صف بندیها از همان روز حاکمیت خمینی آغاز شد. با دزدیده شدن رهبری انقلاب توسط دجال کفن پاره برخی «تجار محترم» به نان و آب خودشان رسیدند و در وصلت با حاکمیت آخوندها به غارتگرترین باندهای حکومتی تبدیل شدند. افرادی که البته مثل هم مسلکان عمامه برسرشان در مبارزه علیه شاه کمترین سهم را داشتند و اغلبشان با سپاس شاهنشاه زندان را ترک کرده بودند.
این جماعت بلافاصله بعد از به حاکمیت رسیدن خمینی در دو زمینه شروع به فعالیت کردند. برخی همچون شفیق و عسگر اولادی به دزدی و چپاول دست زدند. و برخی که دار و دسته لاجوردی بودند به اوین رفتند و شعبه 7 بازجویی آن را تشکیل دادند و به بازجویی و شکنجه گری پرداختند. البته شاید دقیق تر این باشد که بگوییم هردو دسته در هردو کار شراکت داشتند. اما من برای روشن شدن قضیه این تفکیک را کردم.
شرح غارتگری باندهایی همچون مؤتلفه در حد یک مقاله و حتی یک کتاب نیست. باشد تا روزی در دادگاه مردمی به حساب آنها را پس بدهند. همین طور شرح شکنجه هایی که در حق فرزندان مردم ایران کردند باید به صورت مشروح نوشته شود. همین قدر بگویم که یک روز ابوالفضل حاج حیدری که از باند مؤتلفه بود و به اتفاق لاجوردی به بازجویی و شکنجه مجاهدین و مبارزان در اوین مشغول بود یک روز بعد از 30خرداد60 در بازار گفته بود: دیشب تا صبح نخوابیدیم! چون تا صبح مجاهد می کشتیم! و اضافه کرده بود : شلوارم تا زانو خونین شده بود! من خود در سال61 لیست 34نفر از بازاریان شریفی را در اختیار داشتم که توسط همین باند شقی و سفاک اعدام شده بودند.
تعداد دیگری از همین باند فاسد از همان روز اول به غارتگری و دزدی پرداختند. من به خوبی به یاد می آورم که در اوائل پیروزی انقلاب یک روز به بنیاد موسوم به مستضعفان رفتم و با ابوالقاسم سرحدی زاده و کاظم بجنوردی، که از زندان مرا می شناختند، صحبت کردم. آنها به من گفتند حبیب الله شفیق 18ماشین گران قیمت درباری را به قیمتی بسیار نازل خریده و در واقع دزدیده است. این عده در جوار فروشگاه بزرگ ایران در سه راه جمهوری(شاه سابق) چادر بزرگی زده بودند و فرشهای مصادره ای دربار را مثلا می فروختند. فرشهای گران قیمت 50هزار تومان(آن موقع) به قیمتی کمتر از هزار تومان بین آنها رد و بدل می شد. تعداد خانه ها و قصرهایی که این جماعت از املاک درباریان و به قول خودشان طاغوتیها به نام خود کردند در هیچ محضری به ثبت نرسیده است. و به راستی که از این راه چه پولها که به جیب نزدند و چه ثروتها که نیندوختند. در همان ملاقات که اشاره کردم، سرحدی زاده و بجنوردی به من پیشنهاد کردند که بروم مدیریت شرکتها، یا فروشگاهها و یا کارخانه های مصادره شده را به عهده بگیرم. سرحدی زاده با طمع به من می گفت «حاجی می دانی چه پولی در اینها خوابیده است؟» و درست می گفت. واقعا در آمدی داشتند که قابل تصور نبود. من به آنها در جا پاسخ ندادم و آمدم با یکی از برادران مجاهد مشورت کردم که چه کنم؟ آن برادر به من گفت : «حاجی مگر آنها تو را و رابطه ات با مجاهدین را نمی شناسند؟ چرا به تو چنین پیشنهاد نان و آب داری می کنند؟» دیدم درست می گوید. هدف به لجن کشیدن من است و می خواهند من را از مجاهدین و مردم جدا کنند. دیگر به سراغ آنها نرفتم و از آن روز تا همین الان خود را مدیون آن برادر مجاهد می دانم. زیرا که می فهمم شرفم را معامله نکردم. و شرفم را در واقع مدیون این موضعگیری و صف بندی می بینم.
شیوه های شیادانه دزدی و غارتگری باند مؤتلفه یک رنگ و یک نوع نبود. مثلا خمینی با دجالیت حسابی به نام «حساب صد امام» راه انداخت تا مردم کمکهای خود را برای به اصطلاح مستضعفان واریز کنند. مردم عادی با اعتمادی که داشتند با فروش طلاها و جواهرات و حتی خرده پس اندازهای خود به خمینی کفن پاره پاسخ مثبت دادند ولی حتی یک ریال این همه پول در راه «مستضعفین» خرج نشد. در عوض مشتی شیاد و حیله گر بازاری به حساب صد مبلغی می ریختند و فردا ده برابر و صد برابر روی قیمت جنس خود در بازار می کشیدند و از این طریق صدها برابر سود می بردند. همین باند غارتگر بلافاصله بعد از انقلاب تولیدات کارخانه ها و واردات و صادرات را در انحصار خود در آوردند. و متقابلا از همان ابتدا شروع به کارشکنی در برابر بازاریان دیگر که تن به وابستگی به آخوندها و حاکمیت نداده بودند کردند. مثلا به آنها اعتبار جدید نمی دادند و یا اجازه ترخیص کالاها از گمرک را نمی دادند و هزار و یک مشکل برایشان به وجود می آوردند. موارد متعددی را سراغ دارم که جنس رسیده به گمرک را که متعلق به بازاریان دیگر بود خودشان برداشتند و به نام غیر شرعی بودن مصادره کرده و فروختند و بالا کشیدند.
متقابلا بازاریان شریفی بودند که هیچگاه شرفشان را به معامله با آخوندها نفروختند. بعدها شنیدم که زندانیان نقل می کردند در زندانها و شکنجه گاهها لاجوردی از دو دسته زندانی بسیار متنفر بود. یکی طلبه های هوادار مجاهدین و یکی بازاریان. لاجوردی کینه عجیبی نسبت به بازاریان دستگیر شده نشان می داد. شرح اعدام مظلومانه حاج احمد جواهریان و دهها نفر مثل او دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد. ولی به رغم همه فشارها بازار مثل سایر اقشار مردم تسلیم آخوندها نشد. همبستگی خود را به ویژه با فرزندان دانشجو و روشنفکر خود حفظ کرد. طی این سالها ما شاهد این هستیم که بازاریان این پیوند را با سایر اقشار مردم در عزم جزم برای سرنگونی نظام ولایت فقیه نشان داده اند. در همین جا باید یادآوری کنم که بازار یک مجموعه متشکل از اقشار و لایه های مختلف است. در بازار تاجر و بازرگان هست، کارگر و زحمت کش هست و فروشنده خرده پا هم هست. به خصوص در سالهای اخیر ترکیب سنی و سنتی و جمعیتی بازار بسیار با گذشته فرق کرده است. اما همه آنان که خود را به نظام آخوندی نفروخته اند در برابر آن قرار دارند و در مبارزه با حاکمیت ضدمردمی آخوندها مثل سایر اقشار و طبقات مردم ایران سهیم و شریکند. بنابراین در ارزیابی اعتصاب جدید بازار، که درود بر همه آنان، باید توجه کنیم که ماهیت اعتراض کاملا سیاسی و در رابطه با شعار عام جنبش سراسری و ملی است. مگر فرزندان مجاهد و مبارز ما در قیام سراسری و یا در زندانها و شکنجه گاههای آخوندی و یا دژ پایداری و استواری اشرف قهرمان یک صدا شعار نمی دهند و مرگ ولایت سفیانی خامنه ای را فریاد نمی زنند؟ پس شعار بازاریان نیز چیزی نمی تواند جز این باشد. و حکومت و مزدوران سرکوبگرش نیز باید بدانند که با هیچ ترفند و حیله ای قادر نخواهند بود بازاریان شریف را فریب دهند. مبارزه تا نفی کامل و سرنگونی تمام عیار کلیه جناحها و باندهای وابسته به حاکمیت ضدمردمی آخوندی ادامه خواهد یافت.