سیاره زمین، از زیباییهای فراوانی برخوردار بود که به تدریج صاحبان قدرت و ثروت با آن دانسته یا ندانسته به جدال برخاستند. امروزه بشریت نگران چند و چون طبیعت (آب و هوا) اقلیمی و تمامیت موقعیت زمین است. این نگرانی بجاست و تردیدی نیست. اما چون نیک بنگریم نگرانی عمیقتر و بزرگتری هم هست که همچنان در عمل مورد توجه و نگرانی نمیباشد. منظور حال و هوای اخلاقی بشر است. عوامل بسیاری بهصورت نرمافزار سرگرمی و مشغولیات روزمره در خراب کردن بنیاد های اخلاقی و درک مسئولیتهای اجتماعی بهراحتی نقش ایفا میکنند و بسیاران آن را عادی تلقی مینمایند. مثل اینکه استنشاق هوای آلوده عادت شود و زیانهای آن را درنیابیم. این یک بحث مبسوط است که ریشهیابی آن به سیاستهای حاکم بر جهان میرسد که انسان را نسبت به مسئولیت اجتماعی خود و حساسیتهای لازم در برابر جنایات و ستمکاریها و بیعدالتیها و تضاد و تناقضهای موجود غافل و بیاعتنا میکند تا کار نابکاران بیمانع و اعتراض های تهدید کننده به پیش رود. آدمی آنگاه که حس مسئولیت را از دست داد، دستآموزی بیش نیست. سلسله تجربیات عینی به اثبات رساندهاند که اخلاق فردی و اجتماعی در موقعیت بنیادها و ساختارها برای دوام و بقا تا چه اندازه مؤثر و تعیینکننده است. اخلاق راستین انسانی، نقابهای دروغین و فریبکار را برمی افکند و چهرهها را آشکار میکند.
ما ایرانیان بیش از یک قرن سابقه تلاش و مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی داریم. در این راه قربانیها هم کم داده نشده است. احزاب و سازمانهای سیاسی ایجاد شده و بعضی با تشکیلات گسترده بهعلت رهبریهای غلط، ناصادق اما مدعی و خودخواه و فراکسیون گرا در نهایت سرنوشتی جز محافظه کاری، سازش و یا تحلیل رفتن پیدا نکردند. انسانهای اصیل تشکیلاتی در برابر اکثریت اپورتونیست و نامجو و خود مطرح کن، اقلیتی ناچیز بیش نبودند که نه با طبع رهبری همخوانی داشتند و نه مطبوع طبع اکثریت، اکثریتی که ساختار اخلاقی صرفاً متظاهرانه داشتند و نقش کاسه داغتر از آش بازی میکردند. آنچه بهطور جدی مطرح نبود، چند و چون اخلاقی بود. روشنفکران تشکیلات ظرفیت تحمل نظریات همدیگر را نداشتند. مخلص این مسیر را مستقیم یا غیرمستقیم تجربه کردم تا به مجاهدین خلق رسیدم. هر چه زمان گذشت قدرت و اصالت اخلاقی آنان در این جهان نا مساعد و روبه انحطاط، محسوس تر و مستعد تر دیدم. به تجربه به حقانیت این ضربالمثل پی بردم که“ ماهی از سر گندد، نِی ز دم». رهبری برایم ستایشانگیز شد. به راز و رمز تشکیلات متحد و منسجم مجاهدین خلق واقف شدم. تحمل آنهمه مصایب و هجوم های فیزیکی، روانی و تبلیغاتی فقط در پناه یک آرمان راستین درک شده و ایمان و اعتقاد به رهبری که به جوهره نه اطاعت کور کورانه بل عشق و دلبستگی عاشقانه ممکن است و لاغیر. تا با گوهر بیبدیل مجاهد خلق برخورد و تجربه ملموس عینی نداشته باشید پی به حجم عظیم حوصله آنان نخواهی برد. بهقول حافظ، دیگ سینه مجاهد خلق از ناگفتنیها و دریافت ها و ناراستیها و کاستیهای برون از خود جوش میزند اما چیزی بیرون نمیریزد.
آدم هر اندازه که به حجم و وسعت دامنهدار جنایات و مفاسد رژیم فاشیستی ولایت مطلقه فقیه واقف شود، به عظمت و ارزشهای رهبران قهرمان ملی همچون مسعود و مریم و تشکیلات تحت رهبری آنان بیشتر و بیشتر پی میبرد. هیتلر و حزب نازی و رایش سوم او مرتکب بزرگترین جنایات تاریخ بشری که ما آن را“ هولوکاست» میخوانیم، شدند اما اگر کتاب“ نامههای تیرباران شدگان» را بخوانید که نگارنده در جوانی ترجمه فارسی آن را خواندم، متوجه میشوید که رژیم ملا پاسدار در حق زندانیان سیاسی بسی بیش از هیتلر؛ ستمها مرتکب شدهاند. کتاب چیزی نیست جز وصیتنامه کمونیستها، سوسیالدموکرات ها و دگر اندیشان معترض. گشتاپوی هیتلری با یک کشیش در سلول زندانی میآید. کشیش میخواهد پیش از اعدام، زندانی را به دعا وادارد. زندانی امتناع میکند و خود را ماتریالیست معرفی مینماید. گشتاپوی هیتلری دهان زندانی را خرد نمیکند، او را به ناسزا نمیگیرد. کشیش میخواهد تا زندانی وصیتنامهاش را به او دهد تا به خانوادهاش برساند. “ نامههای تیرباران شدگان» وصیتنامه آن زندانیان شجاع تیرباران شده است. نامههایی افشاگر ماهیت رژیم فاشیسم هیتلری و جنایات عوامل آن سیستم. نگارنده وقتی به جنایات ملایان رسید دید که زندانیان سیاسی اجازه ندارند آزادانه وصیت کنند. باید با استغفار از خدا بخواهند که در آن دنیا مورد آمرزش قرار بگیرند! . این است که این هولناک رژیم فاشیستی آخوندی، بسیاران را از پای درآورد و به تزلزل و تذبذب و حقد و حسد به پایداران تسلیم ناپذیر کشاند. مکتب مسعود و مریم قهرمان ملی ایران انسان ساز شد، آن هم انسانهای ناب و تراز نوین که توانستند رژیم را به چنین استیصال و افلاس اعتباری در سطح جهان بکشانند. دادگاه حمید نوری جنایتکار یکی از جلوههای درخشان مجاهدین خلق بیش نیست.
پس درود بیپایان به این گوهران بیبدیل و رهبرانشان و هواداران پایورز صدیق آنان.