میگویند سرنوشت دیکتاتورها کم و بیش مشابه یکدیگر است. همه به نیروی نظامی و سرکوب و فساد و ثروتاندوزی و الیگارشی خانوادگی و ایجاد حلقه خودی روی می آورند. به گفته هانا آرنت(فیلسوف آلمانی-آمریکائی) تا ۱۵ دقیقه قبل از فروپاشی و سقوط همه چیز در دیکتاتوریها عادی بنظر میرسد. سرنوشت خامنهای سردمدار فاشیسم مذهبی حاکم اما بیشتر به شرح حال کالیگولا یکی از امپراطوران روم باستان شبیه است. او مدت کوتاهی پس از رسیدن به مقام امپراطوری، به جنون قدرت دچار شد و حکومت وحشت برپا کرد. او به همه اطرافیان خود بدبین بود و هیچکس از امرا و اطرافیانش از فردای خود مطمئن نبودند. در نمایشنامه ای که آلبر کامو تحت همین عنوان نوشته، جنون کالیگولا به جایی میرسد که او از وزرایش "غیر ممکن" را میخواهد!
آنچه ما امروز شاهد آن هستیم سکانسهای پایانی تراژدی دردناک ۴۰ سال حاکمیت جانیان جاهلی است که از اعماق تاریک تاریخ سر برآوردند و بیهیچ سنخیتی با دنیای کنونی برای در قدرت ماندن از هیچ جنایت و فساد و ویرانگری ابا نکردند.
حالا اما در پایان راه بنظر میرسد رژیم جمهوری اسلامی به تصفیه درونی دست زده است. آنچه خامنهای زمانی مرحله دوم انقلاب خوانده بود و برای رسیدن به اهداف آن دستورالعملهای اجرائی پنج گانه صادر کرده بود، حالا در جریان تصفیه کاندیداهای انتخابات فرمایشی ۱۴۰۰، با مهندسی نمایش روحوضی انتصابات و تصفیه نظام از جناح رقیب (که عنوان اصلاح طلبی را یدک می کشیدند) در صدد یکسره کردن کار و پرده برداری از نسخه اصلی و روتوش نشده، "حکومت مطلقه فقیه" است. حالا رژیم به این نتیجه رسیده است که دیگر به حضور آخوندهای مکلا نیازی ندارد. همان بندبازانی که جنایتهای اربابان خود را برای خارجیها توچیه می کردند و با کمال وقاحت بنام مردم ایران می گفتند که: “مردم ما خودشان تصمیم گرفته اند که اینجور زندگی کنند”، “ما زندانی سیاسی نداریم”، “ما از پشتیبانی اکثریت مردم برخورداریم” و واقعیت اینست که تاریخ مصرف عمله ظلمی که به عنوان اصلاح طلب همواره جزئی از نظام سرکوب و جنایت حاکم بودهاند دیگر تمام شده است. آنها برای ادامه حیات ننگین این رژیم هرروز به رنگی در آمدند و هر چه در چنته داشتند عرضه کردند. اما علیرغم همه خیانتهای آشکار و نهان شان حالا از طویله ولایت نیز با خفت و اردنگی بیرون انداخته شده اند. اصلا بامبول دو خرداد و به صحنه آوردن آخوند خاتمی فقط برای خلاصی از بنبست در روابط بینالمللی و ارائه چهره ای نرمال از دیکتاتوری ولایت فقیه بود. آنچه بعد از آن بنام "اصلاح طلبی" خوانده شد، ویترینی برای توجیه جنایات و تروریسم و دخالتهای منطقه ای رژیم در خارج بود. دکان این دغل بازی مدتهاست که تخته شده است. لو رفتن نوار اعترافات ظریف پیرامون اولویت «میدان» (بخوانید سپاه و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی) و هیچ کاره بودن دولت و مجلس و دیگر نهادهای حکومتی، تایید این واقعیت است که دیکتاتوری ولایت فقیه موجود رو به مرگی است که سیستم کنترل کننده آن ارتباط خود با اندامهای ناقصش را از دست داده است.
سکانس پایانی این تراژدی پر درد و رنج با همه داغها و مصیبتهایش فرا رسیده است. اتحاد بزرگ مردم در گفتن نه بزرگ و تاریخی به دیکتاتوری ولایتفقیه و بایکوت نمایش انتخابات آنها شکوه مبارزه و مقاومتی است که از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد و حالا به گل نشسته است. تسلیم طلبانی که با جنایتکاران همدست و همسو و هم جبهه بودهاند، امروز خجلتزده تاریخ و مردم اند. نتیجه این شوی تبلیغاتی و رسوا هرچه باشد از فردای ۲۸ خرداد، خامنهای و رژیمش با اکثریت قریب به اتفاق مردمی روبرو هستند که با “نه” بزرگ خود یکبار دیگر با قاطعیت و صدائی رسا، به سرنگونی آنها رای مثبت داده اند. توهم خامنهای برای جان بدر بردن از بحرانهای مرگبار داخلی و بینالمللی از خواستهای جنونآمیز کالیگولا نیز نا ممکنتر است.