رحمان کریمی:‌  از شما چیزی نمی خواهم مگر ....

به ضیافت کودکان زباله ها

ببریدم تا مشام تازه کنم

تا اشتهای کهنه بلعم

تازه شود.

 

درین سرمای سخت ولایت

کنار کارتن خواب ها ، بخوابانیدم

تا در هوای دل انگیز بهشتی

خواب های خوش ببینم .

 

این پیر از شمایان

چیزی نمی خواهد مگر 

پشت سرما زدهٌ او را

به خط سرخ تازیانه ها بسپارید

بلکه گرم شود.

 

به کوچه های تنگ و تاریک

حکمت شرعی سانسور ببرید

تا به حیرتی غریب

به حُرمت آزادی

درِ واژگان را بکوبم.

 

من از شما چیزی نمی خواهم

مگر دستان و دهان های بسته شما

کلید پیش این دور افتاده پیر نیست

ای واژه پردازان میهنم

پیش شماست.