هادی مظفری: درخشش کهکشان، زوزه های استعماری


یک:
اگر رژیم ولایت فقیه در تهران، می دانست که زد و بندِ پنهانی با مماشاتگران و دست زدن به کودتای سیاسی در هفدهم ژوئن سال دو هزار و سه، چنان تبعات سنگینی برایش به دنبال خواهد داشت که هر سال باید تقاصش را پس بدهد و سر تا پایش به رعشه بیفتد و دیپلمات-تروریستش هم در همین مسیر، کلی بی آبرویی آنهم در سطح جهانی برای حکومت به بار بیاورد و برود گوشه زندان و بیست سال آب خنک میل کند، شک نکنید که هرگز غلط اضافی نمی کرد و این صخره نفوذ ناپذیر را برای عبور، آزمایش نمی نمود.
از آن روز به بعد تاریخ تازه ای رقم خورد و ستاره دنباله داری در آسمانِ تیره میهن سر برآورد و طی هفده سال تبدیل شد به کهکشانی عظیم و امسال هم نه یکی، نه دوتا، که سه تا کهکشان. یک از یک پر ستاره تر و شب شکن تر. 
دو:
خامنه ای اوضاع و احوال حکومتش را آنقدر وخیم و رو به موت می بیند که به ناچار به عبای عنصری دخیل بسته که نه در وطن رویی دارد و نه در غربت، آبرویی. کاری که او کرده بیشتر به یک قمارِ از پیش باخته می ماند تا یک تدبیر سیاسی برای نجات و فروتر نرفتن در باتلاق.
در این شرایط، رئیسی مفلوک و پیشانی سیاه، نه تنها نمی تواند تبدیل به جلیقه و تیوب نجاتِ ولی فقیه شود که برعکس از همین حالا به آسانی تبدیل شده است به پاشنه آشیلِ نظامِ مقدس. 
هیچگاه مثل حالا و در گردهمایی های سه روزه مقاومت، نمی شد با آنهمه سخنران و شخصیت برجسته، نماد حکومت فقیه را هنوز نیامده، اینگونه در ابعاد بین المللی شست و روفت و گذاشت کنار. شک نکنید چهار روز دیگر که سکانِ کشتیِ بی لنگر را رسما به دست بگیرد، روزگارش سیاهتر و تیره تر هم خواهد شد. هم در داخل و هم در سطح جهانی. این کشتی حالا بیش از هر زمان دیگری، مستحق و مستعد غرق شدن و فرو رفتن در گرداب است.
سه:
سوزشِ ولایت فقیه و هم کاسه هایش در ام القراء مخصوصا از حضور آقای پمپئو و سخنرانی نخست وزیرِ اسلوونی چنان شدید بود که بوی گندش از رسانه های استعماری و البته آیت‌اللهِ معلوم‌الحال بی‌بی‌سی هم بلند شد.
 استفاده از مُهره های سوخته ای همانند "تیر خلاص زن اوین" و آن یکی "تواب تشنه به خون" از یک سو نشان از خالی بودن دستِ گردانندگانِ چرخِ "حرامزده ترین نوع سانسور" داشت، که به دامانِ هر خس و خاشاکی برای ارضای ولینعمت شان در تهران، چنگ می زنند و از سوی دیگر، شدت سوزش را به نمایش می گذاشت که ناچار بودند حتی اگر شده با این مهره های هزاران بار سوخته، به اطفاء شعله های سرکشی بپردازند که تا سوزاندن و خاکستر کردن تمامی توطئه های ارتجاعی و استعماری بر علیه ملت ایران، سرِ خاموشی و باز ایستادن ندارد. 
در این میان دست و پا زدنهای موجوداتی که عناوینی نظیر "دبیر کل حزب مشروطه خواه" را یدک می کشیدند، در دُم تکان دادن برای ولایت فقیه از طریق بلندگوی استعماری هم اوج ذلت و حقارت آنها را برای ملت آزاده ایران به نمایش گذاشت. آخر این چه مشروطه خواهی است که دهان گشاد را به بلندگوی دشمنِ استعماری و قسم خورده مشروطه خواهانِ اولیه و اصیل، چسبانده و یاوه در یاوه می‌بافد؟!
شکی نیست که اگر سردار کبیر مشروطه، سرکرده مجاهدانِ امیر خیز، ستارخان، امروز حی و حاضر بود، حتما یکی از بیرقهای سپیدِ تسلیم را که پائین کشیده بود، لوله می کرد و در حلقوم این نوکرانِ ارتجاع، استبداد و استعمار فرو می نمود.
راستی! چه ننگی بالاتر از هم پیاله شدن با رسانه پیشانی سیاه استعمار بر علیه رشیدترین و فداکارترین فرزندانِ ایران زمین؟!.
چهار:
در سه کهکشانِ پرستاره هفته اخیر، یک ستاره درخشان، چشم دوستان را خیره و دیدگان دشمنانِ آزادی را کور کرد. یک زنِ ایرانی که تاریخِ میهن هرگز نامش را از خاطر نخواهد برد. زنی به نام "مریم".
اگر او را صرفا نمادِ زن ایرانی بنامیم، حق مطلب را در موردش ادا نکرده ایم. چرا که "مریم" امروز نمادِ یک میهن و یک خلقِ به پا خاسته برای احقاق حق و آزادی و عدالت است. پرچمداری راسخ، با عزمی آهنین، صبور و خستگی ناپذیر.
واژه های این "زن" وقتی زبان به سخن می گشاید، به چشمه ساری صاف و زلال می مانند که تشنگانِ آزادی و عدالت را سیراب می کند. او هر جا که باشد، امید و عزم و اراده خلل‌ناپذیر برای رزمِ آزادی، همانجاست.
 این "زن" نقطه پایان است بر بیش از یک قرن ظلم و ستم و سرکوب و اختناق و نقطه آغاز است بر احیای شورِ زندگی و سرزندگی، در سرزمینی که قرنهاست "مزد گورکن، از آزادی آدمی افزون تر" است. 
آری! نهالی که حنیف به مسعودش سپرد و او با خون دل پروردش، امروز سر به فلک می ساید. جهان شاهد باش که ملت ایران، بهای آزادی و رهایی خویش را، به ویژه طی چهل سال اخیر، بی وقفه پرداخته است و امروز نزدیک تر از همیشه برای وصولِ آن الماسِ درخشانِ به غارت رفته از سوی شاه و شیخ، آماده ورود به صحنه رزمِ نهایی است.