یادی از دو پیام ماندگار در دهمین سال «غروب بامداد»

 در آستانة 4‌خرداد1360 به‌مناسبت سالروز شهادت بنیانگذاران و اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران پیام مشترکی از‌سوی شاملو، شادروان دکتر غلامحسین ساعدی و دکتر منوچهر هزارخانی و شماری دیگر از نویسندگان و شعرا خطاب به مسعود رجوی فرستاده شد. در آن پیام چنین آمده بود:

«مجاهد خلق! مسعود رجوی! چهارم خرداد روز شهادت محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی‌اصغر بدیع‌زادگان، عبدالرسول مشکین‌فام، و محمود عسگریزاده، بنیانگذاران سازمان انقلابی مجاهدین خلق ایران است. یادآوری این روز برای مردم ما و همة مشتاقان آزادی و استقلال ایران فرصتی است در بزرگداشت خاطرة همة شهدای انقلابی خلق، و برای شما و همرزمانتان، که فعالانه راه آن مجاهدین شهید را می‌پویید. به‌ویژه تجدید عهدی است با‌آرمانهای مردان و زنان از خودگذشته‌یی که برای رهایی ایران به‌پاخاستند و با ایثار جان خویش، سنگ بنای جنبشی انقلابی را بر زمین میهن ما استوار کردند. برای ما فرصتی مغتنم است که در بزرگداشت این روز تاریخی و این تجدید عهد با شما و همة همرزمان مجاهدتان، سهیم و شریک باشیم».

در پاسخ این پیام رهبر مقاومت مسعود رجوی چنین نوشت: «به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران. شاعر شاعران! خورشید درخشان آسمان ادب ایران! احمد شاملو! با‌سلامهای انقلابی، پیام شورانگیز شما و 12‌تن دیگر از نامدارترین درخشندگان منظومة «ادب وهنر» میهن ستمزده‌مان، به‌مناسبت سالروز شهادت بنیانگذاران مجاهدین خلق ایران را دریافت کردم.

برای مجاهدین خلق و میلیشیای مردمی و برای همة انقلابیون ایران به‌طور اعم، جای سرفرازی است که اکنون بیش از پیش از حمایت شما و سایر دوستانتان برخوردار شده‌اند. اگرچه این مطلب هرگز چیز جدیدی نبوده و از قدیم‌الایام هر «ابراهیمی» که قصد گذر کردن از «آتش» داشت، شما و سایر رزمندگان میدان «هنر» را در کنارخود می‌یافت. و چه خوب گفته‌بودید که:

«امروز شعر حربة خلق است.

زیراکه شاعران، خود شاخه‌یی ز جنگل خلقند.

نه یاسمین و سنبل گلخانة فلان

بیگانه نیست شاعر امروز، با دردهای مشترک خلق

او با لبان مردم لبخند می‌زند

درد و امید را با استخوان خویش، پیوند می‌زند»

پس ما و هرآن‌کس که «مژدة شکستن زمستان» را در دل می‌پرورانَد، حق داریم که مضافاً بر سلاحهای مادی، از تسلیح به دیگر حربه‌های معنوی خلق بر‌خود ببالیم و بار‌دیگر بر بالین شهیدان والامقام خلق ـ‌تمامی خلق‌ـ سوگند یاد کنیم که هم‌چنان تا قلة «رهایی»، سنگر مبارزات عادلانة ضداستبدادی، ضداستعماری و ضداستثماری را ترک نگوییم. مبارزه‌یی که لاجرم در‌برابر ارتجاع و اپورتونیسم نیز قدبرافراشته و خواهان حمایت فزایندة شماست.

پس ای حربه‌های معنوی خلق! شاعران و نویسندگان عالی‌مقام!

اجازه می‌خواهم از جانب بسیاری از فرزندان خلق قهرمان و محرومی که چه در دوران «زور عریان» و چه در دوران «فریب» یک‌آن نیز دامان ستمکشان را رها نکرده‌اند، باردیگر بر نیاز تمامی خلق و نیاز تمامی فرزندان جانبازش بر ضرورت کار انسانی و انقلابی خلاق شما تاکید کنم…»

در پایان این پاسخ به تاریخ 5خرداد1360 مسعود از شاملو خواسته است صمیمانه‌ترین درودهای مجاهدین را به شعرا و نویسندگان برساند.

 

 

در این بن‌بست

 

دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی دوستت دارم.

دلت را می‌بویند

               روزگار غریبی است، نازنین

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می‌زنند.

            عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

در این بن‌بست کج و پیچ سرما

آتش را

       به‌سوختبار سرود و شعر

                           فروزان می‌دارند.

 

به اندیشیدن خطر مکن.

              روزگار غریبی است، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

          نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خونالود

                  روزگار غریبی است، نازنین

و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

             شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

               روزگار غریبی است، نازنین

ابلیس پیروزْمست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

                         خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

 

شبانه

به‌مناسبت اعدام گروه حنیف‌نژاد

در نیست

       راه نیست

شب نیست

            ماه نیست

نه روز و

          نه آفتاب،

ما

    بیرون زمان

                ایستاده‌ایم

با دشنة تلخی

در گُرده‌هایمان.

 

هیچ‌کس

            با هیچ‌کس

                         سخن نمی‌گوید

که خاموشی

              به‌هزار زبان

                         در سخن است.

در مردگان خویش

                نظر می‌بندیم با طرح خنده‌یی

                 و نوبت خود را  انتظار می‌کشیم

بی‌هیچ

خنده‌یی!

 

 

 

سرود ابراهیم در آتش

 

اعدام مهدی رضایی در میدان تیر چیتگر

در آوار خونین گرگ و میش

دیگرگونه مردی آنک،

که خاک را سبز می‌خواست

و عشق را شایستة زیباترین زنان ـ

که اینش

    به‌نظر

هدّیتی نه‌چندان کم‌بها بود

که خاک و سنگ را بشاید.

 

چه مردی! چه مردی!

        که می‌گفت

قلب را شایسته‌تر آن

که به‌هفت شمشیر عشق

               در خون نشیند

و گلو را بایسته‌تر آن

که زیباترین نامها را

              بگوید.

و شیرآهنکوه مردی از این‌گونه                 

                                            عاشق

میدان خونین سرنوشت

به‌پاشنة آشیل(1)

              در نوشت ـ

رویینه‌تنی

         که راز مرگش

اندوه عشق و

غم تنهایی بود.

***

«ـ آه، اسفندیار مغموم!

    تو را آن به که چشم

    فروپوشیده باشی!»

***

«ـ آیا نه

      یکی نه

            بسنده بود

که سرنوشت مرا بسازد؟

 

من تنها فریاد زدم

          نه!

من از

       فرورفتن

                     تن زدم.

 

صدایی بودم من

ـ شکلی میان اشکال ـ،

و معنایی یافتم.

 

من بودم

و شدم،

نه زان‌گونه که غنچه‌یی

                        گلی

      یا ریشه‌یی

                      که جوانه‌یی

      یا یکی دانه

                      که جنگلی ـ

راست بدان‌گونه

که عامی مردمی

                      شهیدی؛

تا آسمان بر او نماز برد.

***

من بینوا بندگکی سربه‌راه

                                    نبودم

و راه بهشت مینوی من

بُزرو طوع و خاکساری

                                نبود:

مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست

شایستة آفرینه‌یی

که نوالة ناگزیر را

                     گردن

                            کج نمی‌کند.

 

و خدایی

دیگرگونه آفریدم».

***

دریغا شیرآهنکوه مردا

                         که تو بودی،

و کوهوار

پیش از آن که به‌خاک افتی

نستوه و استوار

                   مرده بودی.

 

اما نه خدا و نه شیطان ـ

سرنوشت تو را

                   بتی رقم زد

که دیگران

              می‌پرستیدند.

بتی که

          دیگرانش

                     می‌پرستیدند.

1ـ پاشنة آشیل، اصطلاحی غربی است که «نقطة ضعف» را افاده می‌کند. آشیل، قهرمان افسانه‌یی، پسر ته‌تیس و په‌له، پادشاه میرمیدون، نامی‌ترین قهرمان هومر ـ‌شاعر یونانی‌ـ و شخصیت اصلی کتاب ایلیاد اوست. مادر آشیل یک‌پای نوزاد خود را گرفت و او را در چشمه‌یی که آبش باعث رویین‌تنی می‌شد فروبرد و لاجرم آب بر آن نقطه از پاشنه که زیر انگشتان مادر بود اثر نکرد و در جنگ ترووا با اصابت تیری که به همین نقطة بدنش زدند به‌هلاکت رسید. پاشنة آشیل مشابه چشم‌انداز اسفندیار است در اساطیر ایرانی.

 

«آثارم، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره

 خود زندگی است».

 شاملو، برگزیدة اشعار

با حرفهایی در شعر و شاعری

«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که اگرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیرة خود را آشکار ساخته است و استقرار خود را بر زمینه‌یی از نفی دموکراسی، نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر می‌جوید. پس نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به‌هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به‌مراکز فرهنگی کشور برداشته، هدف کشتار همة متفکران و آزاداندیشان جامعه است. اکنون ما در آستان توفانی رونده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به‌حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است».

 

احمد شاملو، کتاب جمعه، شمارة اول، مرداد‌8531

 

لیست ‌برخی از آثار شاملو :

شعر:

1ـ آهنگهای فراموش شده 1326

2ـ قطعنامه 1329-1330

3ـ هوای تازه 1326-1335

4ـ باغ آینه 13336-1338

5ـ لحظه‌ها و همیشه

 1339-1340

6ـ آیدا در آینه1341-1343

7ـ آیدا: درخت و خنجر و

 خاطره 1343-1344

8ـ ققنوس در باران

 1344-1345

9ـ مرثیه‌های خاک 1348

10ـ شکفتن در مه 1349

11ـ ابراهیم در آتش 1352

12ـ دشنه در دیس

1352-1356

13ـ ترانه‌های کوچک غربت 1356-1359

14ـ مدایح بی‌صله 1369

15ـ در آستانه 1364-1376

 

شمه‌یی از فعالیتهای مطبوعاتی و سینمایی:

ـ انتشار هفته‌نامة سخن نو در سال‌7231

ـ انتشار هفته‌نامة روزنه در سال 9231

ـ انتشار مجلة آشنا در 1336

ـ آغاز فعالیت سینمایی و کارگردانی فیلمی مستند پیرامون سیستان و بلوچستان در سال1338

ـ آغاز همکاری با پروفسور محسن هشترودی و انتشار کتاب هفته در سال 0431

ـ انتشار مجلة «بارو» به‌اتفاق یدالله رؤیایی در سال‌1345 

ـ عهده‌دار شدن مسئولیت سرپرستی صفحات شعر و هنر مجلة خوشه در سال‌6431

ـ انتشار نوارهای کاست  حافظ، مولوی، خیام، نیما و برخی از شعرهای خودش در سال‌1531

ـ عهده‌دار شدن سردبیری نشریة ایرانشهر در انگلستان در سال‌7531

 

شعر(ترجمه):

ـ غزل غزلهای سلیمان

ـ همچون کوچه‌یی بی‌انتها

ـ هایکو

 

قصه:

ـ زیر خیمة گر‌گرفتة شب و زن پشت در مفرغی

ـ درها، و دیوار بزرگ چین

قصه و رمان (ترجمه):

ـ لئون مورن کشیش، نوشتة بئاتریس بک

ـ برزخ، نوشتة ژان روورزی

ـ خزه، نوشتة هربر لوپوریه

ـ پا برهنه، نوشتة زاهاریا استانکو

ـ نایب اول، نوشتة روبر مرل

ـ قصه های بابام، نوشته ارسکین کالدول

ـ پسران مردی که قلبش از سنگ بود، نوشتة مور یوکایی

ـ افسانه‌های هفتاد و دو ملت(دو جلد)

ـ 81940، نوشتة آلبر شمبون

ـ دماغ، نوشتة ریو توسو که اکوتا گاوا

ـ افسانه‌های کوچک چینی

ـ دست به دست، نوشتة ویکتور آلبا

ـ سربازی از یک دوران سپری شده (داستانهای کوتاه)

ـ زهر خند (داستانهای کوتاه)

ـ مرگ کسب و کار من است، نوشتة روبر مرل

ـ لبخند تلخ (داستانهای کوتاه)

 

نمایشنامه (ترجمه):

ـ مفتخورها، نوشتة

گرکه چی‌کی

ـ عروسی خون، نوشتة

فدریوکو گارسیا لورکا

ـ درخت سیزدهم، نوشتة

 آندره ژید

ـ سیزیف و مرگ، نوشتة

روبر مرل

 

متنهای کهن فارسی:

ـ حافظ شیراز

ـ افسانه های هفت گنبد (نظامی گنجوی)

ـ ترانه‌ها (ابوسعید ابوالخیر، خیام، باباطاهر)

 

شعر و قصه برای کودکان:

ـ خروس زری، پیرهن‌پری

ـ قصه هفت‌کلاغون

ـ پریا

ـ ملکة سایه‌ها

 

متفرقه:

ـ از مهتابی به کوچه (مجموعة مقالات)

یادنامة هفتة شعر و هنر خوشه (جنگ شعر امروز)