محمد قرایی ـ با نقابی بر رخ، چند کلمه با ویروس بی حیایی


در این روزها که از شادروان سرهنگ بهزاد معزی یاد می‌شد، یکبار دیگر پاکی هر مبارزی که علیه دیکتاتوری شاه و شیخ و علیه ولایت فقیه غارتگر و خونریز می‌جنگد اثبات شد.

بویژه پاکی هرکس که مجاهد است و هر که به مجاهدین می‌پیوندد و هر که برای مجاهدین خدمتی می‌کند و هر کس که با مجاهدین همنفس می‌شود جلو چشم همگان گذاشته شد. هر قلمی که در مورد او به کار افتاد از وطن پرستی و صداقت و جوانمردی و استحکام انتخاب و پایداری این سرهنگ قهرمان گفت و نوشت.

من البته خیلی کم با ایشان برخورد داشتم. اما برای شناخت او این چیزها لازم نبود. چون او کاری کرد که دیگر هیچ نیازی به جستجو و خواندن زندگی‌اش و اخلاق و آرمانش نبود. اتفاقاً وقتی حمید اسدیان که استاد من در انسانیت و شناخت و عاطفه و منطق و درد در شعر و ادبیات بود، کتابی در مورد خاطرات او نوشت حتی آن کتاب را فقط نگاهی کردم اما نخواندم. البته اگر می‌خواندم خیلی چیزها از فضیلت سرهنگ بر من بیشتر آشکار می‌شد. اما همان کار که معزی در ابتدای مجاهدتش کرده بود باعث شد که از لحظه شنیدن خبر شاهکارش و پروازش او را بطور کامل شناختم. البته در همه جای سازمان مجاهدین و مقاومت هم همینطور است و هر کس که واقعاً اهل فدا باشد و به قصد مفتخوری و کسب نام و کرسی و استثمار و خونخواری نیامده باشد را، می‌شود از همان ابتدا و با دیدن روحیه فداکار او شناخت.

الان که به آن کتاب خاطرات که زنده یاد حمید اسدیان بزرگوار نوشته مراجعه می‌کنم می‌بینم که همان چیزها که من بطور ندید فهمیده بودم را به نقل از خود سرهنگ نوشته: «برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون می‌دارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهنده آدمی است. چیزی که بعدها در ادامه مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. .... بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».

این در مورد انتخاب انتخابهای زندگی‌اش یعنی پیوستنش به مجاهدین. در مورد بزرگترین کارش یعنی پرواز پروازهایش و خلبانی پرواز رهبر مقاومت هم بخوانید که چه نوشته: «من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دوره دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامه نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همه ما تابانید و من در آن ‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم».

خوب دیدید که او بزرگترین کارش را حمایت از رهبری دیگر، بعد از مصدق دانسته برای آن که خیانت خائنان تکرار نشود. و خودش که یقینش یکی از صادقانه‌ترین یقین‌ها بوده، نوشته که برای ادامه نبرد با دیو ارتجاع باید با پرواز رهبر مقاومت بدهی خودش را نسبت به میهنش انجام دهد.

حالا نگاهی بکنید به توصیفاتی که اسماعیل یغمایی هم از سرهنگ کرده(البته مکارانه و برای آن که بعد از آن بتواند به مجاهدین لگد بزند)، نوشته: «برای من ذات پاک بهزاد قابل احترام است .... راستگو بود. از دروغ بیزار بود. شجاع بود. ....از پلشتی بیزار بود. .... ایران پرست و میهن دوست بود هوشیار بود و اهل دل ..».

خوب حالا باید پرسید”این ذات پاک و قابل احترام که راستگو و شجاع و از پلشتی بیزار و ایران پرست و میهن دوست بود و هوشیار»، خودش بهترین کارش را پیوستن به مجاهدین و افتخار زندگی‌اش را پرواز رهبر مقاومت برای نجات سرنوشت مردم ایران دانسته. تو چه احترامی به راستگویی و شجاعت و ایران پرستی او می‌گذاری؟ تو که داری به همه آنچه و آن که او افتخار خود را عشق به او می‌دانسته اهانت می‌کنی؟ نکند اصلاً این مقاله را و این جملات را در مورد سرهنگ برای آن می‌نویسی که اتفاقاً به عشق او و آرمان او توهین کنی!

آخر ببینید خیلی حرف این مزدورـ شاعر تناقض دارد. من به کسی میگویم شما بهترین آدم روی زمین هستید اما تمام تصمیمات زندگیتان از سر تا پا غلط بوده!!؟؟!! و در تمام عمر در جای اشتباهی زندگی کردید؟!! آخر این به حرف دیوانگان می‌ماند که!

من میگویم نه! اسماعیل یغمایی دیوانه نیست. پس چرا این مطلب سراپا تناقض را نوشته؟

من تنها از روی همین نوشته او می‌گویم تنها یک احتمال متصور است: این که او فردی مزدور و مجبور باشد و به دستور وزارت چیز بنویسد.

اگر نه، کسی که خودش را تاریخدان و فیلسوف و و. ووو می‌خواند که نمی‌آید چنین حرف افتضاحی را جلو چشم همه بگذارد. من به شما بگویم شما فرد مؤمن و پاک و معتقد و آرمانخواهی هستید ولی خدایتان و آرمانتان و عقایدتان به درد نمی‌خورد و شروع کنم به همفکرانتان و پرچمدار آرمانتان و به محیطی که در آن با آنان به سر برده اید ناسرا بگویم!!!. آخر مگر ایمان من به همان خدا و همان ارزشها و عقاید سایر باورمندان نیست؟

و جالب هم این است که در میان نوشته‌های این فرد این مطلبش نسبت به سایر مطالبش سقفی بسیار بالاتر در دریدگی و بی منطقی و وقاحت و کینه توزی دارد. نوشته‌ای که حتی با مطالب وقیحانه‌ای که راجع به حمید اسدیان بزرگوار و یا سایر مجاهدین می‌نوشت تفاوت دارد.

آخر یک نفر که مزدور نباشد اگر کسی پا روی دمش نگذارد بی قافیه شروع به فحاشی نمی‌کند. ولی او سفلگی را به جایی رسانده که حتی فوت سرهنگ را هم وسیله هزره‌بافی علیه مجاهدین کرده. هرزه‌گوییهایی که واقعاً نفرت انگیز و رذیلانه است. آن هم به کسانی که عشق و آرمان سرهنگ بوده‌اند.!!.

با خواندن «دریده_نظم» این ناظم فحشنامه ها که اسمش را قصیده گذاشته می‌بینیم که او هیچ نقطه‌ای از زندگی سرهنگ نداشته که حول آن دروغبافی کند یا قافی در دست نداشته. آخر همه بریده‌ها همیشه تلاش می‌کنند تمامی خاطرات خودشان را بکاوند تا دروغی از آن علیه مجاهدین بسازند.

اما این شاعر سفله هیچ پیدا نکرده، بنابراین مکارانه شروع به تعریف کردن از سرهنگ کرده. یعنی همان تعریفها از سرهنگ هم خودش یک کلاشی آخوندی و کلاهبرداری خمینی وار است! کلک است. تا بتواند حرفهای بعدی‌اش را بزند.

به این دلیل است که میگویم سفله شاعر تاریخدان بی سند و مدرک، مجبورالقلم است و به نظر می‌رسد که نمی‌شود از فرمان وزارت سرپیچی کند. بله! به نظر می‌رسد وزارت آخوندها به سربازان بدنام و از جمله این یکی مأموریت داده که هر کس از مقاومت و مجاهدین که فوت کرد را بهانه کند و بر سر آنها چماق کنند!

و این کار سفله شاعر، دیگر رویش خیلی باز است، یعنی اگر اسمش در فهرست مزدوران وزارت در نمی‌آمد این سند کافی بود. در جریان هستید که خودش مثل اخوی‌اش در انجمن نجاست یزد، تا بنده زاده‌اش که خودش گفت همکار یک سرویس اجنبی علیه مجاهدین است و اطلاعات مجاهدین را به آن‌ها می‌دهد همه مزدور شده‌اند.

چند ماه پیش را هم که رژیم آخوندی (سایت رهیافته) هم از مصداقی مزدور و کتابنویس لاجوردی، و همریش او یغمایی قدردانی کرده بود به یاد می‌آورید. و همه اینها ما را به این نتیجه می‌رساند که واقعاً این نوشته یغمایی بر طبق یک مأموریت خلص وزارتی است ...

مثل همان زمانی که از «مرگ‌های مشکوک» در اشرف فرمان گرفت، و آنهم بطور خلص مأموریتی وزارتی بود درکنار مصداقی و آن زمینه سازی‌ برای حمله و موشک پرانی به مجاهدین در اشرف و لیبرتی.....

بعد هم من باید به این مزدور بگویم سرهنگ احتیاجی به تعریف تو ندارد. یکی تعریف کند که شرفش را به آخوند نفروخته باشد و زنده باد شاهنشاه نگفته باشد، و رضاخان قلدر دیکتاتور خونریز را که حکومتش زمینه ساز دادن ایران به زیر سلطه استعمار شد را بزرگ مرد نخوانده باشد.

و وای به حال مجبورقلمان. وای به قلم بمزدان! وای به حال بیشرفان! که ظاهراً تعریف کسی را می‌کنند اما به محتوای عقیده وعشق و آرمانش توهین می‌کنند. وای به حال ناصادقان که شعر را به خنجر خیانت تبدیل می‌کنند تا به قلب شرافت بکوبند. وای بر شما ای اسماعیلها و ای مصداقیها. که در این شرایط که آخوندهای خونخوار مردم ایران را به فروش فرزند برای نان شب وادار کرده‌اند، به پشت و سینه آن که می‌خواهد مردم ایران را نجات بدهد خنجر می‌زنید و به ادامه حکومت خونریزان و غارتگران که چهار ملت را در منطقه به خون و مرگ کشانده‌اند یاری می‌رسانید. وای بر شما که نان سرقت شده مردم ایران را از دست آخوند می‌خورید و دست به قلم می‌برید و فرمان می‌گیرید که به هر شکل شده چیزی بنویسید. به فرمان وزارت شروع می‌کنید و چرند می‌بافید، و چیزهای متناقض می‌نویسید و ابلهانه همچون خامنه‌ای و آخوندهای مزدورش گمان می‌کنید که ملت ایران و فرزندانش خزعبلات شما را باور می‌کنند. نفرین بر شما که در شرایطی که خامنه‌ای برای هشتاد میلیون مردم تصمیم می‌گیرد که واکسن وارد کشور نشود و آنوقت پولهای مردم را به سوریه و یمن و ... بفرستد و صرف ضربه زدن به مجاهدین کند شما هم به یاری او می‌آیید. نفرت هر ایرانی با شرف، نثار شما باد.

واقعاً که شماها همان ویروسهای جهش یافته‌ی بی‌شرفی هستید. کرونای بی‌شرافتی و بی‌حیایی. بگذار به نظم این حقیقت را بگویم:

حقیقت را بگویم:

ویروس بی حیایی در تو کنون جهش کرد

مزدور سفله شاعر تجدید در روش کرد

 

سگ تا که پا به دمبش نگذاشتی نگیرد

این سگ بدون مورد بر پاچه‌مان پرش کرد

 

بر روی، ماسک بگذار        یارا درین پاندمی

کآن جیره خوار ویروس   از مرزها خزش کرد

 

بینی خود بگیرید          زین بوی گند مزدور

کاینسان مرا به ناچار     مشغول واکنش کرد

 
و باز هم می‌خواهم به شعر نو برایت بنویسم: ای سقوط کرده‌ای که واقعاً از فکر کردن به حال تو به رقت و ترحم می افتم که از کجا به کجا سقوط کردی!!. و چقدر حقیر و خوار، شعر خود را به لجن‌نامه خیانت و رذالت تبدیل کردی. حمید نیست وگرنه حسابی حسابت را می‌رسید ولی بگذار من به جای حمید کبیر به تو بگویم:
 

سرودها لعنت‌ات می‌کنند

شعر شرم می‌کند

آنجا که تو قلم به دست می‌گیری

و کاغذ آرزو می‌کند

کاش آب می‌شد

و چرکواژه هایت را به مرداب‌ها می‌ریخت

 

براستی

تو در کدام لجنزار

 جهش یافته‌ای؟

که از وزن و قافیه‌هایت

فواره فحش بیرون می‌پاشد

 

شاعران، نقابی از شرم بر چهره می‌نهند

آنگاه که دهان به شعر می‌گشایی

 

جهان آیا

کینه‌توزتر از تو

و نمک

نمکدان‌شکن‌تر از تو دیده بود؟

و سبعیت

سگی،

گرگی، یا گرازی

تشنه به خون پاکترین قلب.

 

به راستی

 اگر هومر می‌بودم

خدایان اساطیر یونان را می‌گفتم

تو را بر سریر خدای خصومت و شقاوت نهند

 

و منفوران جهنم را می‌گفتم

به حال و روزت

در قعر هشتمین طبقه دوزخ

                   بگریند.