نسل کشی مجاهدین در جریان قتل عام سال ۶۷ در ذات خود اعتراف خمینی به آلترناتیو مجاهدین بود؛ که باید نابود می شد؛ پیشتر از آن هم خمینی در ۴ تیر ۱۳۵۹ با اشاره به مجاهدین گفته بود: “… دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما، در همین تهران است …“.
آن جنایت بی سابقه از سوی فاشیزم دینی حاکم، پاسخی بود برآمده از همین ضرورت، تا بزعم خود با اعدام ۳۰۰۰۰ مجاهد سرموضع، آلترناتیو خود، یعنی مجاهدین خلق را برای همیشه از صورت مسئله سیاسی ایران حذف کنند.
این قتل عام و نسل کشی اما نه پایان مجاهدین که آغاز گسستگی و مرگ استراتژیک نظام ضدتاریخی ولایت فقیه را رقم زد؛ پشت کردن منتظری به خمینی، تازه آغاز توالی این گسستگی در نتیجه مظلومیت خون آن قهرمانان سربدار بود.
خمینی وهیئت آدمکشان او هزاران سربدار ۶۷ را بطور مخفیانه در گورهای دسته جمعی و بی نام و نشان دفن کردند، تا مرور زمان حتی اثری از آنها باقی نگذارد و یادشان از حافظه جمعی پاک شود. غافل از آنکه هر لاله و شقایق سرخ بردمیده از آن شوره زاران، نشان از دادخواهی عاشق ترین زندگان خاموش آن سال را می داد که در نسیم صبحگاهان و پرواز پرندگان به سراسر خاک میهن گسترانده میشد.
در کشاکشهای بعدی تضادهای تحمیل شده بر رژیم - اتفاقا از جوشش خون همان قهرمانان - و بموازات روشدن هرچه بیشتر ماهیت اصلاح طلبان قلابی در آینه دیالکتیک حاکم بر تحولات جامعه، حقانیت استراتژی و راه و رسم سربداران ۶۷ در گفتمان نسل جدید تشنه آزادی راه یافت؛ تا بدانجا که امروز رژیم در هر “اتاق و خانه یک جوان ایرانی” کابوس حضور یک تنگه چهارزبر دیگر را هشدار می دهد!
در بستر چنین تحولاتی، اکنون جنبش دادخواهی شهیدان ۶۷ که با نفوذ درعمق جامعه ایران به یک مطالبه توده ای تبدیل گشته و بهار استراتژیک مجاهدین خلق را رقم زده است، به کارآمد ترین سلاح استراتژیک و تهاجمی مقاومت در عرصه بین المللی برای برسمیت شناختن مقاومت مشروع و آلترناتیو آن نیز تبدیل شده است.
از همین روست که پیشروی این جنبش به پرچمداری مریم رجوی، ژاندارک ایران، خواب را بر اهریمنان عمامه بسر پریشان ساخته و آنها را ناگزیر از عکس العملهای اطلاعاتی – تخریبی نموده است.
به همین دلیل دیکتاتوری مذهبی حاکم که همه ذخایر استراتژیک خود در مقابله با مجاهدین را از دست داده، به هویت زدایی از شهیدان مجاهد خلق با ترفندهای “چند وجهی” اطلاعاتی روی آورده است. روشن است که قتل عام ۶۷ حاصل مثلا یک تهاجم و شبیخون دژخیمان یک حکومت فاشیستی بر علیه زندانیان سیاسی نبود، امری که در گذشته نیز در ابعاد بسیار کوچکتر و با ترفند و بهانه های ساختگی وجود داشته است؛ در این رابطه می توان به عنوان مثال از قتل دسته جمعی ۹ مجاهد و فدایی خلق بدست ساواک منفور شاه خائن در اطراف تپه های اوین با بهانه ساختگی فرار از زندان نام برد.
اما شاید حتی در تاریخ بی سابقه باشد که ۳۰۰۰۰ انسان آرمانگرا در انتخاب بین تسلیم و زنده ماندن و یا مرگ به بهای ایستادگی بر هویت آرمانی خود، آگاهانه جان بر سر پیمان گذاشته باشند. دژخیمان رژیم در این به اصطلاح محکمه به دنبال “جرم” ارتکابی از طرف مجاهدین اسیر نبودند، چرا که همه آنها پیشتر به “جرم” آزادیخواهی محکوم و دوران اسارت شان را طی می کردند. آنچه جلاد به دنبال آن می گشت نابودی هویت مجاهد، و سر موضع بودن آنها بود؛ هویتی که زندانی مجاهد را با یک آرمان و یک نام پیوند می داد؛ با نام مسعود رجوی؛ نامی که خمینی در بودن او نبود محتوم ولایت سفیانی اش را می دید.
اینجاست که بعد از آن نسل کشی هولناک، از نگاه جلادان ۶۷ هنوز دو کار، ناتمام باقی مانده که می بایست با اولویت فوق العاده بالای امنیتی انجام شود تا پرونده مجاهدین برای همیشه در ایران بسته گردد: نخست اینکه نام مسعود رجوی می بایست به هرقیمتی بر صلیب تهمت و افترا کشیده شود؛ و دوم جنبش دادخواهی از شهیدان مجاهد از دست رهروان حقیقی آن قهرمانان سربدار ربوده و به دست شاگرد جلادان نفوذی سپرده شود، تا از محتوی تهی گردد.
پیشبرد این پروژه البته عناصر رذل و تشنه بخونی را می طلبید که طی سالها دست آموزی در کنار دژخیمانی چون سعید حجاریان، لاجوردی و فاضل و سایر شکنجه گران، کینه ای از جنس خود لاجوردی نسبت به مسعود رجوی داشته باشند. برای اجرای این مأموریت سعید شاهسوندی، شاگرد جلادی که پیشتر در مقابل دژخیمان زانو زده بود و ایرج مصداقی، مزدور نفوذی بعنوان مورد اعتمادترین شاگردان مکتب لاجوردی با کسب همه “شایستگی های” لازم به خارج اعزام می شوند.
اگرچه مصداقی با “ده سال سابقه زندان و گذر کرده از راهروهای اعدام!!” مطلوبترین کاندید وزارت بدنام اطلاعات برای مخدوش کردن پرچم دادخواهی شهیدان مجاهد خلق است، اما سابقه ننگین او در دوران “اسارت” که هر روز هم زوایای جدیدی از آن به بیرون درز می کند، وزارت منفور را با یک مشکل جدی مواجه می سازد. آخر مصداقی بنابر اعتراف خودش، هم با گشت دادستانی لاجوردی به شکار مجاهدین رفته بود و هم در چندین نوبت، انزجار نامه بر علیه سازمان مجاهدین نوشته بود! آنهم زمانی که ۳۰۰۰۰ مجاهد سربدار در هنگام شهادت با نام مسعود بر چوبه دار بوسه می زند!
مشکل وزارت بدنام اما رنگ آمیزی و عرضه مصداقی در افکار عمومی دردمند و بویژه آندسته از نیروهای اجتماعی مداخله گر، شورشی و قیام آفرین داخل کشور است، همانهایی که بنا بر هشدارهای کارگزاران امنیتی رژیم، در اتاق هر کدامشان یک تنگه چهارزبر دیگر در حال شکل گیری است!
که برای حل این مشکل هم فتوای امام دجال خیال مأموران گمنام را کاملا آسوده می کند که چه نشسته اید: “ …حفظ نظام اوجب واجبات است، یعنی برای رعایت مصالح آن می توان هر تحولی را در دستگاه شریعت پذیرا شد…حفظ نظام از هر چیز حتی حفظ جان امام زمان واجبتر است و به خاطر آن میتوان همه احکام نماز را تعطیل کرد.” (صحیفه امام، جلد ۲۰، ص ۴۵۲- ۴۵۱)
مطابق نص صریح این فتوا و از نگاه طراحان این عملیات “چند وجهی”، خون حمید نوری، شکنجه گر بازنشسته تاریخ مصرف گذشته، برای حفظ نظام و برای سفید سازی مزدور نفوذی مصداقی که اکنون نقش پیشانی نظام را بازی می کند از خون سعید امامی که پررنگ تر نیست!؟ آنکه امروز برای به “صلیب کشیدن” مسعود رجوی نیاز حیاتی ما است همین مزدور نفوذی است و نه چیز فرد دیگر!
این همان فلسفه عملیات “چند وجهی” است که قرار بود، هرگونه شک و تردید نسبت به مزدوری و روابط مصداقی با شکنجه گران اوین و گوهردشت را مطلقا خنثی و غیرقابل تصور کند!
رو شدن ارتباطات ایمیلی دژخیم نوری از دستیاران هیئت مرگ با مصداقی (دادخواه شهیدان قتل عام!!!) اما تا این لحظه، تنها پرده از گوشه ای از لابیرینت ارتباطات پیچیده وزارت بدنام با این عنصر پلید و همکارانش بر میدارد.
هویت زدایی از شهیدان سازمان مجاهدین خلق بعنوان اصلی ترین و سازش ناپذیرترین هماورد رژیم فاشیزم دینی حاکم بر ایران مقدم بر هر چیز، تلاشی است، البته مذبوحانه، برای تخریب، شیطان سازی و نهایتا پیشی گرفتن از آلترناتیو دمکراتیک با محوریت مجاهدین خلق. چرا که اگر بویژه نسل جوان بعد از انقلاب بهمن، به ادراک این حقیقت برسد که همین مجاهدین مسلمان عمیقا معتقد به شعائر اسلام بودند که از همان ابتدای تجاوز و ایلغار خمینی به حریم مقدس آزادی و حقوق دمکراتیک مردم در مقابل او جانانه ایستادند، دیگر جا انداختن این ترم ابلهانه محصول وزارت بدنام اطلاعات و پس مانده های ساواک شاه که “ مجاهدین عین خمینی هستند” هیچ انسان با شعور و باشرفی را نمی فریبد.
این ترفند کثیف که منشاء اصلی آن بدون تردید اتاق فکر وزارت منفور آدمکشان اطلاعاتی است باید با تمام قوا افشا گردد؛ این کمترین انتظار سربداران تابستان ۶۷ از همه نیروهای ترقی خواه و باپرنسیپ است؛ همان قهرمانانی که برای حفظ هویت مجاهدی خود با نام مسعود رجوی بر طنابهای دار بوسه زدند و جاودانه شدند.