به یقین در صورت اجرایی شدن «منویات» مقام معظم و اگر خامنهای بتواند با«ملیجک» دست پروده خود، قوه مجریه را به دیگر تیول بیت ولایت تبدیل نماید، میتوان پیشبینی نمود که در قدم بعدی، راه را برای منصوب شدن رئیسی بر مسند« رهبری» نظام آخوندی هموار نموده است.
مطلوب خامنهای نه یک جمهوری، حتی در قد قواره ضربه خورده فعلی، بلکه نظامی بر پایه«نظارت استصوابی» و نیز«ریاست پارلمانی» است. علائم و نشانههای این واقعیت را وی طی سخنانی در کرمانشاه و در آذرماه سال۹۵ بهصراحت به بیرون ساطع کرده بود.
همچنین نشاندن رئیسی بر پست ریاستجمهوری، کپیبرداری شده از سناریویی است که رفسنجانی در فردای دق مرگ شدن خمینی و در یک زد و بند صرفاً سیاسی با هدف پر نمودن خلأ در رأس حکومت به پیش برده بود.
خاطرمان هست که در آن دوران خامنهای هنوز در پست ریاستجمهوری نظام قرار داشت و بدین سان از امور اجرایی کشور، بهویژه ساختارهای سیاسی، امنیتی، لشکری و کشوری مطلعترین فرد در درون حاکمیت بود.
به یقین این همان نقطه کور برای آخوند دون پایهیی مانند رئیسی میباشد که بهدلیل نبود هر گونه سابقه اجرایی و مدیریت کشوری، اکنون به«اوجب واجبات» برای خامنهای با هدف«صیقل و پرورش» دادن وی در این پست تبدیل شده است.
وجود بیماریهای گوناگون و کهولت سن که خود را در لرزشهای دست و یا حرکات غیرعادی در کردار و سخنان ولیفقیه به نمایش میگذارد، تماماً علائمی بر ناتوانی جسمی خامنهای برای ادامه کار میباشند.
اما یک مشکل اساسی در این بین وجود دارد و آن نیز وجود تنفر اجتماعی از آخوند رئیسی بهدلیل آمریت در دو واقعه مهم در تاریخ نوین سیاسی میهنمان میباشد.
نخست مشارکت در قتلعام بیش از ۳۰هزار زندانی سیاسی مجاهد و مبارز در سال۶۷ و حضور فعال وی در«کمیته مرگ» و دیگری نقش رئیسی در سرکوب مردم در فردای دهمین دوره نمایش انتخابات در سال۸۸. بدین سان داستان زندگی وی مملو از اعدام ، سرکوب و شکنجه میباشد.
خامنهای به یقین از کارنامه سیاه و عمق تنفر تودههای بهجان آمده از یک قاضی شرع خونریز مطلع میباشد، اما بهدلیل آن که حکومت وی در حلقهای بسیار بسته عمل میکند و بهدلیل نبود هر گونه پایگاه و ورودیهای اجتماعی، راهکار دیگری در چشمانداز نمیبیند.
بر این اساس بهقول رهبر مقاومت«خامنهای اگر بتواند قاتل مجاهدین و جلاد ۶۷ را به کرسی بنشاند، یک بار شکست و فضیحت محسوب میشود و اگر نتواند مهار و زهوار رژیم در میرود و در مسیر قیام خلق دو بار شکست خواهد خورد».
بدین سان میتوان گفت، این خامنهای نیست که شرایط را بر مردم تحمیل کرده، بلکه بر عکس این جامعه جوشان و خروشان ایران با لشکر گرسنگان و سرکوب شدگان هستند که اکنون ولیفقیه را به گوشه رینگ برده تا جاییکه وی اکنون میان« مرگ و خودکشی»، دست به انتحار زده است.
این واقعیت را نه تنها مردم ایران ، بلکه باندهای بهجان هم افتاده در درون نظام آخوندی، از اصلاحطلبان قلابی تا باند شیخ حسن روحانی و منفردینی مانند پاسدار احمدینژاد و یا علی مطهری نیز مطلع و بهکرات بدان اعتراف نمودهاند.
تمامی این باندها اکنون به انتظار معجزهای بهنام«پناه بردن» مردم از مار غاشیه به عقرب جرار نشستهاند. اینان به اشتباه بر این باور هستند که جامعه بهجان آمده ، برای فرار از باند خامنهای و اسلوب سرکوبگرانه و دیکتاتور مآبانه وی، نیم لبخندی بسوی باندهای فاسد، سرکوبگر، غارتگر و بادمجان دورقاب چین بنمایند.
یک عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام آخوندی در این رابطه اعتراف میکند:«مردم بیاعتمادیشان را بروز میدهند و دستگاههای مسئول مبارزه با فساد، خودشان آلوده به فساد شدهاند. نامزدهای انتخاباتی پردهدری نکنند. با این دستهبندی قبیلهای در انتخابات کاری از پیش نمیرود» (سایت حکومتی خبر فوری ۲۹اردیبهشت ۱۴۰۰).
اما درب واقعیات در درون ایران و بهویژه در فردای قیام دیماه ۹۶ که در آن تودههای معترض هر دو باند قلابی«اصلاح طلب و اصولگرا» را سکه یک پول کردند، بر پاشنه دیگری میچرخد و آن وجود دو عامل تعیینکننده در صحنه داخلی میباشد.
نخست رفتن شعار«نه به انتخابات قلابی» و موضوع «تحریم گسترده» آنکه اکنون در جای جای ایران و حتی در میان باندهای بهجان آمده نیز پدیدار گردیده است.
همچنین باید بهوجود واقعیت دیگری بهنام مقاومت سازمانیافته ایران و نیروی پیشتاز مجاهدین، بهویژه کانونهای شورشی که میدان را برای مانورها و باند بازیهای رژیم در این دور عملاً قفل نمودهاند. اشاره نمود. سخن از جبهه سومی است که اکنون به فاکتوری تعیینکننده برای روند تحولات در نظام آخوندی تبدیل شده است.