درودی بیکران بر آنکه از هر قبله آزاد است
بجز آن قبله سرخی که آزادی ز بیداد است
فراز قله گر خاموش گردد شعله ای ناگه
نمیمیرد چونامش تا قیامت زنده در یاد است
زخاک تیره برمیخیزد آن پیک بهار آنک
که این میهن رها از نظم تیغ و جهل و جلاد است
زبانم گرچه گوئی نیش عقرب خورده است اما
قلم تا میزند بر اهرمن نیشی دلم شاد است
بخون خفتند بسیاران که این میهن رها گردد
رهائی از اسارت چاره اش تغییر بنیاد است
بجز باور بر انسان، رسم دیگر راه نیکان نیست
که ناباور بر انسان بنده ابلیس و شیاد است
خوش آنروزی که بر بال کبوتر زخم سنگی نیست
خوش آن روزی که دنیا عاری از جبار و صیاد است
درودی بیکران بر آنکه از هر قبله آزاد است
بجز آن قبله سرخی که آزادی ز بیداد است
درود
درود
درود