محمد اقبال:‌ کمپین حمایت از کودکان چهل پنجاه ساله مجاهدین!

حیوان آشویتس به نظر می رسد همراه با بچه گوبلز وزارتی (همان که دژخیم نوری کاملا خودمانی ”ایرج” صدایش می کند و اصرار دارد «توهین های» او به مجاهدین و رهبری مقاومت را در دادگاه پخش کند تا همه از آن آگاه شوند!) و همچنین یک همریش با نام کوچک لوییزا میخواهند ریاست مشترک یک کمپین حمایت از کودکان چهل پنجاه ساله مجاهدین را به عهده بگیرد. فکرش را بکنید چه ترکیب تهوع آوری خواهد شد: حیوان آشویتس، بچه گوبلز وزارتی و آن «همریش» آلمانی.
بنا به اطلاع رسیده قرار است بر روی خرابه های دکان سوخته وزارتی کمپین انتقال ساکنان اشرف و لیبرتی و همچنین آن یکی دکان چند نبش کمپین مصادره جنبش دادخواهی و جا انداختن یک مأمور نفوذی به عنوان سخنگوی مجاهدین قتل عام شدة سر موضع!، یک دکان راه بیفتد و نام آن همانگونه که عرض شد ”کمپین نجات (یا حمایت) از کودکان چهل پنجاه ساله مجاهدین” باشد. شک نباید کرد بودجه این کمپین را دایره نفاق وزارت بدنام از همان محل هزینه های میهن تی وی و کمپین های سوخته قبلی و بودجه اختصاص یافته به «راهیان نور» که همریش کذایی در یکی از سفرها همراه با آن «راهیان» قولش را داده تأمین خواهد کرد. تاکنون هم «قهرمان» و «منیژه» و پلیدکچه و همسرش علی مقصودی که بالاخره بعد از چند سال به فرموده فک و فامیل پاسدار و وزارتی نقاب از چهره «آرش پیروز» برکشیده و با نام واقعی وارد صحنه!! شده است در همراهی گسترده با سیامک نادمی و قربانعلی معروف به «غلام در رفته» وزارتی و چند رأس دیگر از همین وادادگان و مأموران آمادگی خود را برای هرگونه رذالت در راستای ایجاد این کمپین اعلام کرده اند.
اما دو کلام هم با تکیه بر تجربه شخصی در این زمینه این که: همه کسانی که عضو مجاهدین و مقاومت هستند خود شاهد و گواه هستند که ممکن است روزی هرکس با هر انگیزه ای از جمله این که پدر یا مادر یا فامیل یا دوست یا هم محلی اش عضوی از مقاومت بوده یا هست یا شهید یا زندانی شده وارد مقاومت شود، آری اینها می تواند بخشی از یک انگیزه آغازین باشد، اما به طور خاص در درون مجاهدین خیلی زود هرکس باید «انتخاب» کند که بماند و این انتخاب نه یک بار بلکه هر روز و هر ساعت و هر لحظه است. در یک مبارزه سخت و پرفراز و نشیب هیچکس را نمی توان «وادار» کرد. هرکس باید آزادانه انتخاب کند. گرچه تمامی اعضای مجاهدین و مقاومت تک به تک شاهد و گواه همین هستند، اما کسانی که دیگر در میان مجاهدین نیستند ولی شرفشان را در این دیده اند که «هوادار» و در کنار مقاومت باقی بمانند و همین چند تا «اُسگل» زهوار در رفته‌‌ای که در عنفوان «میان سالی» یعنی همین چهل و پنجاه سالگی یادشان افتاده که در آن ایام گول خورده بوده‌اند!!! نیز شاهد و گواه همین «انتخاب» لحظه مره و روزمره هستند. 
 وزارت از فرط پیسی در دادگاه نوری که هر روز آن با خطی که مجاهدین در پیش گرفتند تودهنی محکمی به بچه گوبلز است، به ناچار برون رفتی جز منحرف کردن موضوع دادخواهی و دادگاه نوری به جانب «کودکان جدا شده از مجاهدین» !! که روزگاری با تفنگ به عنوان اسباب بازی هم عکس گرفته اند، نیافته است. 
در بیانیه سال ۹۸ شورا در مورد سراسیمگی ”مبلّغان قتلهای مشکوک در درون مجاهدین“ از بالاگرفتن جنبش دادخواهی آمده بود: “ از دیگر طرفه های این وحوش، به کار گرفتن مزدور بچگان و مستخدمان نورسیده یی است که در میانسالی به صرافت آن می افتند که وقتی کم سن و سال بوده اند، مجاهدین آنها را به اجبار یا با ”شستشوی بی‌مغزی“ از اروپا یا آمریکا به ارتش آزادیبخش برده اند! علی‌الحساب با سرهم‌بندی کردن این اراجیف و اکاذیب می‌توان از بار اعزام ۴۵۰ هزار دانش آموز به جبهه‌های جنگ ضد میهنی توسط رژیم خمینی و این که ”۹۰درصد خط شکنهای جبهه دانش آموز بوده اند“ کاست و مجاهدین را با این رژیم این‌همانی بلکه بدتر کرد ».
حالا خوب است که حیوان لیبرتی و بچه گوبلز وزارتی و همریش مربوطه سن بچه های مجاهدین را به ۳۵ و ۴۰ و ۵۰ سالگی تخفیف داده اند وگرنه نویسنده این سطور خوب به خاطر دارد که در سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹) که ماماچه پلیدک (عاطفه اقبال که متعاقبا با ترفیع درجه به حیوان لیبرتی شناخته می شود) طی نامه ای خطاب به دبیر ارشد شورای ملی مقاومت با امضای جعلی «خانواده اقبال» - که بعدا ناچار به اعتراف کتبی شد که خانواده ای در کار نبوده و شخصا آن نامه را نوشته است - درخواست انتقال «داداش کوچولوی ۶۰ ساله» از اشرف را عنوان کرده بود!! و نهایتا کمپین کذایی انتقال فوری ساکنان اشرف و لیبرتی به راه انداخت که دست آخر جز دکانی سوخته از آن باقی نماند...
پروسه دادگاه دژخیم حمید نوری به خصوص بعد از انتقال دادگاه به آلبانی، برای صاحبان اصلی دادخواهی که بنا بر اسناد موجود و غیر قابل انکار از اولین روزهای شروع قتل عامها در سال ۱۳۶۷ بیشترین تلاشها و افشاگری ها و تحصن ها و تظاهرات و اعتصاب غذا ها در پایتختهای جهان را در راستای دادخواهی به عمل آورده بودند، یک جهش کیفی داشت. 
بعد از انتقال مجدد دادگاه به سوئد، دژخیم گیر افتاده ناچار شد دست رو کند و هر روز که گذشت بیشتر مشخص شد که آبشخور حرفهای حیوان لیبرتی و بچه گوبلز وزارتی و همریش مربوطه از همان وزارت بدنام و دژخیمانی مانند نوری است: این که مجاهدین «عند» داعش هستند، «فرقه» هستند، «منافق» هستند، بردن نامشان ممنوع است و حبس و زندان دارد، در اشرف و لیبرتی همه را «زندانی» کرده بودند، حتی در آلبانی در قلب اروپا نیز اعضا را زندانی کرده اند، کودکان را به جنگ می فرستادند، و مشابه این خزعبلات که هیچ خریداری ندارد. 
حالا آن یکی دکان و دکان بعدی که آخرش با سوختن ختم شد، این یکی دکان اما فرق می کند، با توجه به دادگاه حمید نوری، نهایتش حسابرسی در پیشگاه عدالت خواهد بود. راستی داشت یادم می رفت، حیوان لیبرتی همان عاطفه اقبال قرار بود مرا بکشاند به دادگاه!!! چه شد؟ در آن مقاله نوشتم که ”من متهم هستم”، بفرمایید، حالا صبر کنیم که این یکی دادگاه که جانوران دیگری هم البته در آن حضور به هم خواهند رسانید به کجا خواهد انجامید، در این دادگاه هم این جانواران همچون هم پالگی شان حمید نوری ناچار خواهند شد که در پیشگاه عدالت پاسخگوی پلیدی ها و جرم و جنایتها و همدستی ها و همکاریها و همراهی هایشان با وزارت بدنام و سایر ارگانهای رژیم پلید حاکم بر میهنمان باشند.