از کتاب بهای انسان ماندن - از نظر من هرچقدر هم که من درباره ایدئولوژی خمینی، که پدرم و برادرم آنقدر به آن علاقمند بودند صحبت کنم، بنویسم و هرچقدر هم در مورد آن توضیح بدهم که چگونه این ایدئولوژی قلب یک انسان را سرد … میکند، هنوز هم بهاندازه کافی نگفته ام. … در آن روزها من متوجه زن ستیزی، در قلب و روح ملایان قرون وسطی نمیشدم …
اتفاقات و فعالیتهای انقلاب 1979 در ایران اساساً توسط جوانان هدایت میشد. … بعد از پیروزی انقلاب، این بار این وطن پرستان بیباک، بهجای شاه، توسط خمینی و همراهانش کشته و در زندانها قتلعام شدند. همه 8سپتامبر 1978 را به یاد دارند، معروف به ”جمعه خونین ”، روزی که تهران شاهد یک حمام خون بود. …
در آن روز، من احساس کردم که در درونم چیزی تغییر کرده است. از روز بعد از آن، من شروع به شرکت در تظاهراته کردم، و این بدون اجازه پدر و برادرم بود. البته من هنوز این کار را مخفیانه انجام میدادم. طوری رفت و آمد میکردم که قبل از بازگشت به خانه توسط آنها باشد. …
اعظم در محلهای خرابه جنوب تهران بزرگ شد. پدر او، که یک متعصب مذهبی بود، حامی ملایان تندرو، و مخالف تحصیلات وی بود. او مورد حمایت مادرش بود که زنی تحصیل کرده و روشن بین بود، که به این گونه توانست دیپلم خود را به دست بیاورد. در سن 13سالگی او با زور از ازدواج اجباری با یک آخوند گذشت.
در سال 1978 اعظم، در حالی که 20سال داشت به سازمان مجاهدین خلق پیوست. وی به شدت فعال شد، و با زنان سرکوب شده دیگر آشنا شد که آنها هم در تظاهراتهای ضد شاه فعالیت میکردند. اوهفت سال را در زندان سپری کرد، که هشت ماه از آن را با چشمبند و قوز کرده در یک قفس گذراند. د
ر حالی که او هم شکنجه فیزیکی و روانی میشد، حاضر نشد همکاری کند، در حالی که بازجویان او از وی این را میخواستند. او مقاومت را انتخاب کرد. او خانواده خود را ترک کرد تا علیه ملایان ارتجاعی مبارزه کند و در حال حاضر، او یکی از ساکنان قرارگاه اشرف در عراق میباشد. جایی که خانه 3400 عضو مقاومت ایران است».