تمام خاطره ها
بوی لاله می دادند
و شعرهای شبانه
به عشقِ تشنه لبی هایِ
تیغهی شمشیر،
میان لحظهلحظه ی " تبّت یدا"
شهید زنده میزادند!
برای خاطر تنهاییِ چلیپاها
برای هلهلهی جُلجُتا به صبح بی غوغا
تمام کودکی شهر
رنگ عیسا گشت
تمام باکره ها
پُر شدند از مریم!
خدا دچار کُما بود در شب آخر
و صبحگاهِ مسیح از خیال خون ؛
سرشار.
وَ خوابهای رسولان
پُر از زلیخا بود
وَ یوسفِ آسیمهسَر
به هر سویی
به جستوُجوی ویاگرا،
شتاب می ورزید!
تمام خاطره ها بوی لاله می دادند
تمام سال
پُر از داغی دلِ مُرداد
و نبض تند خمینی
سرود خون می خواند
وَ سروها، همه قرمز،
به خاک افتادند!