آبادان، آبادان،
آبادان،
آآآآآآآآآآآآآآآی آبادان!
همیشه میسوزی
همیشه کورهی افسردهی داغی
در گرما،
سرما،
خشکی ،
شَرجی
همیشه عطشانی
به دست های بستهی دریا
به ابر غربتیِ خالی از ترانه ی باران
همیشه مشتاقی!
آبادان! آبادان!
گذشت بر تو
چهل سال سرخ وُ سیاه وُ
خدا هم ندانست اینهمه سال
خستهای؟ خندانی؟
آبادان، آبادان
گذشت بر تو
چهل سال سرخ وُ سیاه وُ
رخسار ما
تهی شد از شراره ی شرم
دل هامان به تماشایت سرگرم
تو ، امّا
هنوز و همچنان
بَر داری از دروغ آویزانی !
آبادان، آبادان
آبادان،
آآآآآآآآآآآآآآآی آبادان!
چل سال و اندی رفت وُ
میسوزی،
میریزی،
اوراقی،
اوراقی،
اوراقی
چه کارونی بود، آبادان
چه اروندی بود آبادان
چه نخلستان دلبندی بود آبادان
آبادان، آبادان،
کِلات کو؟ هِلهلات کو؟
تو باغ بی درختی
عروس حجلهات همواره سبز
بهشتِ روزگاران بهی
اکنون
درخت خشک بی باغی!
آبادان، آبادان!
دیشب دوباره فرو ریختی
در پایِ قامتِ
غرور دروغینِ
قاریِ قرآن
دیشب که دَرد
به چشم خدا نمیخَلید
زخم قدیمی قلب تو غنچه کرد
دوباره خون تو جوشید
آبادان، آبادان
ققنوس قصّههای حقیقی!
هزار بارت اگر فرو ریزند
فرو نمیپاشی!
تو ناگزیری که سر برافرازی
از میان شعله های شورشی عریان!