«طبله عطّار» به صندوقچه کوچکی می گفتند که عطرفروشان در آن عطرهایشان را می نهادند. سعدی به مصداق «مُشگ آن است که خود ببوید، نه آن که عطّار بگوید»، در وصف «دانا» می نویسد: «دانا چون طبله عطار است؛ خاموش و هنرنمای و نادان چون طبل غازی، بلندآواز و میان تُهی».
در این «طبله عطّار»، «از هر دری سخنی می رود»، به مناسبت یا بی مناسبت زندگی جاری روز. سخن ساده و همه فهم در زمینه های تاریخی، فرهنگی، سیاسی، ادبی و هنری و... ایران و گه گاه، سرزمینهای دیگر. امّا، بستر اصلی سخن، نشان دادن گوشه هایی از ستیز پیوسته و بی وقفه «نور و ظلمت» است که جانمایه حیات تاریخی و فرهنگی ایران زمین است.
در دوران کهن, اقوام آریایی در فلات کنونی ایران نمی زیستند. زیستگاه آنها سرزمینی بود که سرمایی فرساینده بر آن چیره بود؛ جایی که توفانهای سهمگین و یخبندانهای همیشگی آن هر جنبنده یی را نابود می کرد و هیچ موجود زنده یی تاب ماندن و پایداری در برابر آن را نداشت. اقوام چادرنشین آریایی, در آن دوران بسیار کهن, در جنوب سیبری می زیستند. سرزمینی یخبندان, با شبهای بلند شش ماهه. آنها برای درامانماندن از توفانها و سرمای کشنده, چندین بار به سرزمینهای جنوبیتر کوچیدند. در این کوچهای پیاپی, اسبهای پرتوان و قدرتمند, که اقوام آریایی سَکایی آنها را رام کرده بودند، به آنها امکان داد پیش از آن که سرما و کولاکهای کشنده, نابودشان کند, خود را به سرزمینی قابل زیستن برسانند.
کوچهای پیاپی به سرزمینهای جنوبی تر از قطب شمال, سرانجام تیره هایی از اقوام آریایی را به جنوب دریاچه آرال (دریاچه خوارزم) رساند و آنها در آن سرزمین ساکن شدند. همان که ایران شناسان به آن «ایران ویچ» (زیستگاه آراییان) نام نهاده اند.
در باور اقوام آریایی کهن, نیروهای طبیعی دو گونه بودند: نیروهای نیک و نیروهای بد. نیروهای نیک آنهایی بودند که بر جهان فرمانروایی داشتند و نظم و ساماندهی آن را نگاهبانی می کردند و یار و پشتیبان انسان بودند: نور و روشنایی, آسمان باران ریز با خورشید درخشانش, زمین که مادری مهربان بود, آتش که گرمابخش بود و نورافشان, آب و بادهای دلپذیر.
در برابر خدایان و ایزدان یاریگر انسان, اهریمن قرار داشت و دیوها و نیروهای بدکنش، که همگی زیر فرمان او بودند؛ حیوانات درّنده و زیان رسان, بادهای ویرانگر, برف و توفان و گرما و سرمای کشنده و خشکسالی, همگی, زیر فرمان اهریمن بودند. باور اقوام آریایی بر این بود که باید با اهریمن و نیروهای زیانرسانی که از او فرمان می برند, جنگید و آنها را نابود کرد تا بوم و بَر آریاییان خرّم و آبادان و مردمش به آرامش و نیک سامانی دست یابند.
مهر (میترا) کهن ترین خدایی بود که آریاییان نخستین آن را می پرستیدند. مهر، در این آیین، خدای جهان و مظهر قدرت، نور، پاکی و صلح بود. به باور مهرپرستان، خورشید چشم بینای مهر بود که جهان را از دستبرد و گزند تاریکی و سرما و اهریمن درامان نگه می داشت و به یاری آب، خاک، آتش و باد، زمین را بارور می کرد تا انسان بتواند در آن با آرامش زندگی کند.
مهرورزی، عشق به همنوع، دوری از کینه، داشتن تساهل و ملاطفت نسبت به پویندگان آیینهای دیگر از ویژگیهای آیین مهر بود.
در این آیین، جهان آمیزه یی از نور ـ مظهر خدای مهرـ و تاریکی ـ مظهر اهریمن ـ بود و هر پوینده راه مهر می بایست در راه گسترش نور، که خود را در هیأت عشق، پاکی، صفا و صلح و راستی نشان میدهد، بکوشد و با مظاهر اهریمن ـ کینه، سختدلی، بیدادگری، فساد، آدمکشی و دورنگی و دروغ ـ بجنگد و از این راه خود را هرچه بیشتر شایسته تقرّب و نزدیکی به خدای مهر بنماید. در این پیکار، ترک جان و مال و نام و ننگ، اولین گام و منزل به حساب می آمد.
مهرپرستان برای پالودن درون خود از زنگارهای اهریمنی، در «مهرآوه« ها (پرستشگاههای مهر) به سخت ترین ریاضت کشیها تن می سپردند.
در دوره کهن ترین دودمانهای آریایی ـ دوره پیشدادیان و کیانیان ـ آیین مهر، آیین اقوام آریایی بود و رسم و راه شهریاران این قوم نیز همان رسم و راهی بود که خدای مهر (میترا) مظهر آن به شمار می رفت.
فردوسی در شاهنامه، «پیشدادیان» و «کیانیان» را کهن ترین دودمانهایی یاد می کند که بر اقوام آریایی فرمان راندند. فریدون، سردودمان سلسله کیانیان را مانند جمشید، پادشاه نامور پیشدادی، پشتیبان مردم و دشمن بیدادگران یاد می کند و چند نمونه از کارهای «ایزدی» او را برمی شمارد:
«نخست» این که، «این جهان را بشست از بدی»؛
دیگر، بندبرنهادن بر ضحّاک «که بیدادگر بود و ناپاک بود»؛
«سه دیگر (سوّم) که گیتی ز نابخردان ـ بپالود و بستَد ز دست بدان».
«وز آن پس، فریدون به گرد جهان ـ بگردید و دید، آشکار و نهان
هر آن چیز کز راه بیداد دید ـ هر آن بوم و بر، کان نه آباد دید
به نیکی ببست او درو، دست بد ـ چنانک از ره شهریاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت ـ به جای گیا، سرو و گلبُن بکشت».
آیین مهر بیش از دوهزار سال پیش از میلاد در بین اقوام آریایی از رونقی بسیار برخوردار بود. در دوران پانصدساله حکومت اشکانیان، آیین رسمی ایران شمرده می شد و در آن دوران و پس از آن از راه ارمنستان به روم و دیگر سرزمینهای اروپایی گسترش یافت و در دوره یی آیین رسمی روم هم شد.
در زمان اشکانیان (از 250 قبل از میلاد تا 224میلادی)، در حدود 500سال آیین مهر، آیین رسمی سرزمینهای اشکانی بود. اردشیر بابکان، نخستین پادشاه ساسانی، پس از شکست اردوان پنجم، آخرین شاه اشکانی، به بهانه ترویج دین زرتشت، مهرپرستان را از میان برد و مهرآوه های آنها را ویران کرد و چنان ضربه کاری بر این آیین وارد آورد که هرگز نتوانست در ایران کمر راست کند.
از آن پس مهرپرستان در مهرآوه هایی که در دل کوههای سنگی می کندند یا در خراباتها (خورآبادها) با رعایت سخت ترین اصول رازداری و پنهانکاری معتقدات خود را حفظ می کردند و همواره در معرض قتل و آزار قرار داشتند و خورشید مهر آنها در زیر ابرهای سیاه و سهمگین تعصّبهای دینی پنهان بود.
آیین مهر اگرچه با تیغ خونریز تعصّبها و خشک اندیشیهای مذهبی از میان رفت، امّا جای پا و آثارش به شکل مهرورزی و عشق، شادورزی و دوری گزینی از غم، راستبازی و یکرنگی یا در پیکر جشنهای کهن نوروز، مهرگان و سده در ایران باقی ماند.
(در «طبله عطّار»، ستیز و کشاکش «نور و ظلمت» را، در تاریخ و حیات اجتماعی ایران زمین پی خواهیم گرفت).