امام حسن در ۱۵ رمضان سال سوّم هـق (۲۸فوریه ۶۲۵م) به دنیاآمد. تا ۷سالگی در دامانِ سراسر عُطوفتِ پیامبر اسلام و دخترش فاطمه، «کوثرِ» جاودانه خاندان پیامبر، و علی (ع)، مظهر و پرچمدارِ همیشه ماندگارِ راه محمد(ص) پرورده شد. به هنگامِ حکومت پدرش، حضرت علی، همواره در جنگها و دشواریهای هولناک آن دوران، یار و مددکارش بود.
امام حسن در ۲۱رمضان سال ۴۰ هـق (۲۸ژانویه ۶۶۱م )، پس از شهادت حضرت علی، در ۳۷سالگی، زِمام حکومت اسلامی را به دست گرفت. او، مانند پدرش، جنگ با معاویه را، به عنوان هدفِ مُقَدّمِ حکومت خود، برگزید چرا که تا این دشمنِ اصلی حکومتِ اسلامی از پای نمیافتاد، انحرافی که از چند دهه پیش در جامعه اسلامی بروز کرده بود، بهسامان نمی رسید و مناسباتِ دادجویانه دوران حضرت محمّد، دوباره، برقرار نمیشد.
***
امام حسن در ۶ ماه اوّل حکومتش بسیار کوشید تا جنگ با معاویه را ـ که بر شام حکومت میکرد و همواره در پی ضربه زدن به حکومت نوپای او بود ـ تدارک ببیند. امّا، تبلیغات گسترده معاویه آنچنان فریبنده بود که مردم ناآگاهِ آن دوران قادر نبودند سَره (پسندیده) را از ناسَره (ناپسند) تشخیص دهند و دریابند که معاویه اسلام را وسیله یی برای حفظ قدرتش قرار داده است و به نام اسلام میخواهد تیشه به ریشه اسلام محمّدی بزند. تلاشهای آگاهیبخش امام حسن قادر نبود ابرِ عظیمِ تردید و تَوَهُّمی را که معاویه میپراکند، کنار بزند.
معاویه از سال ۲۰ هجری (۶۴۱م) در شام حکومت میکرد و با تکیه بر پولهای هَنگفت و نیرو و امکانات بسیار و تهدید و تطمیع، و ریا و تزویر بیمانند، توانسته بود جای پای استواری به دست آورد و بسیاری از سرشناسان آن دوره را با پول یا مقام یا نیرنگ به سوی خود جلب کند. از جمله، او زیاد بن اَبیه (۴۰ساله)، والی کاردان و شجاع و سخنورِ حضرت علی در فارس، را به شام فراخواند و خواهرش را نزد او فرستاد تا حِجابش را دربرابرش بردارد و بگوید «تو برادر من هستی، این را پدرم ابوسفیان به من خبرداد».
زیاد پسر یک کنیز روسپی به نام سُمَیّه بود. چون پدرش معلوم نبود، او را زیاد بن اَبیه (زیاد پسر پدرش) مینامیدند. معاویه زیاد را برادر خود خواند و آن را بر منبر نیز اعلام کرد و با این نیرنگ او را به خدمت خاندان اموی درآورد.
امام حسن یکی از فرماندهان خود به نام حَکَم کِندی را با ۴هزار سوار، به عنوان جلودارِ سپاه در حمله به شام، به شهر اَنبار (در ۶۰ کیلومتری غربِ محل کنونی بغداد) فرستاد. امّا، معاویه او را با پول و وعده حکومتِ یکی از شهرهای شام فریفت و وی شبانه با شماری از لشکریانش به معاویه پیوست. معاویه دو تن دیگر از فرماندهان سپاه امام حسن را، به همانگونه، با پول و وعده حکومت فریب داد و به زیر پرچم خود کشاند.
امام حسن پس از خیانت آن دو تن، قیس، فرزند دلاور سَعدبن عُباده، رئیس قبیله خَزرَج در مدینه و یکی از یاران وفادار پیامبر، را فرمانده جلودار سپاه خود در جنگ با معاویه کرد. او در جنگ صِفّین نیز فرمانده جلودار سپاه حضرت علی بود.
قیس سازمانده ارزنده یی بود که ازهم پاشیدگی سپاه امام حسن را، که پس از فرار فرماندهان پیشین پدید آمده بود، سامان داد و آماده رزم با نیروی جلودار سپاه معاویه ـ که ۲۰هزار تن بودند ـ شد.
معاویه با تهدید و تطمیع خواست قیس را نیز مانند آن سه تن دیگر به سوی خود جلب کند. امّا، قیسِ پاکباز فقط یک جمله در پاسخش نوشت: «هرگز مرا ملاقات نخواهی کرد، مگر آن که بین ما نیزه باشد».
دوران وادادگیها
روزگار تلخی بود. پاکبازان جسوری چون قیس در سپاه امام حسن اندک بودند و شاید جز خود قیس نمونه دیگری در آن سپاه یافت نمیشد. بسیاری از نامداران پیشین کناره گزیده بودند. سعدبن ابی وَقّاص، فاتح عراق و مدائن، در قصرش «عَقیق» در مدینه میزیست و تن به پیکار با معاویه نمی داد. او در زمان حضرت علی نیز حاضر نشد با معاویه بجنگد و در پاسخ حضرت علی گفته بود: «تا زمانی که شمشیرم لب به سخن نگشاید و نگوید حق با کیست، نمی آیم».
مُغیره بن شُعبه، یکی دیگر از سرداران دوران پیش، که در فتوحات بسیاری در شام و ایران شرکت داشت، در زمان حضرت علی حاضر نشد با معاویه بجنگد و در روزگار امام حسن نیز تن به این کار نداد. معاویه نیز به پاداش این رویگردانی از یاری حضرت علی و امام حسن، او را والی کوفه کرد و تا سال ۵۱ هـق (۶۷۱م) که درگذشت، زمامدار کوفه بود. کسانی مانند ابوهُریره، از همراهان پیامبر و از راویان معروف اَحادیث نَبَوی نیز ـ که در این زمان ۷۰ ساله بود ـ چشم به راه هَدایای معاویه بودند و حاضر به یاری امام حسن نشدند. معاویه او را نیز به پاداش این سرسپردگی مدتی به والیگری مدینه گماشت.
ترور امام حسن
معاویه در نامه یی که آن را برای همه اَعیان و اشراف و رئیسان قبایل فرستاد، اعلام کرد هرکس حسن بن علی را بکشد ۲۰۰هزار دِرهَم (سکّه نقره) پاداش خواهد گرفت و دخترش را نیز به پیوند همسری او درخواهد آورد.
امام حسن در حین تدارک نیرو برای جنگ با معاویه بود که در ساباط (شهری از هفت شهر مدائن) یکی از اَیادی معاویه از کمینگاه بیرون جست و «اللّه اکبر»گویان، خنجری را بر پیکر امام حسن فرود آورد، درحالی که فریاد میزد: «پدرت مُشرِک بود، تو هم مشرک شدی». امام حسن، به شدّت، مجروح شد. او را با همان حال به مدائن بردند و او برای سپاهیانش، که در آنجا مستقَر بودند، سخنرانی کرد و سوگند خورد که از جنگ با معاویه دست نخواهد کشید. در همین سخنرانی از گریه و زاری برخی از سپاهیانش بر کشتگان جنگ صِفّین و نَهروان، برآشفت و خطاب به آنها گفت: «کسی که بگرید و به جنگ برنخیزد، درمانده و شکستخورده خواهد ماند».
قرارداد «صلح»
سرانجام، تلاشهای پیگیر امام حسن در کار بسیج نیرو برای جنگیدن با معاویه ناکام ماند. زمانه برای اجرای چنین جنگی آمادگی نشان نداد. نه آگاهی لازم وجود داشت و نه توانمندی نظامی بایسته. از شعله مبارزه با سرسخت ترین دشمنِ آیین پیامبر و مردم ـ معاویه ـ جز کورسویی نمانده بود. معاویه بر ذهن و بازوی بسیاری از مسلمانان چیره شده بود. حتّی، زمانه برای انجام عملی عاشوراگونه علیه معاویه نیز آمادگی نداشت. اگر چنین عملی صورت میگرفت، در غوغای تبلیغاتییی که معاویه به راه انداخته بود، گم میشد و نتیجه یی را که ۲۰سال بعد عاشورای حسینی در کربلا به بارآورد و جنبشِ اسلام محمّدی را برای همیشه ماندگار کرد، به بار نمیآورد.
در زمان امام حسن هنوز شرایط عینی تحقّقِ عاشورا فراهم نشده بود. از این رو، امام حسن، برای حفظ آیینی که در معرض نابود شدن بود، از حکومت گذشت و به قرارداد «صلح» با معاویه تن داد.
قرارداد «متارکه جنگ» بین امام حسن و معاویه در ماه رَبیع الآخَر سال ۴۱ هـق (اوت۶۶۱م) در محلّی به نام مَسکن، در نزدیکی بغداد، بسته شد. طبق این قرارداد، معاویه متعهّد شد به کتاب خدا، سنّت رسول و روشِ خلفا عمل کند، از سَبّ و لَعن (ناسزاگفتن) علی و آزار آل علی و شیعیان دست بردارد و حق تعیین جانشین برای خود را هم نداشته باشد. معاویه پذیرفت که امام حسن حقّ دارد او را «امیرالمؤمنین» خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود، که معنیش این بود که امام حسن حکومت معاویه را به رسمیّت نمیشناسد. همچنین، معاویه پذیرفت که ۵میلیون دِرهَم بیت المال کوفه زیر نظر امام حسن باشد و یک میلیون درهم مالیات شهر دارابگردِ فارس در اختیار بازماندگان شهیدان جنگهای جَمَل و صِفّین قرار گیرد.
از فردای بستهشدن پیمان «صلح»، معاویه در سراسر سرزمینهای اسلامی یکّه تاز شد و به ویژه در کوفه، مرکز حکومت حضرت علی و امام حسن، به آزار شیعیان خاندان حضرت علی پرداخت. اَیادی معاویه هر که را از یاران خاندان پیامبر و دوستداران حضرت علی مییافتند، خانه اش را ویران میکردند و او را در زیر آزار و شکنجه میکشتند.
معاویه در سال ۵۰هـق (۶۷۰م)، امام حسن، پیشوا و راهبرِ امام حسین، و آگاهترین و پاکبازترین پیرو راه پیامبر و علی را توسّط همسرش اَسما، دختر اَشعث بن قیس کِندی،با وعده ازدواج با یزید و دادن ده هزار درهم به وی، مسموم کرد و او را به سن ۴۶سالگی به شهادت رساند. معاویه پس از شهادت امام حسن ده هزار درهم برای اَسما فرستاد، امّا، از ازدواج او با یزید سخنی به میان نیاورد.
قیس بن سَعد بن عُباده، فرمانده سپاه امام حسن، روی پنهان کرد و به تفلیس (مرکز گرجستان) گریخت و تا پایان زندگیش، در سال ۶۰هـ (۶۸۰م)، در همانجا به آوارگی زیست.