نظام «بسیار مقدس» ولایت فقیه در ایران، در زمره معدود حکومتهایی است که قبل از کله پا شدن و سرنگونی به علت ماهیت فاشیستی و ضدّ انسانی خود، در دادگاههای مختلف جزایی و حقوقی بینالمللی، مورد محاکمه قرار گرفته، محکوم شده و یا روند دادگاهها درحال پیگیری می باشند.
در دادگاه کیفری آنتورپ به جرمِ صدور تروریسم، جاسوسی و توطئه برای بمبگذاری در گردهمایی بزرگ مقاومت ایران. در دادگاههای استکهلمِ سوئد و دورس آلبانی به جرم جنایت علیه بشریت در قتل عام تابستان شصت و هفت. در دادگاه سوئیس که پرونده آن در یک نبرد حقوقی، دوباره به جریان افتاده به جرم ترورِ دکتر کاظم رجوی. در دادگاه لندن به جرم قتل عامِ بیش از هزار و پانصد معترض و شلیک مستقیم به سر و قلب تظاهر کنندگان در آبانِ نود و هشت (که در ادامه می تواند منجر به تشکیل دادگاه بینالمللی لاهه در این خصوص شود) و دور نیست که به جرم شلیکِ ناجوانمردانه به پروازِ هفتصد و پنجاه و دو و قتل عام مسافرانِ بی گناه نیز به زودی در یک دادگاهِ بین المللی مورد حسابرسی قرار گیرد.
همدستی با ویروس مرگبار کرونا و دستور اکید و مستقیم و مستندِ علی خامنه ای، مبنی بر جلوگیری از ورود واکسنهای معتبر که در سراسر جهان، جانِ میلیونها انسان را از مرگ نجات داده اند، و ولنگاریهای عمدیِ حکومت در این زمینه نیز می تواند به زودی تحت عنوانِ قتلعام ملت ایران با توسل به این ویروس کشنده، موضوع یکی دیگر از دادگاههای آینده برای سیستمِ رسوایِ غارت و جنایت قرار بگیرد.
با توجه به تنوعِ تبهکاریهای حکومت در تمامی زمینه ها، می توان گفت، نظامِ آخوندها معجون و کلکسیونی است از انواع و اقسام جنایتهایی که جنایتکاران در طول تاریخ بشریت مرتکب شده اند. (آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری).
دادگاه دژخیم نوری:
در هر صورت، موردی که این روزها به شدت طرف توجه افکار عمومی در سطح گسترده و رسانه های خارجی قرار گرفته است، محاکمه دژخیم و پاسدار لمپنی به نام حمید نوری در دادگاه استکهلم سوئد میباشد.
شاید نیازی به این توضیح نباشد که این محاکمه، صرفا محاکمه یک شخص به خاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت نیست. دژخیم نوری با آن حرکات و لحن چندشآورِ پاسدار لمپنی خود، در واقع سر تا پای حکومتِ بدنامِ ولایتفقیه را، نمایندگی می کند.
او هرگز نتوانسته خُلق و خوی پاسداریاش را طی مدت دستگیری و بازجویی و حضور در دادگاه، به کناری گذاشته و یا حداقل اندکی تعدیل نماید و در این امر تا جایی پیش میرود که دادستان ناچار او را پر رو و بی ادب خطاب می کند.
در این خصوص نه تنها دادستان که قاضی و سایر وکلا و دست اندکارانِ دادگاه نیز، حالا بیش از هر زمان دیگر، به این نکته پی بردهاند که پاسدار-دژخیمِ نظام ولایت، چه موجودِ چندشآور و غیر قابل تحملی می تواند باشد.
در بازجوییهای قبل از شروع دادگاه، بیستم فوریه دوهزار و بیست، زمانی که به او میگویند شناسایی تو تنها به اسم ختم نمیشود و بسیاری از زندانیها از زیر چشم بند تو را دیده و شناسایی کردهاند، با برافروختگی بلند میشود، یک کاغذ تا شده را جلوی چشمانش می گیرد، پشت به دیوار روی زمین می نشیند و توضیح میدهد که برای دیدن از زیر چشم بند، چگونه باید سر را به طرف بالا، بلند کرد. سپس بلند میشود و با همان روش و منش پاسداریِ خود، در حالیکه ظاهرا فراموش کرده که کجا و در مقابل چه کسانی ایستاده است، به سرعت مشت خود را در هوا بلند می کند و میگوید: اگر میدیده که یک زندانی سرش را بلند کرده تا از زیر چشم بند او را ببیند، اینطوری می زده توی سرش!
این نکته را از بازجوییهای اولیه او یادآوری کردم تا به این موضوع برسیم که دژخیم با وجود تمامی خرمردرندیهایی که در آخور نظام ولایت آموخته، با حرکتهای نابجا و حرفهایی که از دهانش خارج می شود، علاوه بر اینکه خود را بیشتر رسوا می کند، سر تا پای حکومت آخوندی را نیز مزین به لجن می نماید.
شکایت به خاطر توهین به دماغ:
دژخیم نوری از اینکه شاهدان و شاکیان او را "وحشی و آدمکش" خطاب کردهاند، اصلا ناراحت نیست. چرا که وحشیگری و آدمکشی و عدم برخورداریِ از یک جو شرافت و وجدان، هویت واقعی و سند افتخار پاسدارانی همچون اوست. اما توهین به دماغش را تاب نمی آورد و قصد دارد از کسانی که از بینی او به عنوان یکی از عواملِ شناسایی اش نام برده اند، شکایت کند!.
طفلک آنقدر هم دل نازک و رنجیده خاطر است که از توهین به جنایتکارانی همچون خمینی ملعون، رئیسی جلاد، سلیمانی قاتل و لاجوردی ملقب به قصاب اوین، دلش به درد میآید و حال و احوالش به قول خودش دگرگون می شود.
آیا همین حالی به حالی شدن در خصوص جنایتکارانی که نه فقط ایران و ایرانی، بلکه جهانِ متمدن و با شرافت، از میزان قساوت قلب و جنایاتِ دهشتناکِ آنها آگاهند و با نرون و هیتلر و موسولینی مقایسه شان می کنند، کافی نیست که دست اندر کارانِ دادگاه استکهلم بدانند با چه موجود پاچه ورمالیده ای طرف و مواجه اند؟!
اوج وقاحت و پر رویی دژخیم:
این پاسدارِ تبهکار نظام وقاحت، در قسمتی از دفاعیه خودش گفت که "عادلانه بازجویی نشده است"!.
زهی بی شرمی و بی شرافتی! در حالیکه قهرمانانِ به خون تپیده تابستانِ شصت و هفت، در بی دادگاه های حکومتِ جنایت و تباهی، تنها ظرف چند دقیقه تعیین تکلیف شده و به اعدام محکوم می شدند. در حالیکه زندانیان از همان آغاز دستگیری میخکوبِ تخت های شکنجه و شلاق می شدند. در حالیکه بازجوهای بد دهنِ زندانهای سراسر ایران، از هیچ رذالت و جنایتی در حق زندانی برای وادار کردنِ او به سخن گفتن، رویگردان نبودند، این دژخیم با سوء استفاده از دموکراسی و حقوق بشر در سوئد و دادگاه های مربوطه و با وجود اطلاع کامل از آنچه در زندانهای محل ماموریتش بر سر و تن و جانِ پاکترین و رشیدترین فرزندانِ خلق قهرمان ایران آورده است و آورده اند، مدعی است که "عادلانه بازجویی نشده است!".
خدا می داند که اگر یک هزارم خشونتهایی که در زندانهای حاکمیت ولایت فقیه بر زندانیان و اسیران حاکم است، از همان ابتدا در مورد این دژخیم، اعمال می شد، پس از همان سیلی اول، سیر تا پیاز همه جنایتهای رژیم نه تنها در خصوص قتل عام که موارد دیگر را هم می گفت و می نوشت و افشاء می کرد.
دلیل مطرح کردن نام توابِ روسیاه در دادگاه:
عاملِ قتل عام شصت و هفت، طی دفاعیات خود در دادگاه چند مورد از "میرزا بنویسِ اوین"، ساکنِ استکهلم نام برد و تاکید کرد که او از عوامل اصلی بازداشتش بوده است.
اینکه دژخیم اینگونه خودمانی از نام کوچک مزدور استفاده می کند و از او حتی به عنوان "قهرمان" نام می برد، خود نشانگر صمیمیتی است که بین اینها وجود دارد. موضوعِ هنوز لاینحلِ رد و بدل کردن ایمیلهای طرفین دَه ماه قبل از ورود دژخیم به سوئد، موید و مبین این نکته می باشد.
اما دلیل اصلیِ نام بردن از توابِ پیشانی سیاه، تلاش مذبوحانه برای پیش بردن خط شکست خورده وزارت بدنام است. همگان می دانند که از بدو ورود مجاهدین، صاحب اصلی خونهای به ناحق ریخته در قتل عام شصت و هفت به دادگاهِ دژخیم، این مزدور خودفروخته، از صحنه به بیرون پرتاب شده و شاهدان و شاکیانِ رزمنده در اشرف سه و هوادارانِ مجاهدین و اشرف نشانهای بیرون از دادگاه، تبدیل به صحنه گردانانِ اصلیِ این پرونده شده اند.
برپایی دو هفته دادگاه در دورس آلبانی صرفا جهت استماعِ مجاهدینِ اشرف سه، با وجود تمامی مشکلات و هزینه ها، به این دلیلِ دادگاه که آنها در خصوصِ این محاکمه نقش اصلی را دارند، موید این موضوع می باشد.
دقیقا به همین خاطر است که دژخیم، نام او را به عنوان کسی که عامل اصلی دستگیری اش بوده، مطرح می کند تا با مطرح کردنِ او، شاید بشود از این طریق، آب رفته را به جویِ متعفنِ وزارتِ تو سری خورده بازگرداند.
می خواهد مزدورِ رو سیاه را مثلا سفید کند. غافل از آنکه ننگ دست بردن در خونِ رشیدترین فرزندانِ ملت ایران، به نفع جلاد، آنقدر سیاه و تباه است که با هیچ رنگی، پاک و زدوده نخواهد شد.
انکار قتل عام شصت و هفت و تحریف وقایع:
انکار فلّه ایِ قتل عام شصت و هفت، قبل از آنکه شکی در ذهن و اندیشه کسی به وجود بیاورد، بیانگر این نکته است که دستِ دژخیم و خط دهندگانِ رو سیاهش در وزارتِ بدنام، به حدی خالی است که ناچار به چنین ریسمانهای پوسیده ای صرفا جهت خالی نبودن عریضه، چنگ می زنند.
ربط دادنِ زندانیانِ سر به دار، به رزمندگانِ شهیدِ آزادی در نبرد عظیم و پر شکوه فروغ جاویدان، آنقدر مضحک و پیش پا افتاده است که قبل از هر چیز، ورشکستگیِ سناریو سازانِ حکومت و شاید هم "میرزا بنویس های اوین" را به نمایش می گذارد.
خوب است که هنوز در زمانه ای زندگی می کنیم که عاملانِ اصلی جنایتِ ضد بشریِ قتل عام، خودشان آنگونه که گویی از دست تقدیر پس گردنی خورده اند، نه تنها به جنایاتِ خود اعتراف کرده که غافل از اینکه در این دنیا هم حساب و کتابی در کار است، به رذالت و شقاوت خود در امر کشتار، افتخار هم کرده و منتظر دریافت مدال افتخارند!. "باش تا صبح دولتت بدمد".
ادعای جعل فتوای خمینیِ دجال:
دژخیم در شرایطی فتوای ددمنشانه خمینی ملعون را کپی و جعل می نامد که ولینعمتش خامنه ایِ جنایتکار، در کتاب "روایت رهبری" نوشته یاسر جبرائیلی، بر فتوای ضد انسانیِ خمینی در سال شصت و هفت، اینگونه مُهر تایید زده است:
" ایشان (خمینی) با محاسبه عمل و فکر کرده بود. ما این را یقین داشتیم. الان هم من مطمئنم که امام با یک محاسبه درستی تدبیر کرده بود. یعنی وقتی گروهی با نظام اسلامی و حکومت اسلامی در حال جنگ هستند که محاربند، فقط آدمهایی که الان شمشیر دستشان است محارب نیستند بلکه آن کسی هم که فرض بفرمایید رفته پستش را تحویل بدهد و بیاید، او هم جزو همینهاست، آن کسی که دارد خط دهی میکند، طراحی میکند، او هم [جزو اینها است]، سرباز ذخیرهشان هم جزو اینها است. تفاوتی نمیکند. مسئله محاربهی اشخاصی که با آنها همکاری داشته باشند و متّصل باشند، یک مسئلهی حلشدهای است تقریباً. امام با این ملاحظات این کار را کرده بودند. بنابراین ازلحاظ فقهی و همچنین از لحاظ تشخیص امام و عملکرد امام و نظر امام جای هیچ دغدغهای وجود ندارد".
(که البته معلوم شد بر خلاف فرمایشاتِ مقام معظم، جای دغدغه وجود دارد و این دغدغه آنهم به وفور، آنگونه آتش به عبای جنابش انداخته که مجبور شده برای خاموش کردن آن، دژخیمِ دست آموزش را به قربانگاه بفرستد. نتیجه: دژخیم به تله افتاد و یک فقره مزدورِ برون مرزی نیز، تبدیل به ذغال سوخته گردید). و "این تازه از نتایج سحر است".
دُم تکان دادن برای آخوندِ جانی:
همگان می دانند که طی سالیان گذشته، بیشترین احکام اعدام و زندانهای طویل مدت، از سوی آخوندِ جنایتکار مقیسه، صادر شده است. او کسی است که ورودش از سال نود به دلیل نقض حقوق بشر به اتحادیه اروپا ممنوع شده است. در سال نود و هشت نیز وزارت خزانه داری آمریکا نامِ پلید و ننگینش را در فهرست تحریم های خود قرار داده است. از او به عنوان "قاضی وحشت و شلاق و اعدام" نام برده اند.
متهمان پرونده هایی که با او سر و کار داشته اند، او را با صفاتِ بی ادب و فحاش، قاضی مرگ، بی رحم، کم هوش و بی سواد معرفی کرده اند. البته اصلا جای تعجب نیست، آخوندِ آدمکش در حکومتِ مرگبارِ آخوندها، بدون وجود این کمالات و درجاتِ ضد انسانی، نمی توانست صندلی خود را به این محکمی بچسبد و به مدت چهار دهه مثل آب خوردن، دستور زدن و بستن و اعدام صادر کند.
با این اوصاف، اصلا عجیب نیست که دژخیم از رئیس جنایت پیشه خود، مقیسه (ناصریان) اینگونه با احترام حرف می زند و از همان دادگاه مراتب ارادت خودش را نسبت به او با این جملات سخیف بیان می نماید:
"من حاج آقایی که بالای سر شماست را خیلی دوست داشتم. میگویم دوستش داشتم چون نمی دانم زنده است یا نه. چون با او ارتباطی ندارم. اما اگر زنده است خدا حفظش کند". (بیخود نگفته اند که: سگ زرد برادر شغال است).
اعتراف به اعدام و شکنجه:
دژخیم با وجودیکه سعی فراوان می کند در مدت محاکمه، از زیر بار سوالات اصلی و تعیین کننده، شانه خالی کند و به قول معروف به "کوچه علی چپ" بزند، اما در بعضی موارد، بند را آب می دهد.
صراحتا اعتراف می کند که در آن مقطع در اوین، تنها داخل بند آموزشگاهی که او بوده، سه هزار زندانی زن و مرد نگهداری می شده است. با این وجود در کمال وقاحت محض، حرفهای خمینی دجال و قاضی القضاتِ فاسد و قاتل آملی لاریجانی را تکرار می کند که گفته بودند: " ما در جمهوری اسلامی، زندانی سیاسی نداریم". این حرفها یک مبدا تاریخی دیگر هم دارند که به مصاحبه محمد رضا پهلوی در پائیز هزار و سیصد و پنجاه و دو با روزنامه نگار و نویسنده معروف ایتالیایی "اوریانا فالاچی" بر می گردد. فالاچی ضمن انتقاد از پر شدن زندانها، از شاه پرسیده بود:
"در ایران چقدر زندانی سیاسی وجود دارد"؟. شاه نیز پاسخ داده بود: " به طور دقیق نمی دانم. باید دید منظور شما از زندانی سیاسی چیست؟ اگر مقصودتان کمونیستها باشد، آنها را زندانی سیاسی نمی شناسیم".
دژخیم اعتراف می کند که در زندانها شلاق وجود دارد. البته سعی می کند آنها را با روکش تعزیرات اسلامی منطقی جلوه دهد، اما غافل از آن است که این وحشیگری تحت هر عنوانی تنها یک نام دارد و آنهم شکنجه است. منکرِ اعدام هم نمی شود، هر چند که خودش را کاملا از ارتکابِ این جنایت دولتی، مبرا می داند.
بنابراین با تمامی تمهیداتی که به کار گرفته تا بند را آب ندهد، هم به وجودِ انبوهِ زندانیان سیاسی، هم به وجود شکنجه و هم به وجود اعدام اعتراف می کند، در حالیکه به طور وقیحانه ای، سازمانهای بین المللی حقوق بشری را زیر سوال برده و انکار می کند.
هراس از بردنِ نامِ ممنوعه:
فراموش نکرده ایم که حکومتِ منفور ولایت فقیه، نام پر افتخار مجاهدین را، تبدیل به تابویی در نظام خود کرده بود و تمام تلاشش را به کار گرفته بود تا اینگونه وانمود نماید و جا بیندازد که مجاهدین دیگر وجود خارجی ندارند.
امروز اما به محض اینکه خیزش و قیامی صورت می گیرد، یکراست می رود سراغِ نام ممنوعه و با آب و تاب توضیح می دهد که مسئول تمامی قیامها و خیزشها در ایران، آنها هستند. جوانانی را که در دهه شصت هنوز به دنیا نیامده بودند، امروز به جرم همراهی و همکاری با مجاهدین دستگیر کرده و روانه زندانهای قرون وسطایی می کند.
دژخیم نوری، وحشت خود را از بردنِ نام مجاهدین در دادگاه به این شکل بیان می نماید:
"خواهش میکنم شرایط من را درک کنید اینجا، من اگر اسم سازمان مجاهدین را ببرم به محض این که وارد ایران بشوم من را دستگیرم میکنند، دستگاه قضایی ایران فوقالعاده جدیه، فوقالعاده قانونمنده، من حتی توی بازجوییهایم چند بار گفتم سازمان مجاهدین یا اسم زندان گوهردشت را آوردم الآن میترسم. من یقین دارم از همین الآن ترس سرتاسر وجود من را گرفته، من یقین دارم به محض این که داخل ایران برسم بهجای استقبال از من اول من را دستگیر میکنند"...
اگر این سخنان اعترافِ ناخودآگاه به وجود یک سیستم جنایتکار، پلید و آدمکشِ باصطلاح قضائیه در ایران نیست، پس چیست؟!
خوب حالا قاضی و دادستانها و وکلا و تمام کسانی که این اعترافات را دنبال کرده اند، از خود نمی پرسند، اگر قوه قضائیه حکومت با مامورِ تحت امر خود که طبق اظهارات شاهدان، سالها در جنایات فراوان سهم داشته، تنها به خاطر نام بردن از گوهر دشت و مجاهدین، هراس دارد و می گوید به این دلیل به محض ورود به ایران دستگیر خواهد شد، پس با غیر خودیهای گرفتار چه رفتاری خواهد داشت؟!
دژخیم نوری البته همچنان می تواند در دادگاه نیز برای اربابان و ولینعمتانِ خود در ام القراء دُم تکان داده و خوشرقصی کند. ظاهرا هنوز یا نمی داند که چه سرنوشتی، همانند دیپلمات – تروریست، اسدی در انتظار اوست و یا اینکه دلش را به حرفهای تروریستهای وزارتِ بدنام خوش کرده که به او قول رهایی اش به هر قیمتی از زندان را داده اند.
آنچه که مهم است در این میان، فراگیر شدنِ جنبش دادخواهیِ سر به دارانِ شصت و هفت و مطرح شدنِ نامِ پیشگامانِ این حرکت عظیم، در داخل و خارج از ایران است. کدام رویدادی غیر از این می توانست اینگونه پیامِ سی هزار گل سرخ و سروِ آزاده را در سراسر جهان پخش و منتشر نماید؟!
ادامه این راه می تواند مسیر را برای دادخواهی شهیدان آبان، قتل عام شدگان هواپیمای مسافربری اوکراینی و نزدیک به نیم میلیون از قربانیانِ دو ویروسِ منحوسِ ولایت و کرونا صاف و هموار نماید.
شهیدان بازگشته اند
تا در سحرگاهی که از آن
عطر آزادی به مشام می رسد،
از خونهای پاکِ به ناحق ریخته خویش
پرچمی برای رهایی و عدالت
به نام ایران
بر بلندای بامِ جهان برافرازند
سرانجامِ خونهایِ جوشان برای آزادی
طلوعی دوباره از مشرقِ
زیباترین وطن است.