گفتم: فایل صوتی بازجویی از حمید نوری در سوئد رو شنیدی؟
گفت: آره. شنیدم.
گفتم: یه چیزایی خیلی عجیب، غریبه. یعنی دو دوتا، چهارتا نیست.
گفت: چی عجیبه؟!
گفتم: در ابتدا که همه جا سر و صدا راه انداختن که این بابا میرزا بنویسِ لاجوردی، باعث دستگیریِ حمید نوری یکی ازعوامل قتل عام شده. اما حالا کاشف به عمل اومده که طرف ده ماه قبل از سفر به سوئد، با این موجود ایمیل رد و بدل کرده بودن. یعنی اینا از قبل با هم در ارتباط بودن. به نظرت این موضوع یه جورایی مشکوک نیست؟
لبخندی زد و گفت: اگر آخوندها رو اونطوری که واقعا هستن، می شناختی، هیچ شکی نمی کردی.
گفتم: شناختم از آخوندها کم نیست، اما نه از این رابطه سر در میارم و نه از اون دستگیری در فرودگاه سوئد.
گفت: خیلی ساده هست. وزارت بدنام رو مصداق رذالت، خیلی حساب باز کرده بود. اما با افشاگریهای مجاهدین و هم بنداش تو زندان، طرف نیم سوز شد. از اونجایی که رژیم غیر از چند تا مهره نیم سوز، چیز دیگه ای در چنته نداره، تصمیم گرفت یه عامل دستِ چندم رو جلو پاش قربانی کنه تا بلکه سفیدکاری بشه و بتونه کارش رو علیه مجاهدین و مقاومت بهتر به پیش ببره. یعنی در واقع مزدور بودنش رو با این کار پیش افکار عمومی، زیر سوال ببره.
گفتم: یعنی رژیم حاضره یکی از مُهره هاشو، قربانیِ سفید سازی این بکنه؟!
خندید و گفت: این نوریِ خدا تو سر زده که از نفرات دستِ چندمه. نظام مقدس یادگار امام رو هم قربانی کرد. سعید جانِ عزیز سید علی رو هم تو زندان "چیزخور" کردن. اصلا مگه گنده تر از رفسنجانی هم داشتن؟! دیدی که همچین سرشو زیر آب کردن که آب از آب تکون نخورد. اون آخونده، منصوری رو هم با اون همه سابقه خیانت و جنایت به نفع ارباباش، در رومانی خودکشی دادن. وانگهی مصداقی که خودش از روز او گفت که این تلافی روحالله زم و برگی است که وزارتیها دارند به اطلاعات سپاه میزنند.
گفتم: درکش برام یه کم مشکله. یعنی این بابا اینقدر برا وزارتِ بدنام مهمه، که به خاطر حفظش کسی که سالها تو زندان براشون آدم کشته رو اینطوری قربانی می کنن؟
گفت: گفتم که چندتا مهره نیم سوز بیشتر براشون نمونده. یکیش اینه. روی اینها خیلی سرمایه گذاری شده و حساب باز کردن.
گفتم: پس با این حساب تیرشون به سنگ خورده، مگه نه؟
گفت: آره. هم چوب رو خوردن و هم پیاز رو. یعنی کاری که کردن، قاتق جونشون نشده، هیچ، قاتل جونشون هم شده.
الان، هم اون گیر افتاده، هم دست این مزدورِ روسیاهشون بدجوری رو شده. داستان رد و بدل ایمیل با حمید جونش رو نمی تونه با یادم نیست و حافظه ام کار نمی کنه، ماست مالی کنه.
گفتم: حالا چی میشه؟
گفت: "قوز بالا قوز" یعنی همین. طرف داره از مرحله نیم سوزی، خیز برمی داره به سمت مرحله تمام سوزی. البته برا ما که سالهاست تمام سوز شده رفته پی کارش. اما برا اونایی که از دور شاهد ماجرا هستن و بعضی چیزا رو نمی تونستن خوب هضم کنن، حالا این پرده برافتادن ها، دیگه نباید شک و شبهه ای باقی بذاره.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
تازه مقامات سوئدی هم که قبلا شهادت های منفی هم بندهای سابق رو در موردش شنیدن، با توجه به همین بده و بستانِ ایمیلی، دوزاریشون بهتر افتاده که طرف از اون نخاله های شیاد هست و دُمش وصل به عبای وزیرِ وزارتِ بدنام.
گفتم: چرا نوری که این باعث به تله افتادنش شده، کل ماجرا رو نمی گه تا حالا که داره سقوط می کنه، میرزا بنویس رو هم با خودش بکشه پائین؟!
گفت: نمی دونم. شاید طرف رو قبل از این بازجویی ها، حسابی توجیه کردن. بالاخره این بیچاره مفلوک، خانواده ش هم تو ایران، اسیر دست اربابهای عمامه دارش هست. حالیش کردن که اگه حرف بزنه، برا خانواده ش گرون تمام میشه، برا همین هم هست که دائم تو بازجویی، به جای دفاع از خود و صحبت از نارویی که بهش زدن، پاچه مجاهدین رو می گیره. می خواد آخوندا رو راضی نگه داره.
گفتم: تواب تشنه به خون تا کِی می تونه به مزدوری برا آخوندا ادامه بده؟
گفت: چوب خطش دیگه حسابی پر شده. حاج آقا رهیافته رو که یادته دست این و همپالگی هاش رو چطوری رو کرد؟ آقای ژورک هم روی سیاهش رو سیاهتر کرد. الان هم که از یه منبع بسیار معتبر و مستند، اعلام شده که با یکی از عوامل قتل عام، بده بستانِ ایمیلی داشتن. نان در خون زدن و به دهان گذاشتن، جنایت بزرگی هست، مخصوصا که این خون، خونِ شهید هم باشه. اونوقت مکافاتش بیشتر و دردناکتر هم میشه. موجودی با این خصوصیات، باید آخر، عاقبت تلخ و دردناکی در انتظارش باشه.
شیادی و پاچه ورمالیدگی هم حد و حسابی داره.
به قول شاعر: "لطف حق با تو مداراها کند همچو از حد بگذرد، رسوا کند"