قریب به چهل سال است که رژیم جنایتکار آخوندی تلاش بسیاری کرده تا با ترور، کشتار و قتل عام جدی ترین مخالف خود، یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را نابود و از صحنه سیاسی حذف کند اما طی این سالها بخوبی به این نکته واقف شده که رمز و راز ماندگاری مجاهدین همانا از جان گذشتگی و پرداخت بهای حداکثری است و مجاهدین، جان بر کف، وارد مبارزه شده و از مرگ در راه آرمان خود ابایی ندارند.
سرفصل خونین ۳۰ خرداد سال ۶۰ و کشتار تابستان سال ۶۷، به عنوان دو نمونه از جنایت رژیم در برابر مجاهدین، نه تنها قادر به حذف مجاهدین نشد بلکه برعکس روحیه مقاومت و جنگندگی را در آنها صد برابر نمود به گونه ای که مجاهدین آن را در ابتدا در کالبد ارتش آزادیبخش ملی ایران و امروز در کانونهای شورشی ساری و جاری کردند که اهمیت آن را رژیم بهتر از هر کس دیگری درک میکند.
ناصر رضوی از معاونین وزارت اطلاعات در کتاب "استراتژی و دیگر هیچ" بدرستی بر این واقعیت اعتراف میکند که مجاهدین با شلاق و دار و تیر و تبر از بین رفتنی نیستند، و مینویسد:
"در سال ۷۰ یک تحول اساسی در دستگاه ما با مجاهدین رخ داد... بعد از انقلاب ایدئولوژیک، ریزشی در نیروهای مجاهدین بوجود آمد که ما از این ظرفیت استفاده کردیم، زیرا هر چه که به مجاهدین، ضربه نظامی بزنی منسجمتر میشوند و نیروی بیشتری جذب میکنند، مگر اینکه سراغ عملیات روانی بروید که عمدتا باید روی جدا شدگان متمرکز شد".
به عبارت سادهتر، سرمایه گذاری کلان بر روی سیاست "شیطان سازی" و توطئه علیه سازمان مجاهدین خلق به هر قیمت ممکن. سیاست شومی که نطفه آن در "اداره امور نفاق" وزارت اطلاعات رژیم بسته و پیش بردن آن به حرام زادهترین و حرام لقمه ترین مزدوران خود فروش تحت عنوان توابان و "جداشدگان" محول شده است.
ناگفته پیداست که منظور از "جداشدگان"، آن عناصر پست و حقیری هستند که بخدمت وزارت بدنام رژیم آخوندی درآمدند و فرق بسیاری است بین آنها با کسانی که تن به خود فروشی سیاسی ندادند و همچنان بر اصول و مرزبندی خود با رژیم وفادار مانده اند.
دستگاه امنیتی رژیم اخیرا، برای جبران ضربات مهم سیاسی- قضایی که بعد از محکومیت دیپلمات-تروریستش در بلژیک و طرح شکست خوره دستگیری حمید نوری متحمل شده بود، ماجرای "کودکان مجاهدین" را علیه مجاهدین با سرمایه گذاری فراوان در دستور کار خود قرار داده و به بسیج گستردهای برای پیشبرد این توطئه دست زده است.
این داستان که با مقاله ای گزارش گونه در روزنامه آلمانی دی سایت توسط یک "خبرنگار دوست رژیم" بنام لویزا هومریش کلید خورد، بزودی و با وارد شدن ماموران و مزدوران وزارت اطلاعات بعنوان جبهه و نیروهای پشتیبانی، بخوبی ماهیت پشت پرده آن را برملا کرد.
قهرمان پوشالی این داستان به روایت راوی، کودک سربازی است که امروز در حوالی چهل سالگی از به یغما رفتن کودکی خود، به اجبار نگه داشتنش در اشرف و دیدن تعلیمات نظامی در کودکی و دیگر رنجها و مصیبتهای وارده به وی، شکوه و شکایت کرده و در مقام مدعی سازمان مجاهدین خلق خواسته یا ناخواسته سوژه اصلی این توطئه و آلت دست و در دام ماموران قهار و مزدوران وزارت اطلاعات افتاده است.
پرداختن به اراجیف و مطالب کذبی که در این مقاله از زبان قهرمان رنج کشیده این داستان بیان شده، در حوصله این مطلب نیست و در یک وقت مناسب قطعا به آن پرداخته خواهد شد- تاکنون چند تن از همان به اصطلاح کودک سربازان، جوابیه های بسیار مستدل به این اباطیل داده اند- در اینجا تنها اشارهای کوتاه به عوامل پیش برنده این توطئه و طرح امنیتی جدید میشود.
پس از انتشار مقاله مورد بحث، وارد شدن هماهنگ مزدوران وزارت اطلاعات و در راس آنها ایرج مصداقی، مزدور نفوذی، که با یقه چاک دادن و گریبان دریدن، برای این کودکان اشک تمساح ریختند، به خوبی پشت پرده این پروژه و طرح امنیتی را آشکار ساخت و نشان داد که دلسوزی این مزدوران برای دوران کودکی به یغما رفته، چیزی جز انجام یک ماموریت دیگر نیست.
دلسوزی برای این کودکان از سوی ماموران و مزدوران رژیم هم خندهدار است و هم نهایت بیشرمی و دنائت.
وقتی مزدوری مانند ایرج مصداقی دلسوز کودکان می شود که به اعتراف خود از همان ابتدای دستگیری، بدفعات با نشستن در گشتهای دادستانی به شکار هواداران مجاهدین رفته (که بسیاری از آنان جوانان میلیشا بودند) و همگی آنها را روانه تختهای شکنجه و بسیاری را نیز راهی سالنهای اعدام کرده، فرای انجام ماموریت، نشان از دجالیت وی میباشد.
مزدوری که روزی با زیاده گویی خود را "صدای قتل عام شدگان" می خواند، امروز به عنوان پادوی رسوای وزارت اطلاعات، نقش رله کننده طرحها و توطئههای این وزارت آدمکش را ایفا می کند و هیچ پروژه امنیتی علیه مقاومت خونین مردمی ایران وجود ندارد که این "خادم لاجوردی جلاد" در آن حضور و در پیشبرد آن نقش تعیین کننده و اساسی نداشته باشد.
پس از دستگیری و محاکمه دژخیم حمید نوری، ایرج مصداقی که در پی آن بود تا خود را سر دمدار جنبش دادخواهی معرفی کند، که هدف شوم آن در اصل خارج کردن این جنبش از مسیر واقعی خود بود، با پیش رفتن هر چه بیشتر روند دادگاه و آشکار شدن روابط نزدیک وی با دستگاه امنیتی و دژخیم حمید نوری (ایرج گفتن دژخیم، فرقه خواندن مجاهدین، استناد به کتاب خاطرات زندان وی، فانتزی خواندن شهادت جدیترین شاهد نقش مستقیم حمید نوری در اعدامها و حلق آویز کردن مجاهدین) وی رسواتر از پیش شد و از این رو رژیم، بدلیل بیاعتباری این مزدور، ناچار به آوردن دیگر ماموران لش و لوش، لمپن، و بوزینه خود به صحنه شد.
در روز ۱۹ دسامبر در کلاب هاوس، رژیم هر آنچه از ماموران و مزدوران بدنام و شناخته شده و بیآبرو که در چنته داشته را در زیر یک سقف گردهم آورد تا برای "کودک سربازان" مجاهدین دلسوزی کنند که این حماقت سیاسی در حقیقت شلیک تیری به پای خود و تمام سوز کردن مزدور نفوذی بود. مصداقی بهتر از هر کس معنای نشستن در کنار ماموران وزارت اطلاعات را می داند، همنشینی که تا دیروز بصورت پنهانی صورت میگرفت، امروز علنی شده و دیگر هیچ ابایی هم از دست زدن به آن ندارد.
نگاهی به اسامی این لاشههای متعفن و جیره خوران وزارت اطلاعات بخوبی نشان دهنده استیصال رژیم در برابر این مقاومت سازمانیافته است.
حضور ایرج مصداقی در این برنامه (هرچند دجال گونه ظواهر امر را رعایت کرده و در لجن پراکنی مستقیما شرکت نکرد و پشت صحنه را اداره می کرد) در کنار سعید شاهسوندی، داوود باقروند ارشد و قربانعلی حسیننژاد، عیسی آزاده و جهانگیر شادانلو، ماموران پیشانی سفید وزارت اطلاعات که هر یک نقش و سهم خود در کشتار مجاهدان اشرفی و طرحهای تروریستی را ایفا کردند، دیگر هیچ شک و شبههای را در مورد انجام تعهد و گردن نهادن به قول و قرار و شروط آزادی این مزدور از زندان و در راس آن انجام ماموریت وی علیه سازمان مجاهدین و شخص آقای مسعود رجوی را باقی نمی گذارد.
همچنین حضور علیرضا نقاشزاده، عضو یک شبکه ترور رژیم در آلبانی، اسماعیل وفا یغمایی و امیر یغمایی مرتبط با انجمن نجات وزارت آدمکش اطلاعات در یزد که مسئول آن ابوالقاسم یغمایی (برادر و عموی این دو) است و جمع شدن هماهنگ شده دیگر بوزینگان و مزدوران دون پایه و حقیر از جنس حنیف حیدرنژاد، سیامک نادری، محمد کرمی، موسی حاتمیان، رضا گوران، در این برنامه، بدرستی اثبات این حقیقت است که هیچ کس بی جیره و مواجب با مجاهدین اینچنین دشمنی هیستیریک نمیکند.
رژیمی که در سرکوب قیام ۹۸ به کشتار دهها جوان و نوجوان در کف خیابانها دست زد و بالاترین آمار اعدام کودکان را دارد و چندی پیش با تفنگ ساچمه ای بر چشم کودکان در قیام اصفهان شلیک کرد، همزمان با برگزاری دادگاه حمید نوری دژخیم به موضوعی دست میآویزد که بیش از ۳۰ سال از آن گذشته و دلسوز کودکان مجاهدین میشود، قبل از هر چیز نشان از دجالیت نهادینه شده در تمامیت آن دارد که این نیز شیوه دیگری از سیاست شیطانسازی و ایضا برای مقاومت جبهه جدید دیگری در جنگ سیاسی تمام عیار با کلیت رژیم و ماموران و سرسپردگان آن است که قطعا پیروز این نبرد، مقاومت خونین مردمی، خواهد بود.