رحمان کریمی:  نقش مبانی بنیادی اخلاق در مناسبات سیاسی و اجتماعی 


 در این نوشتار منظور از اخلاق، اخلاق ارتجاعی اسکولاستیک یا مدرسه یی نیست که پشت ها به کَت، دست ها به زانو و یا با ادب و بی ادب. اخلاق سهمی از فرهنگ هست که گاه و در بعضی ها با آن در تضاد قرار می گیرد. سر و کار ما با جامعه استبداد زده است. یک طرف رژیم و حکومت آن و در طرف دیگر مردم قرار دارند. این دو اردو باید از هر جهت ضد هم و در اختلاف وسیع با هم باشند. همچنانکه یک فرد در”حال » زندگی می کند و یحتمل خود نمی داند که چه اندازه از آثار فرهنگی و فکری و اخلاقی از گذشته در او زنده و فعال است و خود را در رفتار و گفتار او پنهان یا متجلی می کند. دیکتاتوری می کوشد که بینش و نگرش و اخلاق خود را به انسان و هستی با ابزار و اشکال مختلف تبلیغاتی و آموزشی به جامعه تلقین و تحمیل کند. برای ملل باستانی که قرن ها تحت سیطره انواع دیکتاتوری های لجام گسیخته خودی و غیرخودی بوده اند، این تحمیل چندان دشوار نیست زیرا دارای پیش زمینه یی تاریخی می باشد. چنین ملت هایی نیازمند مرجعی مثل ایدئولوژی مترقی می باشند که تأثیرات حاکمیت استبدادی را خنثا کند. و این مقدور نیست مگر به دست احزاب و نیروهای مترقی و پیشرو. بدین دلیل است که رژیم ها مجال حضور اجتماعی نیروهای مترقی را نمی دهند. در اینباره وقتی که رژیم راه رابطه سازمان مترقی را با خلق خود با سرکوب مسدود می کند این قشر روشنفکران است که باید با تولیدات فرهنگی خود خلأ را پر کند. البته این وظیفه هم آسان و راحت میسر نیست و لاجرم روشنفکران را به شجاعت و فداکاری در راه ملت خود نیاز است. بنابراین زمانی روشنفکران موفق بدین امر خطیر می شوند که هم هدفمند باشند و هم اخلاق لازم آن را در خود داشته باشند. اینجا باید متذکر شد که آموزش های مترقی در همه به یک تأثیر و یکسانی نیست. بعضی ها تحت هیچ آموزشی از انگیزه ها و تحریکات سرشت و طبیعت خود رها نمی شوند و این است که دیر یا زود از حوزه آموزشی مترقی به بهانه های مختلف بیرون می زنند و خصم حزب یا سازمان مربوطه می شوند. تلاش می کنند تا آموزگاران آن مدرسه انسان ساز را، هیولا جلوه دهند، همچنانکه بریده مزدوران حقیر، قدر انقلاب درون سازمانی سازمان مجاهدین خلق که به ابتکار قهرمان ملی نامدار مریم، صورت تحقق یافت و ما امروز شاهد غرورآمیزترین تشکیلات انسانی در اشرف ۳ و آحاد کانون های شورشی و مجاهدین خلق هستیم. متأسفانه صرف نظر از گروه های مغرض و دلبسته به استحاله رژیم، بسیاری از مدعیان روشنفکری با این ساختار انسان ساز بسیار قشری و ظاهر بینانه برخورد کردند. و نفهمیدند که یک علت شکست ها بی توجهی به چند و چون افراد مبارز داشته است. یک مبارز متناسب با هدف سیاسی باید اخلاق لازم آن را نه در تظاهر بلکه واقعی داشته باشد. با چفت و بست سست و متناقض اخلاقی در خارج کشور می توان مدعی میدان بود اما در داخل کشور امکان ندارد. اینجاست که ارزش جان برکفان کانون های شورشی را می توان فهم و ارزشیابی کرد. 
 نگارنده برای نقش و تأثیر اخلاق در خاطرات خود نمونه های بسیار دارد. اما برای توجیه مسئله به یک نمونه از گذشته اکتفا می کند. 
 در نوجوانی که عضو سازمان جوانان حزب توده بودم، پدرم یکی از اعضای کمیته ایالتی بود اما اجازه علنی کردن خود را نداشت زیرا وظیفه بردن نشریات و اعلامیه ها و جزوه های حزب به کازرون، برازجان، کنار تخته، دالکی تا بوشهر به عهده او بود. سهم انتقال نشریات به بعد از بوشهر به عهده شاخه حزبی بوشهر بود. پدر پیک پست شیراز به بوشهر و از بوشهر به شیراز می بود. من در ابتدا می رفتم در خانه یکی از اعضای کمیته ایالتی بنام رضانیا یک سبد بزرگ ظاهرا میوه از او می گرفتم می بردم اداره پست، می دادم به پدر. بعد از رضانیا یکی دیگر از اعضای صادق کمیته ایالتی که متأسفانه به علت گذشت سالیان دراز و کهولت سن نام او را از یاد برده ام جایگزین او شد. با آنکه کارمند با سابقه وزارت کشاورزی بود، زندگی ساده و مختصری داشت. او انسانی والا و صمیمی بود. بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ او را گرفتند و به تهران فرستادند. در زندان قصر زیر سخت ترین شکنجه ها مقاومت می کند و تسلیم نمی شود. دشمن حیله یی بکارمی برد. یک عضو معروف کمیته ایالتی با نام دکتر دانشور را که خود را به تمام معنا تسلیم کرده بود، هم سلول او می کند. برای ظاهرسازی هر روز دانشور را یعنی می بردند برای بازجویی. او برمی گشته و روحیه آن مرد مقاوم را بمباران می کرده است که رفیق ! من و تو اینجا مانده ایم در مقاومت. همه خیانت کرده اند و لو داده اند. من دیگر طاقت شکنجه ندارم !! می خواهم اطلاعات سوخته را بدهم. به هر حال کار به آنجا می کشد که آن مرد ساده دل و پاکدامن فریب می خورد و اطلاعاتی می دهد. از سلول انفرادی به بند عمومی برگردد. عده یی از رفقا در حیاط قدم می زدند. او با خوشحالی و ذوق به طرف شان می رود و می بیند که بایکوت شده است و کسی سلام او را جواب نمی دهد. در جا دو ریالی اش می افتد. سکته می کند و پای حوض دراز کش می شود. دانشور خائن پخش کرده بود که او خیانت کرده است. بعد از شش ماه آوردندش به شیراز. در بیمارستان دکتر میر بستری شد. بهرام حجتی که رفیق سازمانی من بود و خواهرزاده فرد مورد نظر بعدها برای من تعریف کرد که: یک روز عصر دایی مصر شد که می خواهد عصازنان برود سر خیابان هوایی بخورد. شب ما را دور خود جمع کرد و گفت به زن دایی و: من خائن نیستم، خائنی مرا فریب داد. من که عضو کمیته ایالتی و نه یک عضو پایین حزب بودم نباید فریب دانشور را می خوردم باید هوشیاری به خرج می دادم . حالا می دانم که رهبران و کادرهای ایالتی تهران و شهرستان ها اکثرا خیانت کرده اند. ولی وجدانم آرام نمی گیرد. با خیانت آنان که آرمان حقانیت خود را از دست نمی دهد. من شما را نصیحت می کنم که تحت هیچ شرایطی حاضر به فروش شرف خود نشوید. دو نیمه شب بود که صدای گریه زن دایی از خواب بیدارم کرد. دایی با تریاک خودکشی کرده بود. دکتر دانشور هم صاحب مقامات شد و به بدنامی مرد. به راستی چه عاملی موجب عذاب وجدان او شد تا دست به خودکشی بزند و چه عاملی موجب خیانت سنگین دکتر دانشور شد ؟ باید گفت اخلاق و ایمان و آرمان. او به تمام معنا مردی افتاده، فروتن، متواضع و گمنام زیست بود. در او تظاهر و جلوه گری به هر شکل نبود. دکتر دانشور که سخنران خیلی خوبی هم بود، مردی متظاهر و به شدت جویای نام و شهرت بود. ظاهرش زبان باز و خونگرم و بجوش. این ظاهر خیلی ها را فریب داد و او را مبارزی سرسخت می شناختند. آن مرد با وجدان البته مرتکب اشتباه دیگری یعنی خود کشی شد، هرچند رنج مدام فلج شدن را هم داشت که زحمتش روی دست همسرش بود. او باید می ماند و گذشت زمان را می دید. 
 متاسفانه ما امروز با خائنان سمج و وقیح و واقعا بی ارزشی چون ایرج مصداقی روبروایم که اگر لجن پراکنی و قلب و جعل واقعیت ها در سرشت پلید و ملانشان او نبود، حیف یک کلمه که خرج چنین روانپریش به خیانت خود مفتخر می شد. امثال دکتر دانشور کجا و مصداقی ها کجا ؟ مصداقی درست هم قواره ملایان شیاد زبان باز است . گروه خونی یکسانی با آنان دارد که اگر نداشت تا این اندازه دریده و بی شرم و حیا نمی بود. در خیانت حرفه یی شده است و ولع دارد که در خیانت کاری برای خود میان متحدان رژیم و وادادگان بی تفاوت ؛ کسب نام و اعتبار کند. باید او را ندّافی کرد و پنبه اش را زد و برباد داد. در این عنصرک منحط چاچول باز، هم اخلاق است که نقش ایفا می کند. این وظیفه نه تنها مجاهدین خلق بل همه کسانی ست که خود را مبارز و ضد تمامیت نظام فاشستی ولایت فقیه می دانند که او را طرد و افشا کنند . بحث طولانی ست و همینجا آن را قیچی می کنم.