جمشید پیمان‌: باید آموزد از تو پروانه رسم و آئین شعله پیمائی

چشم من را امید فردائی

صبح من را تو جلوه آرائی

 

می دهم هر طرف صلای نماز

بامدادان که چهره بنمائی

 

باورم کن که عاشقت هستم

در سرم جز تو نیست سودائی

 

در دلم ــ این کرانه ناپیدا

آری،آری،فقط تو پیدائی

 

گرچه از عشق زندگی زیباست

داده ای عشق را تو زیبائی

 

در دلت نیست بیمی از آتش

سربلندی،سیاوَش آسائی

 

باید آموزد از تو پروانه

رسم و آئین شعله پیمائی

 

جز سرودی ز عشق و آزادی

از لبانت نَـرویَد آوائی