قول داده بودم شرح حال مقاومتهای سازمانیافته و کانونهای مکیزار و پارتیزان و ... (بخوانید شورشی)، و داستانهای کوتاهی از خائنین به مقاومتهای سازمانیافته کشورهای دمکراتیک را، برای اطلاع هموطنان عزیز، بنویسم. در این دمکراسی ها میلیونها انسان مبارز و عضو مقاومت جان دادند تا کشورهایشان آزاد شوند. اکنون سرکوب شدگان عصر حاضر، یعنی بخشی از ملت ما و ملل سایر کشورهای تحت ستم و دیکتاتوری، در آنها پناهنده شده و زندگی آزادی را تجربه می کنند. این روند، در سراسر جهان، هرروز، با فرار روزانه هزاران نفربسوی کشورهای دمکراتیک، تا امروز ادامه دارد.
این داستانهای دست چین شده، اما عبرت آموز را، محض نمونه، از صدها هزار مورد برای نسلهای حاضر و آیندگان، بطور فشرده بیان میکنم تا آن بخش از هموطنان عزیزم، که مجبور شده اند از کشور دلبند و باستانی و سرزمین پرافتخار و شکوه ایران بخارج بگریزند، بدانند که آزادی و دمکراسی همینطوری از آسمان به کشورهای میزبانشان نازل نشده است. بلکه مردم آنها و نسل های گذشته شان، در مقاومت های سازمان یافته، چون سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت و جنبش های دیگر مردمی، با پرداخت بالاترین بها، مسیر آزادی و استقلال را طی کرده اند و در این راه، علاوه بر تحمل ستم و کشتار و تیرباران و زندان و شکنجه و قتل عام، عدهای خود فروخته و بریده خائن، با مزدوری و پشت پا زدن به آرمان آزادی و استقلال، زخم های دیگری را بر تن و جان روان آنان وارد میکردند. آری در این مقاومت ها هم بودند کسانی که با خیانت عریان و خود به حراج گذاری و با بدگویی و بد نویسی و مزدوری برای گشتاپو ها و وزارت های اطلاعات نظامهای ستمگر و جانی در این کشورها، مزدورانه و مزورانه فعالیت میکردند.....
هر کتاب و نوشته و خاطرات مردم اروپا، در سالهای اشغال نازی ها و فاشیست ها، را که بررسی میکنی٬ سرشار است از داستانهایی از کتابخانه ها، مراکز اسناد، موزه ها، آرشیو رسانه ها و گزارشات خبرنگاران. هر سطر و خط و صفحه و سندی کتبی و شفاهی و تصویری، با صدای بلند داد میزند که باید و لازم است، برای همه و بویژه نسل های آینده، آن رویدادهای عبرت آمیز را یاداوری کرد، والا این جنایات شنیع تاریخ فراموش، و طبق حکم همان تاریخ، تکرار خواهد شد.
چند سال پیش در یک بررسی اجتماعی در بین جوانان و دانش آموزان، و حتی بسیاری دانشجویان کشور سوئد، وحشت گزارشگران و پژوهشگران سراسر کشور را فرا گرفت. گفتند که اکثریت فاحشی از جوانان و دانش آموزان، نمیدانند که، در جریان جنگ بین الملل دوم، چه برسر ملتهای اروپا و نسل های بیگناه و یهودیان و نیروهای چپ و سوسیالیست و روشنفکران و اقشار دیگر آمده است، و خبرندارند که در اردوگاههای دخو و آشویتس و برکانو و صدها محل دیگر، و در کوره های آدم سوزی، چه گذشته است!!
بهمین خاطر بالاترین قهرمان ملی تاریخ کشور، «گونارسونسه بو»، رهبر مقاومت نروژ، که سه سال پیش درگذشت، کسی که آن دیدار تاریخی را با خانم مریم رجوی داشت، (رجوع شود به عکس ضمیمه)، اسناد تاریخ مقاومت، بویژه فیلم داستان مقاومت سازمانیافته و ارتش ازادیبخش نروژ٬ بنام «ماکس مانوس»، را در سن نود و اندی سالگی، شهر به شهر و مدرسه به مدرسه می برد و به نسل جوان نشان میداد و با انرژی و حوصله برایشان سخنرانی میکرد و بویژه داستان خائنان در صفوف مقاومت مردم را، که به زبانهای اسکاندیناوی «Forraeder» نامیده میشوند، و در زبانهای مختلف برایشان لغت و تعریف و تشریح و لعنت و نفرین های گوناگون دارند، بازگو میکرد.
من از بین هزاران مثال و داستان و سند تاریخی، ذیلا بطور خلاصه یکی از آنها را برای هموطنان بویژه ایرانیان عزیز خارج کشور بیان میکنم و سعی میکنم در فرصت های دیگر بطور فشرده داستانهای دیگری را بازگو کرده و توضیح دهم.
داستان اول داستان یک هنرمند معروف و با سواد در کشور فرانسه است که، با بریدن از مقاومت و خیانت، به دشمن و جبهه خبیث تاریخ پیوست. در فرانسه به این افراد همدست نازی های اشغالگر «کولابو» خطاب میکردند. اینها ابتدا آدم های معمولی و خوب و حتی روشنفکر و عضو مقاومت، بودند اما بدلیل پشت کردن به مردم و مقاومت، با خیانت و بریدن از مبارزه و اظهار پشیمانی، و کار و عمل برعلیه مقاومت های سازمانیافته و جدی، به شیطان سازی روی آوردند و مدتهای مدید علیه مقاومت ها کار نویسندگی و تبلیغاتی و اطلاعاتی میکردند. آنها سقوط کردند وهرچند قبل از آن در جامعه و مقاومت آدمهای مهمی بودند اما درجه تنفر مردم و نفرین تاریخ به آنان حاد و بسا شدید تر بود، بقول مولای رومی:
«هر کسی کو رفت و بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست.
اسم این بریده خائن «روبرت برازیلاش» بود. نویسنده ای، که سال ۱۹۳۹با گرفتن جایزه ادبی گونکور، بخاطر کتابش، «هفت رنگ ها»، به شهرتی رسیده بود. او منتقد سینما هم بود. علیرغم عضویت گذشته اش در حزبی چپ و مترقی و داشتن افکار آزادیخواهانه، اما خیلی زود بسوی تنفراز مقاومت و گرایش به راست افراطی تغییر مسیر داد. او سردبیر نشریه ای بنام «ما همه جا هستیم»، شد که ارگان دشمنان نیروهای چپ و مخالفین مقاومت سازمانیافته، که «شورای ملی مقاومت» فرانسه نام داشت، بود. شورایی تحت رهبری شارل دوگل، که خودش و یارانش در پروازی شبیه پرواز سرهنگ معزی خودمان، به انگلستان مقر تقریبا تمامی رهبران مقاومت های اروپای اشغال شده، رفته بودند و در آنجا با تشکیل این شورا و هدایت کانونهای شورشی بنام «مکیزار»، مبارزه علیه اشغالگران کشورش را رهبری میکرد.
روبرت برازیلاش، در این نشریه منفور، مطالبی مینوشت که در آنها، ضمن ابراز تنفر از مقاومت و چپ و سوسیالیسم، و علیه شورای ملی مقاومت و شارل دوگل، برای فرستادن هر چه بیشتر یهودیان و کمونیست ها و سوسیال دمکراتها و مکیزاردیها به اردوگاههای ادولف هیتلر وآدولف آیشمن و از بین بردن آنها فراخوان میداد..... او میگفت و مینوشت که این سرنوشت تلخ حق شان است و تقصیر خودشان است که دست به مبارزه و ماجراجویی زده اند. (بخوانید لجن پراکنی مزدوران شارلاتان حاج علوی و حاج قاسم و در دشمنی و لجن پراکنی علیه مقاومت و رهبران آن؛)
این شخص، بعد از شکست ادولف هیتلر و فاشیسم و نازیسم، و آزادی اروپا، به دلیل تنفر بسیار بالای رهبران مقاومت و زخم های عمیقی که مردم از او به دل داشتند، به اعدام محکوم شد.
در سندی بصورت ویدیو، وکیل او تعریف میکند که در حالیکه ژنرال شارل دوگل، نسبت به میانجیگری کسانی برای خائنین، گاه روی آرام تری نشان داده و به تخفیف مجازات آنان تمایل نشان میداد، لاکن در مقابل این نویسنده خائن و امثال او، کوچکترین تفاهم و رأفتی نداشت. او تعریف میکند که وقتی با هزار زحمت و امید و با خوشبینی از اشنایی قبلی با دوگل، در مقر استقرار این رهبر مقاومت به محله مخفی او در لیدینگوی پاریس رفتم، او که میدانست من وکیل ان خائن هستم، بعد از دست دادن با من، پشت میزش نشست و سیگار برگ بزرگی را روشن و شروع به کشیدن کرد. و علیرغم اینکه مرا شناخت و با ادب پذیرا شد، اما در تمام طول مدتی که من برای کسب تخفیف در مجازات روبرت برازیلاش صحبت میکردم، درصورتش هیچ خط و حرکتی نمیدیدم و از دهانش کلمه ای نمیشنیدم. او بدون یک کلمه پاسخ، فقط سیگار بزرگ و آتشینش را بشدت پک میزد ودودش را مستقیما به سرو صورت من روانه میکرد که اشکم را در آورده بود و جلوی چشم و رویم را تیره و تار میکرد!!.
این وکیل ادامه میدهد که سرانجام، بدون شنیدن یک کلمه پاسخ از او، خداحافظی کردم و به دفترم برگشتم. دم دمای صبح مرا صدا کردند که به زندان بروم و شاهد تیرباران روبرت برازیلاش باشم.
درود بر مقاومت سازمانیافته ملت ایران علیه فاشیسم مذهبی خمینستی، درود بر شورای ملی مقاومت که طبق برنامه های خود در فردای آزادی میهن اسیرمان ایران، سرنوشت این خائنان و شارلاتانهای یخه آخوندی و فکل کراواتی را، در چهارچوب «دادگاههای علنی با حضورهیات منصفه و پذیرش ناظران بین المللی، تامین اصل آزادی دفاع ...» تعیین تکلیف میکند.
پس ای مزدوران اجیر شده و ای گشتاپوهای ولایت و قلم و دهن به مزدان شارلاتان، منتظر تف و لعنت ها و سر تراشیدن تان در خیابانهای ایران، همچون خیابانهای اروپای اشغال شده، و حضور در دادگاه های صالح و قاطع باشید.
برای ادای حق رزمندگان و ازخود گذشتگان تاریخ مقاومت ها، که نقطه مقابل چنین خائنینی در تاریخ بودند، از این پس گوشه هایی از داستان پاره ای قهرمانان شهیر مقاومت ها و نیز خائنین به این مقاومت ها را خواهم نوشت.
مراجعه کنید به:
https://www.laculturegenerale.com/collabos/