زنده یاد پدرم تعریف میکرد، که روز سقوط دکتر مصدق پیشوای تاریخی ملت ایران، ساواک اولیه شاه از قبل مقدمات حمله به یاران و هواداران او، و اعضای نهضت ملیاش را، کاملاً مهندسی کرده و با برنامهریزی ننگین سازمان سیا و فضلالله زاهدی، کاشانی و شعبان بیمخها، ترتیبی داده بود، که بسیاری از جاهلان هم مرام و پیادهنظام این کودتای ننگین به خیابانها بریزند.
در لرستان ما هم، علاوه بر لاتهای شعبان نشان و کاشانی مرام، یک سری از بیسوادان بسیار کم اطلاع دهاتی را، که معروف به سیلاخوریها بودند، دعوت کرده بودند که با الاغهایشان به شهر خرمآباد سفر کنند، تا پس از کتککاری و ضربوشتم مصدقیها و نیروهای ملی و تودهایها، اموال و مغازههای آنان را غارت کنند و با خود بهعنوان غنیمت ببرند.
پدرم میگفت درست وسط شهر خرمآباد لرستان داروخانهیی قرار داشت که متعلق به یکی از اعضای حزب توده بود.
میگفت به آنها گفته بودند که اول او را کتک زده و از داروخانه بیرون بیاندازند و سپس مغازه را غارت کنند.
سیلاخوریها، که مردمان اغلب بیسوادی بودند، و معروف و مشهور بهسادگی، کاملاً بیخبر از کودتا، پرسیده بودند که این دوا فروش کی است و چرا باید مجازات شود. مأموران ساواک همایونی گفته بودند که آنها تودهیی هستند. این لرها که زبانشان خوب نمیچرخید، بهجای تلفظ کلمه تودهای، پرسیده بودند که«توتری» یعنی چه؟
ساواک اولیه همایونی بیهمایون، کار را برایشان مشکلتر میکند و میگوید که آنها بولشویک هستند! این قوم ساده لر میپرسد«بن شویت» یعنی چی!؟! ساواک میفرماید که اینها هرچی را که تو داری میبرند و میگویند مال و اموال کشور است و شریکی است و همه با هم باید بخوریم. پدرم میگفت که اینها و بسیاری لرها، بعداً و تا سالها، هر وقت سر سفره و یا در یک مهمانی کسی غذای دیگران را قاپ میزد، به لری میگفتند: آقا چه خبره این مال منه که میبری«بن شویتی بیه!». یعنی بلشویکی شده!؟
القصه وقتی آنروز شوم به مغازه دوا فروشی این فرد توتری، بهقول آنها، میریزند و او را بیرون میکنند، شروع میکنند به باز کردن دواهای بستهبندی شده و گشودن سر بطریها و شیشههای حاوی قرصها و شربت ها و بسیاری را در دهان ریخته و یا سر میکشند و فریاد میزنند:«بهور ده کاست ای پدر سی توتری!» یعنی بخور تو کاسهات ای پدرسگ توده ای... ... .
بعد میرسند به بخش دواهای رنگی مانند مرکورکروم و پرمنگنات که یکی داد میزنه نخورید خطرناکه، اینها برای مالیدن روی زخمها است...
آینان پس از شنیدن این خبر تمام شیشههای مرکورکروم و پرمنگنات را برداشته و میروند سراغ الاغهایشان که در بیرون دواخانه بودند و تمام این دو دارو را میزنند به پشت و کپل الاغهایشان که در اثر باربری همه زخمی بودهاند.
پدرم میگفت «کورکم»! یعنی پسرم، صحنه بیرون رفتن این قوم سیلاخوری از شهر بسیار دیدنی بود و ایکاش دوربینی داشتم که عکس بگیرم. تو در خیابان رو به خروجی شهر قومی را میدیدی که در اثر خوردن یک سری دوا، که به مزاجشان سازگار نبوده، گیچ و ویج شده بودند و از پشت خیل الاغهایی را میدیدی که کپل و باسنشان رنگی بود و مانند پرچمهای رنگارنگ توجه و خنده همه را به خود جلب کرده بود. . …
بعد از نمایش ننگین کپل لومپن کیچن تی وی، آن هم درست در برابر تظاهرات مادران و خواهران و پدران و برادران و اقوام و هواداران داغدیده قتلعام شصت و هفت ایران، و فریادها و اشکها و شعارهای کوبنده آنان علیه جلاد حمید نوری و خواست جهانی محاکمه ابراهیم رئیسی، جلاد و در حقیقت آدولف آیشمن خمینی در کمیته مرگ، این یارو جاهل بد شکل و بد تمیز و بد ترکیب، با انجام آن شناعت عریان در مقابل آنان آن هم در فاصله کوتاهی از تصاویر بخشی از آن شهدای سرفراز مردم ایران (که البته از شدت شوک فوری و انزجار یک پنالتی جانانه دریافت کرد!)، پیشنهاد میکنم که این لمپن کریه صورت و سیرت بهمراه«منتورش» یعنی مزدور آبرو ریخته، و آن جمع اندک دنبالهرو در کنار این شارلاتان افشا شده، وقتی قسمتی از بدن خود را به نمایش میگذارند، مقداری پرمنگنات و مرکورکروم نیز مصرف کنند که خاطره تاریخی ۲۸مرداد بازسازی و زنده شود. مجسم کنید عبور این قوم از خیابانهای استکهلم را در حالیکه مانند الاغهای قوم سیلاخوریها، با کپلهای رنگارنگ، این شهر را ترک میکنند!