بازار همیشه نماد درآمد و پول ومحل تردد افراد پولدار در ذهن ما بود امروز وقتی از خیابان خیام وارد خیابان ابو سعید شدم و هنوز چشمم به سبزه میدان نیفتاده بود اولین چیزی که دیدم مردی نابینا بود که در کنار پیاده رو مشغول گدایی بود درست در مقابل ساختمانی که متعلق به دادگستری بود کمی جلوتر زنی نسبتا جوان چند لیف بافته و مشغول فروش آنها بود و در روی تکه مقوایی نوشته بود که برای کمک به یتیمانم لطفا از من لیف بخرید من کرولال هستم و با حالتی محزون با چشمانی غمبار در میان مردم به دنبال کسی بود که از او یک لیف بخرد مردان و زنان زیادی از کنارشان بی تفاوت رد میشدند خانمهایی که قیمت عینک دودیشان از درآمد چند ماه اینها بیشتر است بدون اینکه حتی نگاهی به آنها بیاندازند خنده کنان میگذشتند.
کمی آنطرفترمردی که سالهای زیادی از عمرش گذشته بود هنرمندانه با یک تکه تخته وچند میخ ویک قوطی خالی فلزی وچند تار سیمی سازی ساخته بود وبرای مردمی که در گذر بودند به زیبایی ساز میزد شاید که صدای سازش مردم را متوجه او کند اما اینجا هم انگار کسی او را نمیدید و باز کمی آنسوتر ساختمان پر ابهت دادگستری وساختمانی که در آن شکایات مربوط به نقض حقوق شهروندی مورد رسیدگی قرار میگیرد اما انگار که در جمهوری اسلامی که به دروغ دم از مستضعفین میزند تنها کسانی که به حساب نمیایند همانا مستضعفینند...