پرویز خزایی:‌ اگر بمب در ویلپنت پاریس منفجر میشد!


این روزها، پس ازمحکومیت تمامیت سیستم امنیتی رژیم، از صدر تا ذیل، در دادگاه آنتورپ بلژیک، و گواهی مقامات اروپا، مبنی بر دخالت رهبران رژیم، از همه جناح‌ها، در این توطئه تروریستی، دیدیم که هم آخوند روحانی، و هم ظریف و ماله کشان وزارتخارجه رژیم، میخواهند ثابت کنند که:

الف. خود مجاهدین خلق عامل این کار بوده، و خودشان درگیر یک بازی برای برهم زدن رابطه رژیم مافیایی با غرب بوده اند. رجوع شود به گفته های خطیب زاده سخنگوی وزارت خارجه آخوندی.
ب. یا نه، حالا که لو رفته است و این کلان بازی رژیم شکست خورده است، پس من آخوند روحانی و دولتم این موضوع را نمیدانسته ایم. ظریف شاه دلیلی که آورد این بود که: مگر آدم دیوانه است که در هنگام سفر رسمی اینکار را انجام دهد؟

جالب این است که، ترکه‌های زیر دهل مافیای خامنه ای در خارج، هم درست همین استدلال را، در حالیکه رگ گردنشان در شرف ترکیدن است، فریاد میزنند:
از جمله مزدور مصداقی، حالا که بمب منفجر نشده و برنامه شکست خورده است، همین روزها قسم و آیه میخورد که روحانی از ماجرای این بمب گذاری بی خبر بوده است. او دقیقا همین عبارت ظریف که «مگر آدم دیوانه است....» را دقیقا کپی میکند.
علاوه بر این او با نهایت روان پریشی، فریاد میزند که مسعود رجوی از خدا میخواسته است این بمب منفجر شود!!. باری بمبی، قوی و مهیب، برای ترور رئیس جمهور منتخب دوران گذار، و صدها پارلمانتر و مقام بالای دولتی و سیاسی و هزاران ایرانی و غیر خارجی، از بیش از چهل کشور. این را میگویند وقاحت و دریدگی یک مزدور بی همه چیز.
-     و آن دیگری، آن یارو، وکیل فرسوده، و بدبخت، بقول انگلیسیها، «لوز کانون»، یعنی توپخانه لقی که بی برنامه و بدون کنترل شلیک میکند، میگوید که (خوب گوش کنید!!): هفتاد و پنج درصد این کار، کار خود مجاهدین بوده، یعنی آن سه مزدوری که در لایه های دور هواداری نفوذ کرده بودند، را به حساب سازمان مجاهدین میگذارد و میشوند هفتاد و پنچ درصد قضیه، اما خامنه ای و دستگاه جهنمی فاشیستی و اطلاعات و وزارت تحت ریاست آخوند علوی یعنی وزیر اطلاعات روحانی میشوند ۲۵ درصد و معلوم نیست چرا این قضاییه بی انصاف بلژیک این همه در حق آنها ظلم کرده است.
اما بنظر من درست به عکس برنامه ریزی سفر روحانی طوری تنظیم شده بود که با این انفجار همزمان باشد. حالا اگر بمب منفجر میشد وقایع زیر اتفاق میافتاد:
۱-    آخوند شیاد روحانی، در یک کنفرانس مطبوعاتی پرمشتری و هیاهو در سراسر اروپا، میگفت که؛ ببینید که اینها خودشان علیه همدیگر بمب گذاری میکنند. تضادهای درونی مجاهدین خلق به اوج رسیده و دارند همدیگر را تصفیه و قتل عام میکنند. بنابراین بیخود به نظام مقدس جمهوری اسلامی خرده نگیرید. هیچ آلترناتیوی در کار نیست
۲-     این تقصیر شما غربی هاست که سالها به مجاهدین اقامت داده و اجازه داده اید فعالیت کنند...... حالا اینها امنیت کشورهای خودتان و مردم و مقاماتتان را به خطر انداخته اند. هزاران بار به شما نگفتیم که دست آنها را باز نگذارید؟ اینها در عراق هم اینکار را کردند و ا زبین خودشان عواملی برای حمله موشکی و هوایی به انها اقدام کردند ووووو
۳-    احتمالا برای تقویت این توجیه و این سناریو، آن سه نفر مزدور به ایران میرفتند و در کنفرانس مطبوعاتی میگفتند که ما جزو رهبران مجاهدین بودیم و ما میدانیم که این انفجار از درون خودشان انجام شده و یک سری رد و آدرس هم میدادند و میگفتند ما سه نفر هم به این نتیجه رسیدیم که به ”نظام مقدس” بپیوندیم و از این ”گروه جهنمی” جدا شویم. و از نظام اسلامی میخواهیم که بما پناهندگی داده و مارا در کنف رحمت خود قرار دهند و بر گناهان ما قلم عفو بکشد.... و متعاقبا، همانطور که اسدالله اسدی به آنها قول شفاهی و کتبی داده بود، بروند پیش خامنه ای و جایزه بسیار بیشتری بگیرند...
نکته ظریف اینکه عارفانی قرار بوده است روز بعد از جنایت به ترکیه برود و لابد از ترکیه به ایران و سعدونی و نعامی همان شب قرار بوده در شهر لیژ بلژیک نزد اسدی بروند برای برنامه ریزی مراحل بعدی.
۴-    در چارچوب همین سناریو مسعود خدا بنده، مزدور تمام عیار وزارت اطلاعات به همراه مزدورشارلاتان بخلاف همیشه در همان ساعتهایی که قرار است بمب منفجر شود با هم در یک تلویزیون فارسی زبان حاضر میشوند، هدف این بوده که بعد از انفجار همین سناریو که درگیری داخلی بوده است را جا بیاندازند. پس آیا تاییدیه‌های این انگشت شمار مزدور خود فروخته، که نشانیهای هر سه شان را در بالا دادم، مکمل و همسو و همکار برنامه و توجیهات خامنه‌ای و آخوند روحانی، برای هردو سناریو، نبوده و نیستند!؟

این انگشت شمار تبلیغات چیان خارج کشوری، از میان چندین میلیون ایرانی وطن دوست و دور از میهن، هروقتی که کسی از خیل فرهیختگان و یاران مقاومت پاسخ دندان شکن به تهمت‌ها و ناسزاگویی های آنها به مقاومت، میدهند، میگویند این مسعود رجوی است که اینها را مینویسد ویا میگویند که ببین که ما (بویژه مزدور شارلاتان)، چقدر مهم هستیم که این همه در مورد ما می نویسند!.
 آهای بدبخت ها بروید ببینید، در تاریخ مقاومت‌های سازمانیافته، چه تف و لعنت هایی که در رسانه‌ها و رادیوها وآعلامیه های مخفی و غیر مخفی، آنروز از طرف اعضا و هواداران این مقاومت ها، نثار مزدور شارلاتانهای آن روزگار نمیشد. ایا این جای خوشحالی دارد، که از خیانت و رذالت شما، مردم اعلام تنفر و انزجار میکنند؟.
سخن آخر را هم به نقل از پدر مرحومم بزنم. او میگفت که یک کدخدای دهاتی ببوی لک زبان، ( یک شاخه زبان کردی که زبان دوم لرستان است)، پیش پدرم بلوف می آمده که، اولا پسرش صحبت افسرهای ارتش و ژاندارمری است، و میگفته: «کورم بیسه گلماشته و گرد افسرل قسه مکی» که معنی فارسی آن این است که؛ پسرم گماشته شده است و با افسرها حرف میزند و رفت آمد میکند، که به غلط میگفت گلماشته، که به زبان کردی- لکی، یعنی پارچه ای گلکاری شده که لحاف و تشک را در آن می پیجند.
باری آن کدخدا یکبار در خیابان پسرش را نشان داد که در کنار یک افسر ژاندارمری ایستاده بود. گفت: «سیل بکه کورم دیری و گرد افسره قسه مکی، بچو بوین» ببین پسرم داره با افسره حرف میزنه برو ببین. من آهسته رفتم نزدیکشان، دیدم که یک ستوان دارد به او فحش میدهد که چرا بچه من را بهمراه همسرم، که میرفت خرید، کول نگرفتی، فلان فلان شده و حالا داری تو خیابان پرسه میزنی! برگشتم به کدخدا گفتم بلی شنیدم. او که داشت به پسرت بدوبیراه میگفت....! که بروی خودش نیاورد.
 آن کدخدا در باره خودش هم میگفته فقط با تیمسار فرمانده کل ژاندارمری لرستان، صحبت و رفت و آمد دارد، (بخوانید فقط مسعود رجوی جواب او را میدهد)!!. پدر میگفت، والله دروغ چرا من یکبار، هم او را با یک تیمسار ندیده بودم. یکروز که پدرم با او درخیابان راه میرفته واو مرتب بلوف میزده است، از چرغ قرمز عبور میکند. پدرم گفت منکه، هنوز منتظر سبز شدن چراغ عابر پیاده بودم، دیدم یک پاسبان راهنمانی، که درجه گروهبان سومی داشت، رفت یقه این کدخدا را گرفت و یک چک محکم زد توی گوش او، (بخوانید تودهنی هایی که یاران این مقاومت به این شارلاتان و نوچه هایش میزنند)
 گفت وقتی من عابر پیاده را طی کردم و پیشش رسیدم، از آن جاییکه، سخت از این سیلی خوردن پیش من تحقیرشده بود در حالیکه دستش را روی گونه سرخ شده اش گذاشته بود، برای جبران این ضربه روحی و حیثیتی بمن گفت:
«مزانی یه کی بی ؟». میدانی او کی بود؟
من گفتم «نه نزانم کی بی» نه نمیدانم کی بود

 گفت: «تیمساربی»؛ تیمسار بود!!