هیچچیز قریبالوقوعتر از غیرممکن نیست. ویکتور هوگو.
در بیستمین سالروز پرواز پدرم در ۲۴ ماه می که سرعت گذر زمان برایم غیرقابلتصور است تمام خاطراتم را دوباره با او مرور میکنم. هنوز صدای نواختن سازهای زیبایش از اتاقش به گوشم میرسد. سنتور لطیفی که مینواخت، ضرب نرمی که میگرفت، نوای دستگاههای ایرانی ازجمله سهگاه قشنگش با فلوت بوهم و ملودیهایی که با ارگ الکتریکی در کنار میزتحریر سفید بزرگش میساخت و مینوشت .... دلم برای همه آنها بینهایت تنگشده است. به یاد دارم که در اولین مراسم پروازش نویسنده بسیار بزرگ کشورمان آقای منوچهر هزارخانی گفت: رضا اولیا ـ هنرمند بینظیر وطنمان ـ تصمیم گرفت مجسمه نجابت را بسازد. کار که تمام شد دید تندیس عماد رام است! گاه از خودم میپرسم اگر پدرم در مراسم آقای هزارخانی حضور داشت چه میگفت؟
من افتخار این را داشتم که در مراسم بدرود با آقای هزارخانی در پاریس شرکت کنم، بعد از مراسم بارها سعی کردم دل نوشتهای را بر روی کاغذ بیاورم ولی هر بار کلماتم را پیدا نکردم. تصمیم گرفتم با کمک از نویسنده بزرگ فرانسوی ویکتور هوگو و با استفاده از جملاتش بهطور مستقیم یا غیرمستقیم قسمتی از حرفهایی را که میخواستم به ایشان بزنم را در این نامه بنویسم. در سالروز پرواز پدر عزیزم او را در کنار خود احساس میکنم.
دوست عزیز و بسیار گرامیام منوچهر،
چقدر خوشحالم از اینکه میتوانم برایت چندخطی بنویسم. بگذار قبل از هر چیز بگویم که از آشنایی با تو مفتخرم. من و تو خصوصیات مشترک زیادی داریم. هر دو نویسندهایم. روشنفکریم و خالق آثار زیادی هستیم. عشق بزرگ ما به آزادی، برابری حقوق زن و مرد، جدایی دین از دولت، عدالت اجتماعی، دفاع از حقوق فرودستان، و لغو حکم اعدام باعث شدند که همه، ما را تنها بهعنوان یک نویسنده نشناسند. ما در درجه اول مبارزان راه آزادی بودیم و تا به آخر به این تعهد بزرگ به خودمان و به مردممان وفادار ماندیم. ما هر دو سالیان دراز از خانه و کاشانه دور بودیم ولی به آن به چشم یک فرصت نگاه کردیم و بهترین آثارمان را در آنجا خلق کردیم. من کتاب بینوایان را در تبعید نوشتم و میدانم که تو آخرین کتابت را با سختکوشی به سرانجام رساندی و سبکبال پرواز کردی. ما هر دو به هنر علاقه زیادی داریم و من از لابهلای نوشتهها و حرفهایت به طنز منحصربهفردت پی بردهام که بسیار هنرمندانه و باوقار شوخی میکردی و مسئولیت کمیسیون فرهنگ و هنر شورای ملی مقاومت ایران بسیار برازنده تو بود.
دوست من،
تو از من بهتر میدانی که افکاری که بر روی کاغذ میآوریم برای همیشه ثبت میشوند. قلم سلاح خوبی است اگر در خدمت مردم و آزادی آنها باشد. تأثیر میگذارد و تغییر میدهد. خود کتاب متعلق به نویسنده است ولی برداشت، درک و ارتباط شخصی با کلمات متعلق به مردم هستند پس هر شخصی نسبت به کتابی که میخواند حق دارد. واژه کتاب در مقابل ابهت آنچه که مردم خود را در آن میابند بسیار کوچک است و اگر قرار باشد نویسنده و مردم یکی از آنها از حق خود بگذرد بهطور حتم این نویسنده خواهد بود که برای مردم نوشته است.
من نقد پربار تو را از کتاب همکار عزیزمان صمد بهرنگی بسیار دوست دارم که خواندن آنرا برای هر فردی که عاشق یادگیری، تکامل انسانی و وسعت بخشیدن به جهانبینی خود است را بسیار آگاهکننده میدانم. یک نویسنده میداند که ''عقل ازآنچه به آن آموخته میشود ولی قلب ازآنچه که خود به دیگران میبخشد پر میشود''. انگیزه نوشتن هر روشنفکر آزادیخواهی عشق به مردم است!
دوست عزیزم،
من کلیسا را به خاطر کشیشان متعصبش دوست نداشتم ولی به خدا معتقدم. من در کتاب '' گوژپشت نوتردام '' این بنای زیبای تاریخی را مشهور کرده و آن را از انحصار کشیشان بنیادگرا خارج کردم. هنوز مردم از سراسر دنیا برای دیدن آن به پاریس میآیند. آنچه که ما هر یک در زمان خود با آن درگیر بودیم بنیادگرایی بود که ناقض همه ارزشهای خدایی است! میدانم که تو تا چه حد به ''انسانیت '' معتقدی و آن را به بهترین وجهی در کتابها، مقالات و ترجمههایت به همه منتقل کردی.
'' انسانیت گلی است در روح که هیچکس نمیتواند آن را بچیند ولی میتواند کلمات و معانی آن را معطر کند ''. همین یعنی نقطه مقابل بنیادگرایی که '' عدم انسانیت'' است. یعنی زوال معانی کلمات و کشاندن آنها به زبالهدانی که خود ازآنجا آمده است!
بنیادگرایی یک پدیده است که زمان نمیشناسد و باید در تمامیتش ریشهکن شود. در غیر این صورت درزمانی دیگر سر از جایی دیگر در میآورد. تو یکبار در سخنرانیات به مسئله مهمی اشاره کردی که کار وسیع یاران تو مبارزین راه آزادی مجاهدین عزیز زدودن غبار از دین است! بهراستی باید بگویم که در این رسالت بزرگ و در شاهکارهای دیگرشان مجاهدین مانند ''خورشیدی هستند که همهجا را روشن میکنند بدون آنکه نورشان اجازه دهد که بتوانی بهطور مستقیم به خودشان بنگری! توسط آنهاست که از '' لابه
لای شدیدترین تاریکیها نور راستی برافروخته میشود ''!
دوست نازنینم، در بسیاری از شهرهای ایران اعتراضات برپاست. جوانان شورشگر و قیام آفرین، هرروز شعلههای اعتراضات را بالاتر میبرند و آنها را داغتر و روشنتر میکنند. یکبار آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت باشکوه مردم ایران به جملهای اشاره کرد که من هم به آن بسیار معتقدم: '' هیچچیز نیرومندتر از اندیشهای نیست که زمانش فرارسیده باشد '' ... دوست من،
در راه رسیدن به آزادی 'لحظه' آن چیزی است که ما در اختیارداریم. در لحظات پتانسیل تغییر و دگرگونی نهفته است. این ما هستیم که با تشخیصها و انتخابهایمان لحظات را شکل میدهیم. دیکتاتورهای مذهبی میخواهند از طریق سرکوب و قتلعام لحظات را برای رسیدن به آزادی متوقف کنند ولی نمیتوانند. لحظه را برای عدهای عزیز متوقف کردن تبدیل به انگیزه برای شتاب بیشتر یارانشان در لحظه بعد بهسوی آزادی خواهد بود و اینیکی از کارهایی است که کانونهای شورشی بسیار قهرمان و پیشتاز انجام میدهند آنها بسیار آگاهاند که ' پیشرفت ' درراه مبارزه ' زمان ' برای از دست دادن ندارد. هر چه بیشتر لحظه را دریابیم سقوط آخوندهای پلید سریعتر خواهد بود بخصوص که از ویژگیهای بنیادگرایی توقف در زمان است. آنها در قرونوسطی گیرکردهاند!
در اینجا باید به گفته خودت اشارهکنم که '' این مجاهدین هستند که ذهن جامعه را از قرونوسطی کندند و به دوران حاضر پیوند زدند''. و این جهشی است ۶۰۰ ساله در زمان آنهم وقتیکه ما از قدرت لحظات صحبت میکنیم عظمت کار را تنها از بعد زمان هم که حساب کنیم به ابهت بیشتر آن پی میبریم. این همان اندیشهای است که زمان آن رسیده و با اعتراضات مردمی که با پیشتازی کانونهای شورشی پیوند خورده است. در اینجا باید به نقش مهم رهبری آقای رجوی و دیدگاههای مترقی و جلوتر از زمانش اشارهکنم که تو دوست عزیزم همیشه و همهجا از پشتیبانان بزرگ آنها بودی که بسیاری از دیدگاههای روشن او در رابطه با مبارزه و مقاومت که در بیش از چهل سال پیش زدهشده بودند تازه امروز حقانیت آنها با مقاومت اوکراین به مردم اروپا و جهان ثابتشده است!
دوست عزیزم،
ما هر دو از طرفداران مبارزه مسلحانه هستیم. در زمانی که رژیم به سمت مردم بیدفاع در اعتراضات با اسلحه حمله میکند و به سمت آنها تیراندازی میکند، کاری که تاکنون هزاران بار انجام داده است ـ در قیام آبان ۱۵۰۰ نفر را به قتل رساند ـدرست در همین نقطه مبارزه مسلحانه از طرف مردم مشروعیت پیدا میکند. آخوندها از این روش بهشدت وحشت دارند.
در اعتراضات اخیر جوانان شورشگر نشان دادند که از رژیم نمیترسند و دستاوردهای بزرگی به دست آوردند، بارها نیروی انتظامی را به عقب راندند!.... تا بنیادگرایی بر سر کار است وضعیت فرودستان که ما از مدافعان بزرگ آنها هستیم (من وصیت کرده بودم که بعد از درگذشتم من را در تابوت بینوایان بگذارند) هرروز بدتر میشود.. فقر بیداد میکند و رژیم زخمخورده به جنایات بیشترش .... قتل، اعدام، جنایت جنگی، صدور تروریسم، .... ادامه میدهد. پس از تو خواهش میکنم که باهم به سراغ قسمت دیگری از جنایات آنها برویم که امروز همهجا از آن صحبت میکنند: در رابطه با محاکمه اسدی و حمید نوری.!
'' گاهی با نگاه به آسمان در شب زمانی که ستمگران تنها تاریکی را در آنجا میبینند، من از درخشش ستارگان مسحور میشوم '' و مانند هر فرانسوی میهندوستی به یاد شهدای راه آزادی وطنم میافتم. میدانم که تو هم در این احساس با من شریکی. و به یاد همه شهدا بخصوص قتلعام شدگان سال ۶۷ میافتی''.
با فراخوان رئیسجمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی برای جنبش دادخواهی تاکنون غیرممکنهایی ممکن شده که تأیید حرف ایشان برای میتوان و باید است! و مقاومت ایران به پیروزیهای زیادی رسیده.
در اینجا میخواهم یادی کنم از همکار عزیزمان نویسنده، فیلسوف و حقوقدان بزرگ فرانسوی منتسکیو که در کتاب ' روح القوانین' ش به اهمیت تفکیک قوای سهگانه پرداخته است.
بر طبق گفته او استقلال قوه قضاییه از اهمیت خاصی برخورداراست. قضات باید مستقل باشند. اما بزرگترین وظیفه قوه قضاییه کنترل دو قوه دیگر مجریه (حکومت) و مقننه (مجلس) است.
تاکنون بر طبق سیاست مماشات غرب با آخوندها تعویض زندانیها یا فراری دادن مجرمها در موارد مختلف دوطرفه صورت گرفته است. این بار اسدی به جرم تروریسم بینالملل در بلژیک محکوم و نوری به جرم قتل و جنایات جنگی در دادگاه در سوئد مجرم و محاکمه شده است. جرمها بسیار بزرگ و در زمره جنایات بینالمللی هستند.
دانشمند دو تابعیتی ایرانی سوئدی احمدرضا جلالی بیگناه است و باید آزاد شود!
ولی اگر در اروپا باوجود موانع زیاد و سختی کار درراه قانونی بااینحال بلژیک یا سوئد دنبالهرو سیاست مماشات باشند و جلالی را باوجود احتمال بسیار کم با یکی از این تروریستها عوض کنند این کنترل قوه قضاییه بر مجریه از بین میرود یعنی نهتنها جنایتکارها میتوانند از بعدازآن بازهم جنایات بیشتری را در کشورهای اروپایی مرتکب شوند بلکه تشویق شده و از الگوی گروگانگیری و صدور حکم اعدام بیشتر برای بیگناهان دو تابعیتی خواستههای پلید خود را بیشتر بهپیش ببرند.
از دل سیاست مماشات بود که اسدی توانست بمب را از ایران به وین بیاورد و در لوکزامبورگ به تروریستها بدهد که آن را در گردهمایی ویلپنت منفجر کنند که میتوانست خسارات جبرانناپذیری را سبب شود. بهراستیکه من و منتسکیو مانند همه فرانسویها و اروپاییهای میهندوست از خشم بر خود میلرزیم. اروپا هم مانند وطن عزیز تو قیمت بسیار بالایی برای آزادی و رسیدن و برقراری حکومت قانون پرداخته است. تنها در تابستان ۶۷ سی هزار نفر در میهن تو دوست آزادیخواهم به شهادت رسیدند .... اروپا باید به سیاست مماشات با بنیادگرایان حاکم بر ایران پایان دهد.
هزاران دانشمند امروز بیگناه در زندانهای آخوندی هستند بسیاری از نخبگان، هنرمندان، روشنفکران، فیلمسازان، نویسندگان و .... آزادیخواهان، بسیاری بیگناه اعدامشدهاند و بسیاری در انتظار این مجازات غیرانسانیاند. دوست من، ما از پیشتازان لغو حکم اعدامیم. ولی هر دو میدانیم که این تنها با سرنگونی آخوندهای پلید و برقراری یک حکومت آزاد و حاکمیت ملی میسر میشود که با خون شهدای راه آزادی آبیاری شده و پیام ماندگارش در کانونهای شورشی پیشتاز آن را بهزودی میسر میکند.
دوست بسیار نازنینم،
هیچچیز زیباتر این نیست که انسان برای ارزشهای والایش زندگی و مبارزه کند '' باید مانند درخت محکمی بود، میتوان برگها را نو کرد ولی ریشه را هرگز. میتوان افکار را تغییر داد ولی پرنسیپها و ارزشها را هرگز. '' اگر چه کاراکتر کتاب با زمان عوض میشود ولی نوشته های ما تا سالیان دراز بهروز میمانند چون ' ما از انسانیت نوشتیم ' هیچ نیرویی نتوانست عقاید ما را تغییر دهد و جلوی قلم ما را بگیرد. باید نوشت. باید گفت و نباید هراسی داشت از اینکه آیا شخصی آنها را میخواند؟.'' پرندگان میخوانند حتی اگر یک نفر هم به آوازشان گوش ندهد.'' ''و از اینکه روی شاخهای شکننده مینشینند ترسی ندارند چون میدانند دو بال زیبای پرواز دارند که آنها را به اوج آسمان میبرند''.
دوست من، میدانم که بعد از مقالهات با نام ' تجربه دردناک مبارزه مسالمتآمیز ' در ماهنامه شورا در شهریور ۱۳۶۴ از رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی حلقه ازدواج یک شهید گرانقدر با نام محمدعلی یحیوی را به امانت دریافت کردی که به هنگام تیرباران از دست خارج نموده بود که نشانهای از تعهد و میثاق خونینی بود که به گفته ایشان بر تکتک ذرات آن نقش خورده بود ... با خواندن این نامه بسیار تأثیرگذار تنها یک جمله به ذهنم رسید و تمام وجودم را فراگرفت: '' تنها وجدان من باعث میشود که بنویسم''. عدد پنجرقمی ردیف او در لیست شهدا را برای همیشه به ذهنم سپردم : ۱۱۲۳۰ میراثی برای همه عاشقان آزادی است، برای همه وجدانهای بیدار که ارزش عشق بزرگ پنهانشده در پشت مبارزه را با تمام وجودشان حس کرده و آن را در لحظه اکنون جاری میکنند!
منوچهر بسیار نازنین، پادشاهان ستمگر زمان من همسو با کشیشان متعصب من را به تبعید فرستادند. مردم من را در آنجا ''نویسنده شورشی'' مینامیدند. من این اسم را دوست داشتم. میدانم که تو هم بیشتر از پنجاه سال با دو دیکتاتوری شاه و شیخ مبارزه کردی. در اینجا میخواهم اگر اجازه بدهی اسمم را به تو ببخشم .
میدانم که نامهام به تو با سالروز پرواز آهنگساز دوستداشتنی، متواضع و بسیار مهربانی که تو او را رام ولی درراه مبارزه برای آزادی وطن زیبایتان ناآرام خطاب کردی مصادف است. در نامهام به تو من از بسیاری از دیدگاههای مشترکمان نوشتم ولی از عواطفم نسبت به تو زبانم قاصر است. پس تصمیم گرفتم که از دوست مشترک هنرمندمان خواهش کنم که او عواطف من نسبت به تو و مبارزه مشترک هر سه نفرمان درراه آزادی و انسانیت را در فلوت سحرآمیزش بنوازد. باوجود عشق بزرگی که در او سراغ دارم میدانم که او بهترین شخصی است که میتواند کلمات را در موسیقیاش بهراحتی جاری کند
'' آنجا که سخن به اتمام میرسد، موسیقی آغاز میشود ''.