م. سروش:‌ بگو بهار می رسد

 بگو بهار می رسد 

 

فصل بهار می رسد، غزل غزل ترانه شو

درونِ باغ زندگی، شکوفه شو، جوانه شو

 

نگاه کن که می دمد، سبزه به باغ و بوستان

تو هم بهار خویشتن، بیا در این میانه شو

 

برای آنکه بشکفد، بهارِ جاودانِ ما

درون باغِ زندگی، چو بذر باش و دانه شو

 

مبارک است قدوم گل به سوی دشت و دامنه

بهارِ من بیا و خوش در این زمان یگانه شو

 

تمامِ آرزوی من، فصل رسیدنِ تو شد

بهارِ منتظر بیا، سبز شو جاودانه شو

 

بیا که گم شود خزان و بگذرد شبانِ غم

زِ هر کران به بیکران، شادی بی کرانه شو

 

سرود خوان و شادمان، بگو بهار می رسد

طلایه دارِ روزِ نو، به هر سرا و خانه شو

 

هر آنکه دل سپرده او، به آن بهار دلنشین

بگو بیا و شعله زن، چو لاله در زمانه شو

 

شب است اگر و روشنی، نمانده در دیار ما

چنان ستاره شب شکن، به ظلمت شبانه شو

 

سبز و سپید و سرخ را، به بامِ آسمان نشان

عبور کن ز مرز شب، سپیده را نشانه شو