فصل بهار می رسد، غزل غزل ترانه شو
درونِ باغ زندگی، شکوفه شو، جوانه شو
نگاه کن که می دمد، سبزه به باغ و بوستان
تو هم بهار خویشتن، بیا در این میانه شو
برای آنکه بشکفد، بهارِ جاودانِ ما
درون باغِ زندگی، چو بذر باش و دانه شو
مبارک است قدوم گل به سوی دشت و دامنه
بهارِ من بیا و خوش در این زمان یگانه شو
تمامِ آرزوی من، فصل رسیدنِ تو شد
بهارِ منتظر بیا، سبز شو جاودانه شو
بیا که گم شود خزان و بگذرد شبانِ غم
زِ هر کران به بیکران، شادی بی کرانه شو
سرود خوان و شادمان، بگو بهار می رسد
طلایه دارِ روزِ نو، به هر سرا و خانه شو
هر آنکه دل سپرده او، به آن بهار دلنشین
بگو بیا و شعله زن، چو لاله در زمانه شو
شب است اگر و روشنی، نمانده در دیار ما
چنان ستاره شب شکن، به ظلمت شبانه شو
سبز و سپید و سرخ را، به بامِ آسمان نشان
عبور کن ز مرز شب، سپیده را نشانه شو