شبم در نبودِ تو پایان نگیرد
افق رنگ خورشید تابان نگیرد
دل نا امیدم، در این شام تاریک
نباشی، شراری از ایمان نگیرد
چه رازیست اینجا، ندانم سرِ من
که بی یاد تو هیچ سامان نگیرد
ز شعرت چراغی به جانم بیافروز
که در خلوتم، تیرگی جان نگیرد
کویرم، پُر از شوق نوشیدن تو
دلت از چهرو عزم باران نگیرد
بگفتم خوشا عیدِ نوروز امسال
که جز عطر تو در گلستان نگیرد
عجب سال زشتی،چه خوبان که رفتند
اجل گوییا غیر خوبان نگیرد
تو را گفته بودم مرو بی رفیقان
غرورِ تو که پندِ عریان نگیرد
تو بیگانه بودی به ساحل نشینی
دلت غیر دریا و طوفان نگیرد
شنیدی، ولی گوش بستی و رفتی
دگر همرهی دستِ پیمان نگیرد
همه دلخوشی ها شده نقشِ بر آب
ولی ابرِ جان رنگ باران نگیرد
تو سیمرغ بودی و رفتی از البرز
بجز داغ دل، پورِ دستان نگیرد!