م. سروش:‌ خیز که تا ولوله بر پا کنیم

 

خیز که تا ولوله بر پا کنیم

خیز که تا ولوله برپا کنیم

دعوی حق کرده و دعوا کنیم

 

گم شده هویّت ما ای عزیز

گم شده برماست که پیدا کنیم

 

شهر تهی گشت ز شادی و شور

دفع غم از گنبد مینا کنیم

 

نسخه شیخ آمده بهر عزا

خنده کنان باطل فتوا کنیم

 

حیله این روبه مکار را

جار زده یکسره رسوا کنیم

 

صدق و صفا معنی دیگر گرفت

باید از اول همه معنا کنیم

 

عشق به تاراج شد اندر وطن

خُرد و کلان را همه شیدا کنیم

 

خیز که تقدیر به کف آوریم

طرح نو اندر ره فردا کنیم

 

اینهمه بیداد و غم و غصه را

ننگ که نادیده، مدارا کنیم

 

رسم جوانمردی و مردانگی

نیست که بنشسته تماشا کنیم

 

خیز که تکرار حوادث شویم

باز دو صد غائله برپا کنیم

 

جزم نموده همگی عزم خود

در پی آن همت والا کنیم

 

باغ وطن را به شقایق و یاس

من و تو باید که شکوفا کنیم