکنجه کردن

ودر خیابان ها ومیادین با نقاب ، بردار کردن ها

واداشته اند .

خدای اونیفرم پوش مسلح شان

همواره درتعقیب و توقیف زندگان .

چنین است که گویی لخته های خون

همانا یاخته های زمین اند .

چون نظر به دامنه می اندازی

جام بلند شقایق ، از شراب ؛ لبریزست .

 

در ایوان افق ایستاده ام

شگفتا که پروازیان ما

فراتر از تصور پرواز می روند .

جوهر از سایه خیس آنان برمی گیرم و می نویسم :

حکایت آسان بودن ها و دشواری ها .

 

                                                          

 

* عنوان شعر معروف نیما یوشیچ .