جمشید پیمان:‌ زایشِ عشقِ پورِ دستانت...

 

 

«برای شب یلدا»

آی تهمینه جان درودت باد(مادر سهراب)

دور باد از بلا دل و جانت

 

آمدی باز در شب یلدا

پیش من با دل پریشانت

 

کاش می‌شد که بشنوم از تو

خبری خوش ز حال ایرانت

 

هرکسی گونه ای شنیده تو را

من شنیدم تو را  ز چشمانت

 

بی‌قراری، نهان نمی‌مانَد

در شرار به سینه پنهانت

 

در دلت مویه های کارون‌ وُ

شعله های خموش کَشکانت

 

هیچ با من مگو ز اهواز وُ

پاوه وَ یزد و از خراسانت

 

آمدی باز در شب یلدا

پیش من با دل پریشانت

 

گرچه بدرود گویدت پاییز

وایِ من،می رسد زمستانت

 

بینمت، شادمان و غمگینم

از گُلِ خنده های گریانت

 

مام خوبم، نمی شوم نومید

بینم آخر دلِ به سامانت

 

ریزد آخر  به جان خسته‌ی من

لطف اردیبهشت دستانت

 

با شکوه است قصّه‌ی یلدا...

زایش عشق  پورِ دستانت!