اگر دورهٔ سیاسی ایران را بعد از ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ساواک، را در اسفند ۱۳۳۵ و سیاست کلی رژیم شاه که منجر به بستهشدن گامبهگام و مطلق سیاسی را مورد تحلیل قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که انقلاب ضدسلطنتی سال۱۳۵۷ در تقدیر بود. سرشاخ نشدن آخوندها با رژیم شاه و ساده بینی او در مورد آنها به همراه موقعیت استثنایی بینالمللی این فرصت یگانهٔ تاریخی را برای نیروهای ارتجاعی مذهبی فراهم کرد که در میان ناباوری همگانی تمامی قدرت سیاسی کشور را پس از سقوط دیکتاتوری سلطنتی به دست بگیرند. عدم آمادگی آخوندها برای حکومت و حرص و آز بیپایان و درندهگی بیمثالشان، که در ایدئولوژی بهغایت ارتجاعی آنها ریشه داشت، باعث شد که با وحشیگری تام ابتدا به قلع و قمع نیروهای مترقی پرداخته و متعاقباً به حساب تمامی مردم ایران برسند. رژیم تمامیتخواه آخوندی با ایدئولوژی قشری و خشن خود عمدتاً به تقسیم همهٔ نیروهای سیاسی و مردم به خودی و غیرخودی پرداخت و با بیرحمی تصمیم گرفت که هر مانع سد راه خود را از میان بردارد.
خمینی و آخوندهای با عمامه و بیعمامهاش که مجاهدین را خوب میشناختند، خیلی زود بو کشیدند که دشمن نه آمریکا بلکه همینجا، در تهران است. مجاهدین هم، بهخصوص مسعود رجوی، بهخوبی و بهطور علمی از درک عقب افتادهٔ آخوندی در تبیین جهان بهخوبی آگاه بودند. اگر تکیه کلام خمینی «اسلام عزیز» بود، ورد زبان مجاهدین خلق واژهٔ آزادی بود. اگر درک آشتیناپذیری این دو واژه در آن زمان ساده نبود، امروز اما عدم درک این موضوع بیشک به خیانت تنه می زند. این آشتیناپذیری امروز در کف خیابانهای ایران به هزار زبان بیان میشود.
بعد از ورود خمینی، با استقبال بیسابقهٔ مردم به ایران، و برقراری حکومتش سازمان مجاهدین خلق با اتخاذ یک سیاست پیچیده، با حفظ اصول، سعی در عدم و یا حداقل به عقب انداختن هر چه بیشتر درگیری داشت. بهرغم اینکه هرگز به جمهوری اسلامی باور نداشت در رفراندم ۱۲-۱۱ فرودین ۱۳۵۸ شرکت کرد. اما در رفراندم قانون اساسی رژیم در ۱۲-۱۱ آبان ۵۸ که در آن اصل ضددمکراتیک ولایت فقیه گنجانده شده بود، بهخاطر احترام به اصول دمکراتیکش شرکت نکرد، اگر چه اعلام داشت که به آن ملزم و در چهارچوب آن فعالیت خواهند کرد. به همین در انتخابات ریاستجمهوری در ۵بهمن ۱۳۵۸، با اینکه کاندیدایش به دلایل واهی و خودساختهٔ خمینی حذف شد، شرکت کرد. سازمان مجاهدین خلق با صبر و حوصله سعی داشت دیو ارتجاع را در شیشه نگه دارد! به نفع سازمان مجاهدین خلق بود که دورهٔ سیاسی، حتی با پرداخت بهای سنگین به خاک افتادن بیش از ۵۰تن از اعضاء و هوادارانش، طولانیتر شود، چرا که برای ادارهٔ کشور و یا حداقل برای حفظ فضای نسبتاً باز سیاسی و استفاده از آن خط و برنامه داشتند. درست به همین دلیل رژیم عجله داشت تا این دروه هر چه سریعتر پایان بگیرد. اگر فضای سیاسی روز ۲۲خرداد ۱۳۵۹، روز میتینگ مجاهدین و سخنرانی مسعود با عنوان «چه باید کرد؟» را تا روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰ را روزبهروز مرور کنیم، به پیچیدگی سیاسی مجاهدین پی میبریم، و به این نتیجه میرسیم که رژیم ولایت فقیه یکسویه در مسیر انقباض قرار داشت و هنوز هم همان مسیر را طی میکند و لاغیر. همین درک و تحلیل علمی باعث شد که مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران هرگز در چاه و چالههای سردار سازندگی و اصلاحطلب و معتدل و پراگماتیستِ ساخت کارخانهٔ رژیم دجال و هواخواهان استعماری آن نیفتند. تحلیل مجاهدین خلق حالا چند سالی است که در کف خیابانهای ایران بهطور واضح فریاد زده میشود و یا بهقول اسماعیل خویی «با پاشنههای مردم بر آسفالت خیابانها نوشته میشود».
بعد از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ مجاهدین خلق با تیمهای عملیاتی به طرف تدارک قیام مردمی و یا تشکیل ارتش آزادیبخش رفتند، که در عمل به تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران در ۳۰خرداد ۱۳۶۶ رسیدند. این ارتش در ظرف مدت چند ماه چنان ضرباتی به رژیم آدمخوار آخوندی زد که مجبور شد از جنگ با عراق دست بردارد. سرنوشت ارتش آزادیبخش ملی ایران در خاک عراق و مقاومت استثنایی رزمندگانش در اشرف و تأثیرش بر جامعهٔ ایران خود موضوع بررسی است که در این یادداشت کوتاه از اشاره به آن هم درمی گذریم. اما نمیتوانیم به مسیر تیمهای عملیاتی سالهای ۱۳۶۰ تا تشکیل ارتش آزادیبخش سال۱۳۶۶ و تشکیل کانونهای شورشی در سال۱۳۹۲ اشاره نکنیم. نمیتوانیم اذعان نکنیم که رشدِ انقباض رژیم تمامیتخواه ولایت فقیه به گماشتن آخوند بدنام ابراهیم رئیسی کشیده شده و رشدِ نیروی برانداز به تشکیل و گسترس کانونهای شورشی در داخل خاک میهن. آیا تصور پایان این جنگ مشکل است؟