من مرامم نه شیخ و نه شاه است
حاصل این دو رنج جانکاه است
تخت و منبر ز استخوان من است
فرقشان در بلند و کوتاه است.......
ظالمانند در مصاف با ملت
کوهشان روزِ حادثه، کاه است
هر دو فاسد، ستمگر و جرّار
در جنون گامشان به یک راه است
سرزمین ما اینروزها به کوه آتشفشانی می ماند که دوران خاموشی و نیمه فعالی را پشت سر گذاشته است و توده های گدازانِ خشم ملت در شهرهای مختلف، ناگهان با بهانه و بی بهانه، طغیان کرده و فوران می کنند.
یک روز گرانی کمرشکن را بهانه ای برای قدم گذاردن به خیابان می کنند و این اعتراض ظاهرا معیشتی، راه به تاختنِ بر ولیِ فقیه مفلوک می برد و می شود، "مرگ بر خامنه ای" و روز دیگر آوار شدن "متروپل" سیل جمعیتِ عصیانگر را بر علیه حکومت برمی انگیزاند و شعارها به قول آخوندها بدجوری "ساختارشکنانه" می شوند. " می کشم، می کشم، آنکه برادرم کشت".
مردم می دانند که تمامی مصیبتها، فاجعه ها و بدبختی ها و فلاکتهایی که اینروزها گریبانشان را گرفته اند، یک منشأ و یک آبشخور به نام علی خامنه ای دارد. مافیا و پدرخوانده، غارت، سرکوب و ترور.
از اینرو آثار خشم را در چهره های برافروخته، مشتهای گره کرده و فریادهای مرگ بر خامنه ای و رئیسی و هر آنچه و هر آنکه با حکومتِ جهل و جنون و خیانت سر و کار دارد می توان دید و به این نتیجه رسید، که: زمین دارد زیر پای آخوندها می لرزد.
"نه در غربت دلش شاد است، نه رویی در وطن دارد":
مشکلات این موجود عجیب الخلقه که "ام القرای اسلام و مسلمین"ش نام نهاده اند، یکی، دوتا نیست. بی شمار است و یک از یک مرگبارتر.
از اوضاع داخلش که بگذریم، در منطقه نیز دارد "اعماق استراتژیکش" را یکی، یکی از دست می دهد. پارلمانهای عراق و لبنان، از دستش تقریبا خارج شده اند و این تنها یک شکست سیاسی برای حکومتِ صادر کننده تروریسم نیست. شکستی است استراتژیک و نشانگر این موضوع است که مردم منطقه نیز از دستِ جنایتهای این حکومت به تنگ آمده اند. یعنی هیولا "نه در غربت دلش شاد است و نه رویی در وطن دارد".
در سطح بین المللی بسیاری از مسائل و مشکلاتش را هم که فاکتور بگیریم، همین یک قلم برجامی که برایش با آمدن بایدن کیسه دوخته و در انتظار فرود هواپیما با دلارهای بسته بندی شده روی پالت ها بود، تا این لحظه دود شده و به هوا که نه، به فنا رفته است.
آژانس بین المللی انرژی اتمی هم که پایش را توی یک کفش کرده و سوالاتی مطرح کرده که پاسخ صحیح و صریح به آنها به این می ماند که حلقه طناب دار را با دستان نامبارک دور گردنهای کلفت خودشان، تنگتر می کنند.
"بدشانسی تاریخی آخوندها":
با اینهمه، آخوندها شاید می توانستند با وجود تمامی مشکلات مذکور، با "یکی به نعل و یکی به میخ" زدن و به مصداق "از این ستون به آن ستون فرج است" به گونه ای به خرید زمان دست بزنند تا بلکه به کمک رمّالی زبده با امدادهای غیبی از ما بهتران، بر طالع نحسی که گریبانشان را گرفته و ول کن معامله هم نیست فائق آیند و دوباره به چریدن در مرتعِ سبز غارت و چپاول، مشغول شوند. البته به شرطی که پای یک مقاومت فراگیر و سمجِ و به قول معروف "اُس و قٌس دار" در ایران و گسترده در سراسر جهان، در میان نباشد.
دوست و دشمن به خوبی می دانند که عامل اصلیِ در گِل گیر کردن حکومت، همین مقاومت و مجاهدینند.
بدبختی و بدشانسی آخوندها همین است که درست زمانی بر سر کار آمده اند که مقاومت با مجاهدین و هوادارانش، سر بزنگاه و گردنه تاریخی اش ایستاده اند و نمی گذارند آنها از آن پُل معروف، به راحتی و بی دغدغه عبور کنند.
چهل سال است که از هیچ شرارت و جنایتی در حق این مقاومت و اعضا و هوادارانش، کوتاهی نکرده اند. زده اند و بسته اند و شکسته اند و کشته اند. اما دریغ از یک آه، که حداقل قدری آب خنک بر جگر سوخته امامِ راحل و پس از او عظمای باطل و رفقای جاهل ریخته باشد.
بمباران تبلیغاتی داخل، توسط خروارها کتاب، فیلم ها و مستندسازی های پر هزینه، روزنامه ها و نشریات گوناگون و کانالهای داخلی و خارجی تلویزیونی و عرعرهای گوشخراش امامانِ رذالت و جهالت در جمعه بازارها و سایر تریبونهای مربوطه هم افاقه نکرده است.
اگر اینها مفید فایده افتاده بودند، کانونهای شورشی چگونه از گوشه و کنار شهرهای سراسر میهن، سر بر می آوردند و شب و روزِ آخوندها را قرین و همنشینِ ترس و وحشت و درماندگی می کردند؟
"درد بی درمانِ آخوندها":
یادمان نرفته زمانی که اشرفی ها در لیبرتی بودند، هر گاه قیامی در داخل صورت می گرفت، خمپاره ها و کاتیوشاها را بر سر اشرفیان فرو می ریختند. آخر همینها بودند که با مقاومت خودشان، درس ایستادگی و قیام به داخل می دادند.
امروز که اشرفی ها در لیبرتی و در تیررس مستقیم سلاح های مرگبار رژیم نیستند و علاوه بر استقرار در سرزمینی امن، شعبه ارتش آزادیبخش یعنی کانونهای شورشی را در خاکِ اشغال شده تاسیس کرده اند و گامهای استواری رو به جلو برداشته اند و طی همین روزها و هفته های گذشته، اسرارِ امنیتی ترین ارگانهای سرکوب را با انتشار اسامی و تصاویر و شماره تلفن های مزدورانِ سرکوبگر حکومت، (که شاید حتی افراد خانواده هایشان نیز از حضور آنها در سِلک ماموران امنیتی و اطلاعاتی و بازجوها و شکنجه گران، بی خبر باشند)، فاش و برملا کرده اند و بیش از پنج هزار قلم از دوربینهای کنترل برای سرکوب و ایجاد خفقان رژیم را به تسخیر خود در آورده اند، آخوندهای درمانده و بی نوا، برای تاخیر در امر سرنگونی خود، چه باید بکنند؟
خفاشان شب از بیم تلالو درخشان خورشید
پراکندنِ غبار در هوا را
چاره دردِ بی درمانِ خود یافته اند!
چه کسی نمی داند که فلسفه نور
عبور از مرز تاریکی و زدودنِ غبارهاست؟!
"توسل به روح سرگردان رضا خان":
در این وانفسای درماندگی، پاسخ آخوندها به پیشروی روزافزونِ مقاومت در جبهه های مختلف داخلی و خارجی تبدیل کردن شعارهای تند و رادیکالِ مردمی، همانند "مرگ بر خامنه ای" و "آخوند باید کشته شِه" به نوحه خوانی برای دیکتاتوری است، که تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطیت را زیر چکمه های قساوت و بی رحمی خود لِه کرد و حاصل آن همه رنج و خونِ مردم ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی را به بادِ فنا داد.
سران حکومتِ رو به زوال، حتما در یک دورهمی به صرف نماز وحشت، به این نتیجه رسیده اند که تنها راه برون رفت از آواری که عنقریب بر سرشان فرود خواهد آمد، شعار تسکین دهنده "رضا شاه، روحت شاد" است.
برای این کارشان هم دلایل کافی و وافی دارند. سلطنت در زیر خروارها خاک مدفون است. بنابراین خطری ازاین جهت، متوجه آنها نیست.
مشغول کردن ملتی که کارد از استخوانش هم گذشته است، با بازیچه ای از جنس "روح رضا خان" خریدن وقت برای تیزتر کردن تیغِ سرکوب در آینده است.
در واقع به زعم آنها روح رضا خان اگر به کار مردم ایران نیاید، حداقل می تواند مُسکنی برای دردهای بی درمان آخوندها باشد.
بیخود و بی جهت نیست که گفته اند دیکتاتورهای تاریخ، حتی پس از قرنها، مثل زنجیر به یکدیگر متصلند، به این دلیل که همگی از یک خون، یعنی خون ستمدیدگان، ارتزاق کردهاند.
مهمتر از همه اینها، آخوندها با آنهمه عربده و نعره های "هل من مبارز" آنقدر در مقابل مقاومت و تنها آلترناتیو خود، درمانده و وامانده اند، که اینگونه دست به دامانِ روح دیکتاتورِ اسبق شده اند. غافل از اینکه اگر از دست این روح بیچاره و سرگردان، کاری بر می آمد، برای "محمد رضا"یش کاری می کرد تا آنگونه حقیر و مفلوک، دربدر و آواره نمی شد. به گونه ای که اربابانِ سابق نیز از او روی برگردانده و با تمامی جلال و جبروتِ اعلیحضرت قدر قدرتی اش و با آنهمه ثروت غارت شده از ملت ایران، به زحمت توسط یکی از هم مسلکانش جهت گذرانِ چند روزِ آخر عمر در مصر، پذیرفته شد.
ناگفته نماند که ملت ایران، پیشتر تکلیف خود را با این دو عنصر جنایت و خیانت در تاریخ ایران، روشن کرده اند: نه تاج و نه عمامه .... آخوند کارش تمامه.
"شاه بچه"
شاه بچه نشان از پدر بزرگ و پدری دارد که یکی با کمک کودتای استعماری سوم اسفند هزار و دویست و نود و نُه پلکان رسیدن به قدرت را به سرعت طی کرد و آن دیگری، یعنی پدر تاجدار و البته فراری اش، با یاری کودتای ترکیبیِ انگلیسی – آمریکایی علیه دولت ملی و مردمی دکتر محمد مصدق دوباره برگشت و جهت جلوگیری از آنچه که اتفاق افتاده بود، به اشاره اربابانِ استعماری اش، ساواک جهنمی را تاسیس نمود.
البته به دفعات گفته اند و باز هم باید گفت که قرار نیست کسی به خاطر جرم پدر و پدربزرگ و اجدادش به محاکمه کشیده شود، اما از آنجا که تا دری به تخته می خورد و پایه های حکومت آخوندها به لرزه می افتد، "رضای ثانی" بر سر ملت ایران منت گذاشته، سر از دریچه کاخ بیرون آورده، به قول معروف "رخ" می نماید و به لطایف الحیلِ آمیخته با ناز و عشوه، مدعی تاج و تخت هم می شود، باید از او پرسید:
چرا کسی که اینهمه دَم از دموکراسی و آزادی می زند، جرأت محکوم کردن جنایاتِ پدر بزرگ و پدر خود و تقبیح کردنِ دیکتاتوری آنها را ندارد؟! آیا این اولین قدم در جهت جلبِ اعتماد مردمی نیست که عمیق ترین زخمهای تاریخ را از نکبت شاه و شیخ بر پیکر خود دارند؟!
"شازده" در پیامی که جمعه گذشته (سیزده خرداد)، از رسانه های "مستقل و بی غرض و مرضی"! همانند صدای آمریکا با کلی هیاهو و تبلیغات به طور زنده پخش شد، کما فی السابق دست به دامان نیروهای کشوری و لشکری (بخوانید سپاه و بسیج و لباس شخصی های رژیم) شد و از آنها برای مردم ایران درخواست کمک کرد.!
عجبا! همینها که "شازده" از سر پیسی و خالی بودنِ چنته سیاسی و عقیم بودن سازمان دهی اش، دستش را برای کمک در براندازی آخوندها به سویشان دراز کرده است، چهل سال است که مردم ایران را برای حفظ سلطه همان ارتجاعِ مرگبار، با گرفتن جانها و غارت مال و ناموس مردم، زیر سُم های خود لِه کرده اند.!
قیامهای هشتاد و هشت، دی ماه نود و شش و آبان ماه نود و هشت را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کرده اند. به هواپیمای مسافربری دو بار برای اطمینان از سقوط آن شلیک کرده اند و هزاران هزار فاجعه انسانی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی و زیست محیطی، در جای جای میهن رقم زده اند.
از نوه رضا خان قزاق غیر از این هم نمی توان انتظار داشت که چند سال پیش طی یک مصاحبه با "بلومبرگ" وقاحت را به سرحد کمال رساند و ادعا کرد که "مردم ایران بین جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق، جمهوری اسلامی را ترجیح می دهند".!
تو ایرانی هستی یا خدمتگزار ولایت فقیه در فرنگستان؟! دشمنی با دشمنِ قسم خورده ولایت سفیه، معنایی به جز دوستیِ با آخوندها می تواند داشته باشد؟!
البته که تف سر بالا به صورت صاحبش فرو می افتد. علاوه بر قیامها و خیزشها و خروشهای پی در پی این دوران که به زعم "شازده" ارجحیت مردم ایران را نسبت به حکومت آخوندی به نمایش گذاشته اند، "شاه بچه" اگر کمی چشمها و گوشهایش را باز کند، می تواند ببیند و بشنود که کانونهای قهرمان شورشی، از میان جوانانِ مردم ایران، چگونه قد علم کرده اند، پرچم مقاومت را در داخل ایران به اهتزاز در آورده اند و عرصه را بر حکومت منفور ولی فقیه تنگ کرده اند.
پسمانده دیکتاتوری مدفون، امروز تبدیل به وسیله ای در دست آخوندها، برای پاشیدن خاک در چشم مردم ایران شده است. یک کبریت کاملا "بی خطر" که به دلیل یک اشتباه تاریخی، بدون باروت تولید شده و مصرفی جز این نمی تواند داشته باشد.
اصل بر سر، سرگرم نگاه داشتن مردم ایران و تاخیر در سرنگونی است. گاهی با توسل به روح رضا خان و گاه با کشاندن نوه او به بازار مکاره سیاسی که صدایش را به ضرب دلارهای ولایی، در بوق و کرنا کنند.
بیچاره آخوندها که در واپسین دَم حیات ننگینشان، در مقابل عظمت و شکوه و ایستادگی صخره سای این مقاومت، ناچار دست به دامانِ روحِ سرگردان رضا خان شده و از نوه غرق در زندگی پر زرق و برق او در ینگه دنیا، التماس دعای سدّ راه شدن در مقابل سیل خروشانِ "براندازان" دارد.
بر این اساس، شک نکنید که بزرگترین عملیاتِ خطرناک "رضا جان" همان کله پا شدنش بر روی صندلی و استقامت چند لحظه ایش در آن حالت، البته با کمک خانواده بوده است.
۵ یونی ۲۰۲۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۱