اقامت آنهم دراز مدت در غرب بدین معنا نیست که افراد و تشکل های مبارز سیاسی جذب فرهنگ سیاسی جوامع غربی که از هر لحاظ با جوامع استبداد زده ما از زمین تا به آسمان فرق و فاصله دارد بشویم. حساسیت های ضروری برای پیشبرد امر مبارزه را از دست داده و معیار های جهان پیشرفته و به دموکراسی رسیده را ملاک خود قرار دهیم. اختلافات ایدئولوژیکی و رقابت های سیاسی نباید موجب شود که وزارت اطلاعات رژیم و اطلاعات سپاه با امکانات گمراه کننده فراوان توسط ایادی خود در هیئت و چهره های مختلف اپوزیسیون نما فضای سیاسی اجتماعی خارج کشور را به اشغال خود درآورند. یک سازمان خاص را زیر ضربات افترا و لوث کردن بگیرند و مابقی یا راضی از اینکه ضربه ها متوجه رقیب ماست و یا اصلا به ما ارتباطی ندارد، سکوت کنند. در این صورت این عیب و اشکال بزرگ ملی ماست که به زشت و ناپسند بودن آن توجهی نداریم.
به حکم تجربه و مشاهدات سالیان به صراحت می گویم که برخلاف تبلیغات دشمن مشترک و رقبای حاسد و ناتوان، مجاهدین خلق در برابر خائنان و تهمت زنان تا جا دارد دندان به جگر می گذارند و در مقام دفاع از خود برنمی آیند مگر خائنی که خیانت با خمیره وجودی اش عجین شده باشد و حد و مرزی نشناسد. ایرج مصداقی واقعا مصداق عینی چنین جانورانی ست که از وحش ولایت به چریدن دشت معتبران آمده و دیگر حرفه یی کار می کند. زرنگ است. از زمره هفت خط های روزگار. با قلمی سخت فریبکار و بازیگر با اذهان ساده. اگر کسی خاطرات او را خوانده باشد باید فهمیده باشد که او چگونه ماهیت خود را پشت سیلاب واژگان احساساتی و عاطفی و انبوهی از قطعات شعر سپید پنهان می کند. چگونه شرح یک ماجرای حساسی که برملا کننده ماهیت و عمل جنایتکارانه اوست میان انبوهی از پراکنده گویی ها قطعه قطعه می کند تا خواننده پی به چند و چون مطلب نبرد یا به درستی از آن سر درنیاورد. الان حال مناسب ندارم اما صبر می کنم که صدا بردارد به حاشا و انکار تا طی مقاله یی دیگر نمونه بیاورم. از خوانندگان معذرت می خواهم که نقل قولی که در زیر می آید نسبتا طولانی ست ولی ذکر آن بس واجب است. مدتی پیش از آزادی از زندان، مصداقی را پیش بازجویش محمد توانا احضار می کنند. از خودش بشنوید:
«احساس می کردم مهمترین نبرد زندگی ام در جریان است و کوچکترین غفلتی می تواند به نابودی ام بیانجامد. ساعت های متوالی روی موضوع فکر کرده بودم و اکنون زمانی که انتظارش را می کشیدم فرا رسیده بود. با تسلط کامل قدم به اتاق محمد توانا گذاشتم. احساس کردم هر دوی ما پشت یک میز شطرنج نشسته ایم و آنکه با مهره هایش بهتر بازی کند امکان کیش و مات کردن حریف مقابل را خواهد داشت. وقتی با چشم بند روبروی او نشستم احساس می کردم که از برتری لازم برخوردارم. پیش خودم چند بار تکرار کردم ماتم نخواهی کرد... حرکت اول را او آغاز کرد. پیاده یی به جلو راند تا واکنشم را بسنجد. بدون مقدمه با خواندن نامم پرسید: خب، ایرج چی فکر می کنی؟ بی درنگ گفتم این روزها خیلی فکر می کنم به آنچه که در طول ده سال گذشته بر ما و شما گذشته است. بخصوص آنچه در سال ۶۷ بر ما گذشت. احساس کردم روی صندلی جا به جا شد. موضوع به نظرش جالب آمد. مهلتش ندادم در حالیکه احساس می کردم فرزینم را به پیش می برم گفتم هر دو ما بازنده هستیم. این بازی بود که از همان آغاز برنده یی نداشت. هیچکدام نمی توانیم ادعای پیروزی کنیم. من و تو زندگی را باخته ایم. به گوشه صفحه کشانده بودمش. در موقعیت خطرناکی قرار گرفته بود.........»
طولانی ست. بازی سخت شطرنج است میان دو قهرمان جهانی. هر چند بیچاره بازجوی وزارت اطلاعات رژیم در کنج صفحه شطرنج در موقعیت خطرناکی گیر کرده است!!!!. ببینید شیوه بازیگری او با واژگان در عین مسخره بودن چقدر عوامانه است. کتاب خاطرات او را که بخوانید در جایی وزارت اطلاعات در بیرون از زندان بنام مجاهدین خلق تور شکار می گسترد و چند زندانی به مرخصی رفته به دام می افتند کشته می شوند. ایرج مصداقی هم در این تور به آدرس سر پل ها می رود اما طرف نم پس نمی دهد و مصداقی دست از پا درازتر به زندان بر می گردد!!!. هیچکس نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده. حال آنکه همه افراد که خود را مجاهد قالب کرده بودند از مأموران ورزیده اطلاعاتی بوده اند. آنوقت می شود محمد توانا بازجوی وزارت از این امر بی خبر باشد؟ رفتن به سراغ آدرس به این هوا بوده که توسط رابط های سازمان بروند عراق و به ارتش آزادیبخش بپیوندند. حالا ببینید خود مصداقی چه می گوید:
«... نگاه من به مسائل او را به این نتیجه می رساند که امکان ندارد بعد از آزادی دچار احساسات شده و به مبارزه یی که از دید او خطرناک بود، روی آورم. به همین دلیل صدایم را صاف کرده گفتم احساس می کنم در دنیایی زندگی می کنیم که در آن مبارزه مسلحانه دیگر جایی ندارد. گفت چطور؟ گفتم مگر نمی بینی آمریکای لاتین که روزی مهد مبارزه مسلحانه بود چه به روزش آمده....
مصداقی بعد از مقادیری درباره پایان گرفتن دوره مبارزه مسلحانه وراجی کردن چنین ادامه می دهد:
«... احساس کردم که دست هایش را به علامت تسلیم بالا آورد و می خواهد نتیجه بازی را به من واگذار کند. هیچ سئوالی در مورد مجاهدین و نظرم در مورد انزجار نامه، مصاحبه، مسائلی که در بند می گذرد، اعمالی که انجام داده ام، هدفی که در آینده می خواهم دنبال کنم و یا ... نکرد. بعد از این هیچ گفتگویی بین ما شکل نگرفت بجز اینکه به عنوان حسن ختام گفت: خوب مسیری را پیش گرفته یی ادامه بده و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد. (هورا با کف زدن های ممتد ابلهان و خودفروشان).
بله، این است که این شطرنج باز قهار اتاق نفاق در مقدمه جلد اول خاطرات خود می نویسد:
«تلاش کرده ام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروه های سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان مردم و در کنار آنها قرار دهم....».
اولا افشای جنایات رژیم پیش از تو دیگر زندانیان سیاسی در خاطرات خود، مقالات و مصاحبه های خود به حد کافی به انجام رسانده بودند که تو تازه مُودی و طلبکار آنان به میدان آمدی که مثلا فلانی مساحت سلول های زندان را غلط نوشته است. از این ایرادها فراوان آوردی. به سود کی؟ وزارت اطلاعات رژیم. یعنی زندانیان سیاسی بسیار دروغ گفته اند و بسیار مبالغه. «در کنار افشای جنایات رژیم » ایستادی، سینه سپر کردی که مجاهدین خلق و هر زندانی سیاسی یا جریانی بگوید رژیم سی هزار نفر را قتل عام کرده دروغ می گوید و رقم واقعی سه هزار نفر بیش نیست. (لابد ما که قبول نکردیم باید می رفتیم صحت گفتار تو را از اتاق نفاق می گرفتیم.) آقاجان! نه یک زندانی سیاسی بل یک مبارز واقعی هرگز نمی آید ایراد خاطرات دیگران را بگیرد چون می داند که به جیب رژیم ریخته می شود. زمانی که رژیم در تمامیت خود گورش را گم کند، هیچ اشکال ندارد که پژوهشگران به چنان مسایل ریز هم بپردازند اما تا وقت دشمن شادی ست یک دشمن آنهم از جنس قالتاق های روزگار دست به اینگونه اعمال می زند. و مهم تر آنکه کدام زندانی سیاسی خود را در عرش نشان داده یا کدام گروه سیاسی که تو می خواهی بزیرآوری؟ از همان موقع که این مقدمه را نوشته یی سازمان مجاهدین خلق و مسعود قهرمان در نظر داشته یی و لاغیر. سال ۱۳۹۲ طی جزوه یی ننگین اعلام داشتی که می خواهی مسعود را از عرش به فرش بیاوری. هرچه زور زدی نشد که نشد. چون لقمه نه اینقدر بزرگ بود. مثل اینکه موشی بخواهد فیلی را ببلعد. بعد از آن به هر کجا که شد چنگ انداختی. مضحک ترین کارت مقایسه مریم قهرمان با خانم فیروزه بنی صدر بود. یک قیاس مع الفارق کامل. که ارتباطی با هم نداشت. بعد از آن روز به روز مسموم تر و زخمی تر در قفس همپالگی خود سعید بهبهانی رگ گردن کلفت کردی. مردک وقیح بویی از شرم و انصاف نبرده یی، تو کوچکتر از آنی که بتوانی دشت معتبرانی چون خانم زهره شفایی که از قهرمانان سرفراز عصر ماست با جعلیات بچری و پاسخ هم نگیری . از همین فردای خودم بی خبرم اما کاری نکن که کالبد شکافی ات را روی میز خاطرات خودت تمام کنم. من اگر یک بی چشم و رو بودم باز هم جلو خانم شجاع مینو همیلی خجالت می کشیدم. او شاهد عینی بوده و تو در تحقیقات!! خود از آرشیو اتاق نفاق استفاده می کنی.