ساعت یازده شب پدر طالقانی با ماشین به جلوی ستاد آمدند. محمد ترکان پشت ماشین بود و ماشین را نگه داشت. سلام و علیکی کردم. آقا پرسیدند چه خبر؟ ماجرا را تعریف کردم. چماقداران را فرستاده اند و مشغول سنگ پرانی هستند. کاملا سازماندهی شده هستند و می گویند باید ساختمان را خالی کنید. پدر طالقانی نگران از وضعیت پیش آمده گفتند ساعت دوازده شب اخبار را بگیرید اطلاعیه خواهم داد.
محمد مهدی جعفری در خاطرات خودش از قول پدر طالقانی دیدار آن شب مرا در نزدیک ستاد مجاهدین خلق، با پدر طالقانی آورده است و نقل کرده است که بعضی از اعضای دفتر گفته بودند برای اطلاعیه دادن تا فردا صبر کنید ، حالا مصلحت نیست و رای ایشان را زدند.
اولین سنگر، مجاهدین خلق بودند. جلال الدین فارسی به من گفته بود اگر حق مجاهدین خلق را کف دستشان بگذاریم، کار بقیه را تمام کرده ایم. او از من چاره جوئی می کرد که چگونه مجاهدین خلق را ذبح شرعی کنند؟ و التماس دعا هم داشت که فکری هم برای او بکنند که دستش به جائی بند شود. خوشرقصی هایش هم برای همین بود. می خواست اورا به حساب بیاورند. بیچاره آرزوی قدرت داشت وآرزو به دل ماند.
در آن روزها لگد هائی که می آمد فقط برای رضایت خاطرآخوندها بود که سر سفره نشسته بودند و خدا را بنده نبودند. هر کس می خواست دری به رویش باز شود می بایست مجاهدین خلق را بزیر ضرب بگیرد
حزب توده خدا را قبول نداشت، اما خمینی پرست شده بود. ریش گذاشته بودند و تسبیح ضد امپریالیستی می انداختند وسر مقاله های آتشین می نوشتند که بله حمله خارجی بزودی انجام خواهدشد. همه مخالفان را مأمور سیا وموساد وساواک می خواندند و چاه می کندند وصفا می کردند.
بهانه حزب چماق بدستان ومتحدان آنها در رابطه با ستاد مجاهدین خلق دولتی بودن ساختمان بود که باید پس داده شود با همان شرائطی که ارتجاع می خواهد. روضه خوان های دو ازاری و تازه به قدرت رسیده مست شده بودند و ایران را ملک شخصی خود می دانستند و برای دیگران تعیین وتکلیف می کردند و می خواستند جهان اسلام را هم فتح کنندوشعا رش را هم می دادند
بسیاری از کسانی که به مجاهدین خلق اندرز می دادند فکر می کردند آخوند فقط سراغ مجاهد خواهد رفت و به آنها کاری نخواهد داشت. آنها گناه را به گردن قربانی می انداختند که چرا تسلیم خواستهای آخوندهای تازه به قدرت رسیده نمی شوند و نمی دیدند که این شتری است که بعداً در خانه آنها هم می خوابد و حزب توده ارتجاع هار را ستایش می کرد و طبق سنت همیشگی اش قربانی را دراز می کرد تا شاید گوشه چشمی به آنها هم بیاندازند و همگی قربانی فرصت طلبی ونادانی های خود شدند.
عربده کشان آن دوران از همة باندها بودند. سر دسته آنها مجاهدین انقلاب اسلامی بود که از هفت گروه چند نفره برای مقابله با مجاهدین خلق متولد شده بودند. و به پستهای مهمی هم در سپاه واطلاعات ودادستانی و...رسیدند. همه باندهای سیاه را در مورد ترور و دستگیریهای آن روزها پرونده بسیار خونینی در چنته دارند. اما یک دشمن اصلی داشتند آن هم مجاهدین بودند. و شگفتا که هنوز هم، با این که دیگر حتی برای حاکمان قابل استفاده نیستند و تاریخ مصرفشان گذشته است باز هم به مجاهدین چنگ و دندان نشان می دهند. آنها همگی در شکنجه ها و بیرحمانه ترین کشتار از مجاهدین خلق دست داشته اند. بخاطر خواندن یک نشریه یا یک کتاب چه جوانهایی را که اعدام نکردند، و چه رقص و پایکوبی هایی بر سر اجساد شهیدان که دلیرترین فرزندان خلق بودند نکردند. خون مجاهد برای همه آنها مباح بود، برای این که تا آخوند ها مادام العمر درقصر ها باقی بمانند.
همه کسانی که طی سی سال در قدرت شریک یا نماینده مجلس ضد مردمی بودند در سیه روزی مردم ایران شریک هستند
آری اگر آن روزها همه جلوی چماقدارها و زیاده خواهی های یک باند می ایستادندکار به اینجا نمی کشید که یک آخوند بگوید ایران متعلق به من است
شنیده ایم که چماقداران به خانه صانعی و دفتر آیت الله منتظری حمله کرده اند علت چیست؟ آیابرای تقسیم رساله خامنه ای وگفتن شکیات وسهویات دارند بیت صانعی را تخریب می کنند؟ آیا خامنه ای برای وجوهات شرعیه گرفتن دل شوره دارد وچماقدار فرستاده است؟ او که بر سر چاه نفت نشسته و خود را صاحب ایران می داند و احمدی نژاد را یک ضرب به ریاست جمهوری رسانده است و از کنکور ولایت با قبولی بیرون آمده است. پس در واقع علت حملات اخیر چیست که رنجیر چماقداران را باز کرده است و به سیم آخر زده است در سالهای گذشته حسینیه دراویش را در قم با خاک یکسان کردند تا زور بازوی ولی فقیه را نشان دهند اما کفایت نکرد و پایه های حکومت سفت و محکم نشد پس به آنها که ولایت را به ریشخند می گیرند وزیر بار روضه او نمی روند وفتوای اورا در کوزه می گذارند می بایست ضربه کاری تری زد!
آن چه در چهارده خرداد1389 بر سر گور خمینی جلاد اتفاق افتاد دعوای جانشینی بین مجتبی خامنه ای و سید حسن نوه خمینی بود. بر سر تاج و تخت سلطنت ولایت قرون وسطائی قشون کشی ها شروع شده است. آنها می پندارند می توانند کماکان زنجیرهای اسارت را بر پای مردم ببندند و نمایندگان خود خوانده خدا و مستعضفان در قصرها باقی بمانند وکودکان کار و بی سر پناه را به بردگی بکشانند.
آمدن صادق طباطبائی در بی بی سی و تبلیغ برای سیدحسن خمینی که باسواد است و ولایت حق اوست و حکومت خلاصه به نوه خمینی می رسد در همین راستا می باشد. و در آینده شاهد رویداد های بیشتری خواهیم بود و کار باید یکسره شود و استخوان لای زخم نمی شود گذاشت.
بحران در همه سطوح حاکمیت مثل خوره به بیت العنکبوت افتاده و دیگر صحبت از حفظ خیمه نظام الهی نیست که فصل الخطاب باشد و هر کدام تیشه به ریشه آن زده اند و حمایت خارجی هم مثل گذشته که خامنه ای زیر سایبان آن نشسته بود وجود ندارد همه اینها باعث شده است خامنه ای برای بسیج چماقداران خود دست بکار شود و در سفر محرمانه به قم که سابقه نداشته به زیارت اوباش برود قبلا آنها را می آوردند تا او خط و نشان بکشد اما در این چند ماه ورق برگشته است و این کارها هم از عهده شیخ احمد جنتی و احمد خاتمی، مصباح یزدی ساواکی برنمی آید علی مانده وحوضش و می بایست خودش تا پشت درب خانه صانعی برود وکلنگ و تیر و تبر را به دست مقلدانش بدهد و کار بیت صانعی را تمام کند تا دیگران هم حساب دستشان باشد صانعی را روانه بیمارستان کردند و درب و پنجره و پنکه و یخچال را شکستند تا استکبار جهانی بداند که او چه قدرتی دارد. در حقیقت عملیات استشهادی ای که می گفتند با آن قدس را آزاد می کنند از این جا شروع شد. تا دیروز راه قدس از کربلا می گذشت و حالا راه رسیدن به قدس از قم و از خانه صانعی و دفتر منتظری هم می گذرد
وقایع 14خرداد برای سید حسن خمینی هم پیام خیلی روشنی داشت. او باید بداند که نوه خمینی سید حسن نصرالله است!
کار اصلی انجام شد و از خاکریز صانعی عبور کردند وگروههای استشهادی با موفقیت دهان استکبار جهانی را خورد کردند! و به پایگاههای خود در بیت خامنه ای برگشتند تا منتظر عملیات بعدی باشند.
اما این اول کار است وخامنه ای سر نوشتش را در آینه می بیند که دست به چنین کاری زده است. او می خواهد عاقبت شیخ فضل الله نوری را در مورد خودش به عقب بیندازد.
در پرونده خامنه ای همین یکی کم بود. کهریزک و تجاوز و ترور و دزدی بیت المال که ملتی را به فقر و فلاکت کشانده است روشن است.
بحران همه گیر است وبا به جان ولایت فقیه افتاده و به همین علت مشغول تکه پاره کردن یکدیگر شده اند و راه برون رفتی هم متصور نیست. اینها همان هائی هستند که در قصرهایشان نشسته بودند و تسبیح می انداختند و خدا را شکر می کردندکه جای همیشگی آنها در کاخ ها است. برمردم خدائی می کردند وکارتن خوابها هم سهمشان همان بود که خبرهایش را گاه و بیگاه در مطبوعات خود رژیم می خوانیم.
اما به راستی چه شده است که این سرنوشت رقت انگیز نصیب آخوندها شده است؟ این فلاکت خود بخودی نبوده است. در تمام سالهای حاکمیت آنها مبارزه ای نا برابر جریان داشته و توانسته آنها را بزانو در آورد. بسیاری از همه چیز خود گذشتند و راحتی خود را فدای آزادی فردای مردم ایران کردند و هزاران بد و بیراه و تهمت را به جان خریدند تا آخوندها را به گورستان تاریخ رساندند.
نامه «ما همچنان متهم هستیم» تاجزاده بسیار گویاست. اینها همان سر کوبگران دیروز هستند که سرکوب مردم در دستور کارشان بود و به صغیر وکبیر رحم نکردند و از کشتار هزار هزار مجاهد و مخالف به وجد می آمدند. می پنداشتند باکشتارها مخالفتها تمام می شود. نمی خواهم نمک روی زخم آنها بپاشم همگی در برابر تاریخ شرمنده هستند ولی چرا هنوز از خمینی دست نکشیده اند؟
خمینی فکر می کرد مسائل سیاسی و اجتماعی را با دروغ و تکفیر و زندان و شکنجه و اعدام می توان حل کرد. او همانند سلاطین فکر می کرد که نماینده خدا برروی زمین است و فرامین متناقض او واجب الاجراست. او نمی خواست قبول کند که او و آخوندهای منتسب به او نمی توانند بیانگر نظرات همه اقشار باشند. به همین علت همه را وابسته قلمداد می کرد تا سرکوب کند. در تاریخ ایران چنین نوجوان کشی دختر و پسر به خاطر مسائل سیاسی سابقه نداشته است.
اگر خمینی و اسدالله لاجوردی و محمدی گیلانی در دادگاههای چند دقیقه ای و بدون وکیل اعدام نمی کردند پایه های حکومت لرزان فریب در همان سالها در هم می ریخت
پایه های حکومت ولایت فقیه با کشتار مظلومان و محرومان اسلام شهر بنا شد نه با آزادی که خمینی در پاریس سینه چاک آن شده بود.
از کشتار مردم پا برهنه اسلام شهر و قزوین و کرج و مشهد و شیراز خرم آباد و کردستان و خوزستان و بلوچستان فارغ شده بودند. دانشجویان را در18تیر ماه سرکوب کردند و اوباش خواندند و از پنجره خوابگاه به بیرون پرتاب کردند.
طرفداران عدم خشونت، همان ها که می گویند تظاهرات بر گزار نخواهدشد تا خونریزی نشود واطلاعیه هم می دهند، دهها هزار از نوجوانان مردم را برای به اصطلاح آزادی قدس بر روی مین فرستاده بودند و در آن موقع غم و غصه خونریزی نداشتند که احتیاط کنند.
آیا اگر تاجزاده پایش بزندان اوین نمی رسید و سربازان گمنام و تجاوز را نمی دید می فهمید که چگونه بر مردم حکومت می کردند و چه بر سر مردم آورده اند؟ وقتی در قدرت بودند هر رذالتی را برای خود جایز می دانستند و حالا که خود به زیر چرخ دنده های ولایت فقیه رفته اند فهمیده اند.
ابتدا بعضی از اینها همانند ابراهیم نبوی خود را به کوچه علی چپ می زد و می گفت نمی دانستیم در زندانها چه گذشته است. تازه طلبکار هم شده و می خواست درس آزادیخواهی بدهد. ولی چون نوکر صفتی در وجودش بود درها به رویش باز شد و سر مقاله می نوشت. تاجزاده در مقاله خود اعتراف به برخی از جنایتهای خود و امثال خود کرد اما با بی صداقتی کامل طوری وانمود کرد که گویا این همه جنایت بدون اطلاع خمینی صورت گرفته است و متقابلا با رذالت تمام گناه همه جنایت را به گردن کسانی انداخت که تن به ذلت و نکبت تسلیم به خمینی را نپذیرفته بودند. اکبر گنجی گامی فراتر گذاشت و تابوی بت اعظم را شکست و نمونه ای از جنایتهایی را که خود خمینی نقش دست اول را در ارتکابشان داشت رو کرد. اما باز هم بالاخره روشن نکرد که اگر شکنجه ای در کار بوده و اعدام و تیربارانی بوده و سرکوب و شکنجه ای بوده چه کسانی بوده اند که قربانی اصلی این جنایات بوده اند؟ نام نداشتند؟ هویت سیاسی و اعتقادی و ایدئؤلوژیک نداشتند؟ و راستی کی و به چه بهایی این پرده ریا و تزویر فرو می افتد؟
اما در هرصور ت بقیه کار گزاران آخوندها هم باید بدانند مافیای ولایت فقیه کارش تمام شده و مردم ایران آرزوی به گور سپرده شدن ولی فقیه و رژیمش را دارند به سوی مردم آمدن به نفع خود آنها خواهد بود.
اما این رژیم قرون وسطائی دست پخت سیاسی افراد و جریاناتی بود که دست اندر کار انقلاب بودند و در نوفل شاتو وتهران پشت درب های بسته این قبا را دوختند و به اینجا منتهی شد که می بینیم. خط حذف جریانات دیگر در نهایت به حذف خودشان هم رسید
امید آن که درس بگیریم و تدارک جهنمی دیگر را برای خودمان و نسلهای آینده نبینیم عناصر آگاه و دور اندیش بدون حب و بغض وظیفه سنگنیی دارند وآن هم یادآوری آنچه گذشته است و به اینجا رسید.
با سی سال مبارزه نابرابر مجاهدین خلق امروز همانند سال 1358 در محاصره دشمنان گوناگون در اشرف و در زندانها زیر اعدام هستند آخوندها شیادانه می گویند این بار راه قدس از اشرف می گذرد
اما ما چه باید بکنیم؟ از آنها که در خط اول نبرد هستند حمایت کنیم یا فقط نظاره گر باشیم؟ تا آوار دیگری بر روی سرمان خراب شود و افسوس بخوریم
برای آزادی میهن و درس آموزی و حمایت از مبارزات مردم باید در میتینگ سی خرداد (26ژوئیه) شرکت کنیم وصدای دادخواهی مردم و زندانیان سیاسی را بگوش جهانیان برسانیم. ما در خارج از کشور باید صدای ستمدیدگان باشیم. نباید بگذاریم خاک در چشم مردم بپاشند و یک خلق رشید و به پاخاسته را دوباره قربانی زد و بندهای کثیف خود کنند و سلطنت موروثی فقیه ادامه پیداکند.
به زیر کشیدن دیکتاتور با معجزه و اعلامیه و به صورتی خود بخود انجام نخواهدشد بنابراین دست در دست یکدیگر بگذاریم
خامنه ای، روضه خوانی که به لحاظ اجتماعی و سیاسی در بدترین وضعیت قرار دارد، مرجع تقلیدی است که مقلد ندارد، ولی فقیهی است که مشروعیت ندارد، و شاهی است که تاج ندارد، اما خونخواری است که سیری ندارد.
مجاهدین خلق را در این نبرد نابرابر تنها نگذاریم که فردا هزینه اش برای مردم ایران همانند سی سال گذشته بسیار گران خواهد بود
30خرداد1389