پرویز خزایی: کالبد شکافی سیاسی یک مزدور شارلاتان 

همه میدانند که بازجویان و شکنجه‌گران در سرویسهای اطلاعاتی شاه و شیخ اساسا از میان لمپن‌ها و شارلاتانها عضوگیری میشوند، آنها تواناییها و استعدادهایی دارند که کارکرد بسیار زیادی در سرکوب و کشتار و جاسوسی دارد. عکس این قضیه نیز صادق است، کسانی که به خدمت ساواک و وزارت اطلاعات در می آمدند، بسرعت خصایص لمپنی و شارلاتانیزم در آنها رشد میکرد و در این زمینه سرآمد روزگار میشدند. شارلاتان شماره ۲ یک نمونه تمام عیار از کسانی است که مدارج ارتقا در سلسله مراتب مزدوری و شارلاتانیزم را یکی بعد از دیگری طی کرده است 

سابقه تاریخی
شارلاتان به کسی در فرانسه میگفتند که دارویی قلابی را با سروصدا و با رفتن روی نیمکتی در بازارهای پررفت و آمد، با چاخان و حرافی و گاهی آواز و گاهی حرکات تشنجی برای جلب مشتری، تبلیغ میکرد. او میخواست بهر ترتیبی که شده این معجون را بجای دارو، بعنوان علاج و یا راه حل به مردم قالب کند. اصل این لغت در زبان اسپانیولی به معنی بلوف زن حراف هم است و در ایتالیایی هم به آن«سیارلاره» میگویند. این صفت و نام، امروز به کسانی ابلاغ میشود که دروغ، ریا کاری، جعل، ادعای بی‌اساس، جیغ و داد، تهمت، خود بزرگ بینی و خود شیفتگی نارسیسیم، عصبیت و بی‌تعادلی، حسادت عمیق و پرخاشگری، با اخلاق و رفتار آنها سرشته شده است. یکی از معروفترین آنها «تابرین» در فرانسه بود که مولیر نمایشنامه نویس تاریخ هنر در «کمدی دل آرته» از او یاد میکند.

برای چنین شخصی لغاتی بسیار زیاد در زبانهای غربی با ترجمه به همه زبانهای دنیا و جود دارد.
 حالا ببینیم این اوصاف به این یارو مزدور شارلاتان وطنی در چه زمینه هایی تطبیق میکند 

1.     او آدمی است بغایت دروغگو
2.    بغایت بلوف زن و پرمدعا و پرحرف و متکلم وحده
3.    بغایت خود محور و خود پسند
4.    بغایت عصبی و نا متعادل در بحث و تحلیل
5.    بغایت فاقد اتکا بنفس، شکننده و خورد شده در اولین مصاف جدی 
6.    بغایت متقلب و جاعل در سند و اطلاعات علمی و پزشکی و غیره
7.    بغایت خود فروش و بی پرنسیپ در برابر هر پاداشی چه مالی و چه تعریف و تمجید 

حالا داستان این مزدور را هرکس دنبال کرده باشد، می بینید که همه این مشخصات را با هم و یک جا دارد. 

دروغگویی. 

شارلاتان روی نمیکت در بازار شهر فریاد میزد که تمام اطلاعاتی که میدهد درست و واقعی است و شرح میداد از بیمارانی را که شفا داده است. حتی مانند «جان برینکلی» با تجویز غده بز، مدعی بود که تمام بیماریها را معالجه کرده است. بخوانید تمام خاطرات مخدوش و مجعول این شارلاتان فارسی زبان را در زندانهای خمینی، که مو بمو برای اثبات ادعایش ردیف میکند و با جعل و دروغ و تناقض گویی، که در گزارشها و اطلاعیه های کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت سرفراز ایران و خاطرات زندانیان مقاوم نکته به نکته افشا شده است، رجوع شود به:


 

https://www.iranncr.org/کمیسیون-قضایی/4192-دادگاه-یک-دژخیم-و-مأموریت-یک-مزدور-نفوذی-برای-مصادره-جنبش-دادخواهی-به-سود-جلادان-علیه-جایگزین-دموکراتیک

 

بلوف و ادعا

ادعا میکند که در سازمان ملل متحد، این شارلاتان، آدمی بسیار مهم بوده است. 
 
نگارنده، بعد از شهادت دکتر کاظم رجوی، از سال ۱۹۹۰، یعنی سی وی ک سال پیش، عضوی ثابت در هیئت مقاومت ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک و ژنو بوده ام. و هرسال چند ماه را در این دو شهر میگذارنده ام و هنوز ادامه دارد، شاهد بوده‌ام که این مزدور هیچگاه در جمع ما در سازمان ملل جایی نداشت و به کارهای حاشیه ای مشغول بود.
 این مزدور که به اعتراف خودش در خاطراتش در ماشین‌های گشت و شکار دادستانی می نشسته و مجاهدین را لو میداده و باعث شهادتشان شده و با بازجویان و شکنجه گران و دژخیمانی مانند حاج داوود رحمانی همکاری میکرده و چندین و چند انزجار نامه و ندامت نامه نوشته حالا میخواهد طبق همان فرمول شارلاتان، خودش را ستاره سازمان ملل هم معرفی کند و خود را وارتان اوانسیان و قهرمان ملی هم جا زده و همردیف کسانیکه از همان ابتدا با بالاترین پرداخت خود را به اوج مقاومت و شهادت رساندند قلمداد کند. 
او در راستای ماموریتهای محوله از سوی وزارت اطلاعات بشدت عصبی و پرخاشگر است. به همه کسانیکه به او محل نمیگذارند، حتی عفو بین‌الملل و کوشندگان ایرانی و غیر ایرانی حقوق بشر و رسانه های فارسی زبان هتاکی میکند و بد و بیراه میگوید. 

خدا نکند کسی با او موافق نباشد. یا علیه لجن پراکنی‌های او چیزی بگوید. رنگ گردن سرخ، چشم ها در دوران، کف بردهان، جمجمه سرچرخ زنان، شروع میکند به یک سری فحش‌ها و گند و گاو چاله دهان گویی که انگاری عنقریب که سکته کند. این دقیقا رفتار و کاراکتر بازجویان و شکنجه گران است که وقتی با مقاومت زندانی مواجه میشوند، روی سگی و لمپنی شان بالا می آید. 
اگر یارو بدبخت عقب مانده مصاحبه گرش، که یک جمله درست را نمیتواند به سلامت به پایان برساند و میماند به « لئی اسمال»، شخصیت کتاب موشها و آدم ها جان اشتاین بک، به دادش نرسد و سپاس سپاس گویان و اینکه تو خدایی و فلانی و بهمانی، با این چاپلوسی و نوازش کریه بدادش نرسد، فکر نمیکنم عمرش به مصاحبه چهارشنبه دیگر وفا کند. یارو ببوی کودن یعنی همان لئی اسمال، در ابتدا میگوید که اهای ای مردم جهان امشب چهارشنبه و روز خوش بختی، چون قرعه کشی بلیت بخت آزمائی سالهای دور است، و تمامی ساکنان کره زمین براستی منتظر این لحظه هستند وووو......و شارلاتان انگاری که یک بست تریاک ناب را بر وافور پُک و مک میزند کمی آرام میگیرد و لبخندی را با گریم باز میکند که از صد گریه و ناله رقت بار تر است...

جعل سند و خبر
شارلاتان انگاری از دانشگاه شارلاتانهای گذشته تاریخ چهارتا دکترا گرفته است. آدمی نمیداند که این اطلاعات را از کجا می آورد- جز اینکه از عالم غیب لاجوردی در گذشته و وارثان بر حقش حاج علوی و اطلاعات سپاه به او نازل شده باشد .
او یک سابقه مشعشع در جعل فیسبوک به اسم من و پهلوان فیلابی و فریدون ژورک و دیگر اعضا و دوستان مقاومت دارد که می توانید در آدرس زیر به قلم زنده یاد مجاهد سرفراز شهید حمید اسدیان ملاحظه کنید:

 

https://www.iranncr.org/کمیسیون-قضایی/4192-دادگاه-یک-دژخیم-و-مأموریت-یک-مزدور-نفوذی-برای-مصادره-جنبش-دادخواهی-به-سود-جلادان-علیه-جایگزین-دموکراتیک

یکی از جعلیات او اتهام به من درمورد دستگیری امیر انتظام، اولین سفیر ایران بعد از انقلاب در کشورهای اسکاندیناوی و نوردیک است. من در آن زمان معاون او و نفر دوم سفارت بودم.
 
 نگارنده چون از مدتها قبل از سرنگونی شاه جزو آن دسته از دیپلماتهایی بودم که با فاشیسم سلطنتی در افتاده بودم، با تشکیل یک کمیته بنام دکتر مصدق و دکتر فاطمی کارهای وزارتخارجه را مدیریت میکردیم و وزارتخارجه را به اولین وزیرخارجه بعد از انقلاب بهمن، یعنی دکتر سنجابی تحویل دادیم. درآن روزها و هفته های انقلاب که در تالار وزارتخارجه بست نشسته بودیم، خبرنگاران متعددی از سراسر جهان می آمدند و با من وهمکاران پیوسته به انقلاب مصاحبه میکردند. بی بی سی انگلیسی به من دیپلمات یاغی (Rebel diplomat)، خطاب میکرد.
 متعاقبا زنده یاد امیر انتظام وقتی بعنوان سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی منصوب شد، مرا بعنوان دیپلمات حرفه ای، برای یاد دادن کارها به او، بعنوان معاون سفیر به استکهلم برد. من این داستان را قبلا مفصل نوشته ام که می توانید در آدرس زیر ببینید:


https://www.hambastegimeli.com/دیدگاه-ها/69638-پرویز-خزایی-مارک-تواین،-انتخابات-

 

و-انترناسیونال-گیج-و-ویج-ها
اطلاعات و اسنادش در وزارتخارجه سوئد ضبط است. باری چند روزی پس از گروگانگیری دیپلماتها و کارکنان سفارت امریکا، عصریک روز، که امیرانتظام و من در سفارت بودیم، تلگرام رمزی از مرکز به امضای قطب زاده ، وزیرخارجه، امد که نوشته بود:«برادر امیر انتظام برای پاره‌ای مشورت‌ها هرچه زودتر به ایران بیایید». من این تلگراف را کشف رمز، کردم و پیش او بردم و آن بیچاره در توهم اینکه «ببین پرویز امام به من احتیاج دارد.....» همان شب خواست به ایران برود و من بهمراه راننده سفارت او را به فرودگاه آرلندای استکهلم بردیم و رفت.... روز بعد که قبل از امدن به سفارت رادیو تهران را باز کردم خبر دستگیری«یک جاسوس امریکایی» را میداد و نامش را گفت که عباس امیر انتظام است. بعدا خود قطب زاده به من پیام داد که فلانی آنها امضای من قطب زاده را جعل کردند و من پشت این قضیه بعنوان وزیرخارجه نبودم. من فورا به سفارت رسیدم، کنسول ما در سفارت – آقای علی صادقی....ـ که هنوز در سوئد زندگی میکند- با نگرانی و اضطراب گفت که فلانی پیش پای تو سه نفر به سفارت وارد شدند، که من فکر کردم کار پاسپورت و کنسولی دارند وگفتند که دانشجویان خط امام هستند و در اطاق سفیر را شکستند و الان آنجا نشسته اند. من فورا به وزارتخارجه سوئد خبر دادم. آنها گفتند که، حالا که سفیر راگرفته اند، شما جانشین سفیر هستید و باید اجازه دهید که نیروهای پلیس را بفرستیم انها را بیرون کنند. من که شوکه شده بودم، گفتم بعدا به شما اطلاع میدهم که چه بکنید..... رفتم توی اطاق سفیر نگونبخت و دیدم که سه لندهور جاهل بد ترکیب آنجا نشسته اند. یکی شان که خود را خسرو جوزه دانی معرفی کرد جای سفیر نشسته بود و دومی محمد جواد درویش و سومی سپهوند نامی بود که اسم کوچکش را الان بخاطر ندارم.
گفتند انقلاب شده و ما دانشجوی خط امام در سوئد هستیم و باید اینجا را بگیریم و الان سندی در کشوی میز امیر انتظام پیدا کرده ایم، که بعدا معلوم شد یک پیش نویس قانون اساسی بوده که بازرگان و یاران ساده لوح و ببوی او میخواسته اند بعنوان متن قانون اساسی، به شورای انقلاب پیشنهاد شود، واویلا چه سند جاسوسی بزرگی!!!. باری این تنها سند جاسوسی امیر انتظام در دادگاه بود و سندهای دیگر گزارشهای روتین ملاقات سفرا با هم و اینکه امیر انتظام – طبق رسم معمول به دیدار سفرای دیگر محل ماموریت رفته و ملاقات روتین انجام داده بود که خود منهم بعنوان معاونش همراه او بودم و پروتکل های دیپلماتیک را به او یاد میدادم......از جمله ملاقات رسمی با سفیر وقت امریکا در سوئد. باری من بعد از چند روز، این سه دانشجو!! راـ که هرسه راننده اتوبوس در سوئد بودند!!- با تهدید دخالت دولت و پلیس این کشور، بیرون انداختم و آنها برای من خط و نشان کشیدند..... یکی شان بعد از استعفای من از سفارت در نروژ جانشین من شد!! و دیگری شد سفیر رژیم در فنلاند! و خسرو جوزه دانی هم نمیدانم در چه جهنم دره ایست.
این باصطلاح دانشجویان خط امام. با دیگر مثلا همکلاسی هایشان در دانشگاه!!-بخوانید شرکت اتوبوس رانی!!، در یک شهر سوئد بنام لینشاپینک مقیم بودند که بعد من آنرا قم شاپینک خطاب میکردم. 
 یکروز هم از دادگاه انقلاب منحوس خمینی یک آخوند قاضی زنگ زد و گفت که برادر خزایی الان امیر انتظام اینجاست و دارد محاکمه میشود، شما لطفا هرچه زوتر اسناد جاسوسی او را به مرکز بفرستید!!! منهم به طعنه گفتم که ایشان هیچ اسناد جاسوسی ندارد در این سفارت و ملاقاتهایش هم همه روتین با سفرای دیگر بوده است و اگر این جاسوسی است پس من هم هستم چون در ملاقاتهای با سفرا همراه او بوده ام.......
حالا مزدور شارلاتان میگوید که من باعث دستگیری امیر انتنظام شده ام. این را از کجا آورده باید یک راست برویم سراغ ماموریتی که حاج آقا گشتاپو به او تحویل داده و اخیرا یکی از واحدهای پاسداران در قم از استخدام این شارلاتان به صراحت نوشتند.
باری صادق قطب زاده ، که خودش شدیدا ترسیده و موقعیتش در نظام متزلزل بود، مرتب طی تلگرام سری بمن میگفت که او نبوده که آن تلگراف رمز احضار امیر انتظام را امضا کرده و از من میخواست که خانواده امیر انتظام، همسر و دو فرزندش را حفاظت و کمک کنم و من هم، تمام وقت آنها را در رزیدانس سفیر در محله لیدینگو نگه داشتم و بعد برایشان پناهندگی سیاسی گرفتم. بعد ها که بعنوان سفیر به نروژ رفتم این خانم و فرزندانش آمدند به اسلو و از من سپاسگزاری کردند.....

باری هموطنان عزیز ببینید و بشنوید که این قبیل مزدوران، که کار اصلی شان شیطان سازی و دروغ و دغل علیه مقاومت‌های سازمانیافته تاریخ و زمینه سازی برای ترور و کشتار بوده و هست ، علیرغم تفاوت در جغرافیا و زمان و فرهنگ و زبان، انگاری در یک مکتب و مدرسه دوره دیده اند و بدرجه نا رفیع و سخیف و پستی درپشت پا زدن به جنبش‌های بزرگ تاریخ مقاومت ها، رسیده و مدرک تحصیلی و کارشناسی خود را گرفته‌اند. من در فرصت‌های آینده شرح حال پاره‌ای اشخاص مشابه و هم سرنوشت اینان در تاریخ معاصرمقاومت های بزرگ جهان را خواهم نوشت. 

و اما، از آنجا که طنز و خنده و نشاط، یکی از موهبت‌های بزرگی است که طبیعت و آفرینش، و بویژه روانشناسی بشری، به بشر آموخته است، و کارآمد و موثر در همه لحظات خوش و ناخوش تاریخ است، اینرا نیز برای حسن ختام در پایین می آورم:

میگویند شارل پادشاه فرانسه روزی سخت مریض بود و پیغام دادند که پزشک مخصوص او خود را فورا به قصر ورسای برساند. این پزشک خیلی دیر کرد و وقتی وارد شد وزیر دربار به او گفت: چرا دیرکردی، Charles attend، که در زبان فرانسوی معنی اش این است که شارل منتظر است. اما او خیال کرد که به او خطاب کرده است که: چرا دیرکردی؟ شارلاتان!!.

اما در باره نکبت زده فوق الذکر باید گفت: غلط کردی ای مزدور شارلاتان!!