***
مسیح در گذرگاه بازارچه یی مرده سگی افتاده دید و گروهی بر بالینش نظارهگر «بر صفت کرکس مردارخوار».
ـ گفت یکی: «وحشت این در دماغ (=مغز سر)
تیرگی آرد چو نَفَس در چراغ»
وان دگری گفت: «نه بیحاصل است
کوری چشم است و بلای دل است»
هرکس از آن پرده نوایی نمود
برسر آن جیفه (=مردار) جفایی نمود
چون که سخن، نوبت عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنی رسید
گفت ز نقشی که در ایوان اوست:
«دُر به سپیدی، نه چو دندان اوست».
(نظامی گنجوی، مخزن الاسرار)
***
«آن سگ مرده به ره افتاده بود
مرگ دندانش ز هم بگشاده بود
بوی ناخوش زان سگ، الحق می دمید
عیسی مریم چو پیش او رسید
همرهی را گفت: این سگ آن اوست
آن سپیدی بین که در دندان اوست
نه بدی، نه زشت بویی دید او
آن همه زشتی نکویی دید او
پاک بینی پیشه کن گر بنده ای
پاک بین، گر بنده بیننده ای»
(عطّار نیشابوری)
***
«عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «که را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آن که تو را کشت؟
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت»
(ناصر خسرو، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۴۸)
***
ـ «روح است که زنده میکند و امّا از جسد فایده یی نیست. کلامی را که من به شما میگویم، روح و حیات است». (انجیل یوحّنا، باب ۶، آیه ۶۳)
***
«آبی است جهان تیره و بس ژرف، بدو در (=در او)
زنهار که تیره نکنی جان مصفّا
جانت به سخن پاک شود زان که خردمند
از راه سخن بر شود (=بالا برود) از چاه به جوزا
(=جوزا، یکی از برجهای دوازده گانه فلک)
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک
مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا»
(ناصر خسرو، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۱)
***
«اگر کسی بخواهد پیرو من باشد، باید دست از جان بشوید و همه روزه صلیب خود را بردارد و با من بیاید»(«لوقا»، باب ۹ ـ آیه ۲۳)
***
ـ «آنچه مقدّس است، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را جلو خوکها نریزید» (انجیل متی، باب ۷ ـ ۶)
***
ـ «شمع عیسی به پیش کور مسوز
تیغ عقلی به دست مست مده»
(خاقانی شروانی)
***
ـ به سَخا (=بخشندگی و سخاوت)مرده صدساله همی زنده کند
این سخا معجز عیسی است همانا نه سخاست»
(فرخی سیستانی، دیوان اشعار)
***
ـ «درباره دیگران قضاوت نکنید تا مورد قضاوت قرار نگیرید. همینطور که شما دیگران را محکوم میکنید، خودتان نیز محکوم خواهید شد، چرا پر کاهی را که در چشم برادرت هست میبینی ولی در فکر چوب بزرگی که در چشم خود داری نیستی؟» (انجیل «مَتی»، باب ۷).
***
«یا رب این نفس پلیدم پاک کن تا خویش را
همچو عیسی جاودان خود را مطهّر گویمی»
(عطار نیشابوری)
***
«اگر کسی تشنه است، پیش من بیاید و بنوشد؛ چنان که کلام خدا میفرماید: نهرهای آب زنده از درون آن کسی که به من ایمان بیاورد، جاری خواهد گشت». (انجیل «یوحنا»، باب ۸)
***
«چون شیفتگان بی سر و پای
بگریز از این جهان مُحتال (=نیرنگباز)
با عیسی پاک همنشین شو
تا باز رهی ز جاه، و ز مال»
(عطار نیشابوری)
***
«بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
فیض روح القُدُس (=جبرئیل) اَر باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»
(حافظ)
«کسی که بذر نیکو میکارد، پسر انسان است... در آن زمان نیکان در ملکوت خدا مانند خورشید خواهند درخشید. هر که گوش شنوا دارد، بشنود. (انجیل «متی»، باب ۱۳-۳۷)
***
«مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم: ای بخت، بخسبیدی و خورشید دمید
گفت: با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو»
(حافظ)
***
ـ «وای بر شما ریاکاران که مثل مقبره های سفیدشده یی هستید که ظاهری زیبا دارند اما داخل آنها پر از استخوانهای مردگان و انواع کثافت است. شما ظاهراً مردمانی درستکارید ولی در باطن پر از ریاکاری و شرارت هستید» (انجیل متی، باب ۲۳)
***
«قالب تو رومی (=سفید) و دل، زنگی است
رو که این نه شیوه یکرنگی است
با تن رومی، دل زنگی که چه؟
رنگ، یکی گیر، دورنگی که چه؟
رنگ دو رنگی به دو رنگان گذار
زان که دو رنگی همه عیب است و عار
به که شفا جو ز مسیحا شوی
بو که (=شاید که) از این عیب مبرّا شوی»
(جامی)
***
“ز عدلت زمین است چونان که گویی
فرود آمد از آسمان، باز، عیسی»
(دیوان انوری ابیوردی، جلد اول، ص ۴۸۸
***
«صبحدمی رفت مسیحا به دشت
سبزه صحرا به دَمَش زنده گشت»
(امیرخسرو دهلوی)
***
«مژده عمر ابد می رسد اکنون ز لبش
صبر کن یک نفس ای دل که مسیحا آمد»
(وحشی بافقی)
***
«طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم»
(مولوی)
***